یگانه پرستی

درباره خداوند و معنویت

یگانه پرستی

درباره خداوند و معنویت

ایمان و دین

ارتقاء ایمان با معرفت”

 به حق ایمان داشته باش اما هر روز با “معرفت” ایمانت را ارتقاء ببخش. 

ایمان نیز لایه لایه است و هر لایه‌اش حکایتی خاص خود دارد. پس سطحی نباش، در سطح نمان، به عمق برو، اما با معرفت. 

‌چه بسا کسی‌که در لایهٔ دهم ایمان است چیزی بداند که برای آن کس که در لایهٔ اول ایمان است، کفر تلقی شود. و چه بسا حسنات لایه‌های سطحی برای سالکان لایه‌های عمیق‌تر، سیئات محسوب شود. پس همواره ایمانت را با “معرفت” ارتقاء ببخش تا از این تضاد و دوگانگی بِرَهی. 

سالکان فرزانه اهل معرفت‌اند. 

اهل حماقت و جزم‌اندیشی و تعصب جاهلی نیستند.

و بدان که لطیف‌ترین و اصیل‌ترین نوع معرفت در وادی “خاموشی” دریافت می‌شود.


دین 

دین ، یک معنای متعارف و بازاری دارد و یک معنای متعالی. در معنای متعالی‌اش ، دین قانون عالَم است و موجب نظم هستی است. چیزی نیست که از بیرون به هستی تحمیل شده باشد، جوهره‌ی آن است. هستی با دین سرشته شده است و چیز جدایی نیست. دین ، راهی زنده است که هستی با تمام عظمتش تسلیم وار در آن جاری است. دین همچون ایمان و آگاهی دارای مراتب است. حقیقت آن در تو به عنوان عالَم صغیر سرشته شده است. فطری است. آشناترین وجه وجودیِ توست.
انسانی که شریعت حقه‌ای را می‌پذیرد، به واقع خود را آماده می‌کند تا این دانه‌ی فطری را پرورش دهد ، تا به لایه‌های برتر دین عروج کند ، و از بینش متعالی آن برخوردار شود. هر چه که سالک با سلوکش به لایه‌های لطیفتر دین دست یابد ، آن را خالص‌تر کرده است. زیرا او نیک می‌داند که طبق نص صریح قرآن ، این دین خالص است که دین خداست. دینی که پر از شائبه و شک و تردید است ، دینی که آلوده به خرافات و توهّمات است ، دین خالص نیست. و چون خالص نیست ، طبق نصِ صریح ، دین خدا نیست. و دینی که دین خدا نباشد ، ناکارآمد و غیر قابل اعتماد است. "دین خالص" ، دینی است که از نافهمی و بدفهمی "خلاص" شده است. این خلوص ، این رهایی ، این خلاصی از هر گونه آلودگی و شائبه و برداشت‌های متوهّمانه ، بسیار مهم و ضروری است. اگر نبود آیه به این محکمی بدان اشاره نمی‌کرد. "اَلا" حرف هشیاری است ، یک بیدار باش تمام است.
 آنگاه که تو به مغزِ دینِ خدا دست یابی، یک انفجار نورانی در وجودت اتفاق می‌افتد ، یک روشن بینی شگرف. و آن این است که در می‌یابی که دین، جز عشق و محبت نیست. همچنان که امام باقر(ع) فرمودند ؛ "هَلِ الدِّینُ اِلّا الحُبّ" (آیا دین جز عشق و محبت است؟!). این به واقع مغز دین است. او به مرکز عشق و رحمت رسیده است. اینجا سرشار از پاکی و قداست است. و دین خالص ، همین است که امام باقر(ع) می‌فرمایند.




براستی اهل ایمان رستگار شدند)

رستگاری در خود ایمان است، نه نتیجه ای که بعداً بیاید! و این نکته ای قابل تأمل است. نمی فرماید که ایمان بیاورید تا در آینده رستگار شوید! بلکه این آیه شریفه  رستگاری و نجات را به محض ایمان داشتن، محقق می داند. این یعنی نجات، در خود ایمان نهفته است. و ایمان، باور ذهنی نیست! به معنای فکر کنم و اگر با ذهنم جور در آمد، آنگاه قبول کنم، نیست! آن را ایمان نمی گویند، آن را قبول کردن ذهنیات خودت می گویند! حال آنکه اساس ایمان، بر پذیرش غیب و نادیده هاست "یُؤمِنُونَ بِالغَیبِ". باور داشتن به آنچه که می بینی و آنچه که می دانی را ایمان نمی گویند، آن در حوزه ی علم و دانش است. ایمان، "ناشناختنی" را نشانه رفته است، مطلق نامتناهی را! ایمان نوری است که قلب را منوّر می کند و وجودت را روشنی می بخشد. نشانه ی ایمان، یک پذیرش تام است. کنار گذاشتن برداشت های ذهنی و نفسانی است. ایمان، سکنا گزیدن در کیفیت تسلیم محض است. تسلیم به جریان نابِ هستی، به هستی ساز بزرگ، به راستی و درستی.



ایمان" به فکر نیست، ایمان به برداشت نیست، ایمان به آرزو و آرمان نیست. ایمان به این چیزها نیست. باور به فکر و برداشت و خیال و آرزو که ایمان نیست. اینها را ایمان نمی گویند. ایمان، به حقیقت آنچه که "هست" و از جنس "هستی" است اطلاق می شود. آنچه که "هست"، اگرچه به تمامی درکش نکنیم. لذا ایمان امری واقعی است، پیوندی عمیق با زندگی و در "حال" است. از جنس "هست" هست. توهّمی نیست. قرار نیست که ما به تصوّرات مان، به توهّمات مان، ایمان داشته باشیم. این دور افتادن از "حقیقت" است. ما همواره به آنچه که "هست"، به حقیقت زنده و جاری، ایمان داریم. ایمانی که قرآن می گوید از جنس "حیات" است. آن به معنای ایمان داشتن به حرفهای جور واجور و توهّمات و القائات بی اساس نیست. ایمان پذیرش تام حقیقت زنده است و آن به آن نو می شود و پویاست. زیاد شدنی است "فَزادَهُم اِیماناً". پس چشمانت را باز کن و هستی و جریان حیات را هشیارانه بنگر. "زنده" را ایمان داشته باش. "حی" را. "هُوَ الحَیُّ لا اِلهَ اِلّا هُو" (آن "زنده" است که هیچ خدایی جز او نیست). مرده نجات بخش نیست، "زنده" نجات بخش است. "زنده" را ایمان داشته باش.



ایمان، تثبیت‌کنندهٔ بود و نبود است”

 از منظری باطنی می‌توان گفت؛ ایمان، عامل تثبیت بود و نبود است. اگر به وجود خدا ایمان داشته‌باشی، پس برای تو  هست. و اگر نداشته باشی برای تو نیست. زیرا اگر ایمان نداشته‌باشی، حتی اگر در هر جهانی با آن روبرو شوی به خدائیش اذعان نخواهی‌داشت. زیرا از اول قرار را بر بی‌ایمانی گذاشته‌ای.

اگر به معجزه ایمان داشته‌باشی، برای تو معجزه هست و اگر به وجود آن بی‌ایمان باشی، برای تو نیست. حتی اگر روزی با معجزه‌ای روبرو شوی، خواهی گفت؛ یک کلکی پشت آن است!  پس برای تو نخواهد بود.

این ایمان است که بود و نبود چیزی را تثبیت می‌کند. ایمان فراتر از دانش‌های متداول عمل می‌کند. حوزه‌اش کیفیتی دیگر است. حال این به خودت ارتباط دارد که ایمان داشته‌باشی، یا نداشته‌باشی. چه تو با ایمان یا بی‌ایمانی راه خودت را برمی‌گزینی.

مسعود ریاعی 

فرق ایمان با اعتقاد"
... حتی یک آیه در قرآن نمی یابی که بگوید، به خدا و پیامبران، اعتقاد داشته باشید، آنجا سخن از "ایمان" است نه اعتقاد. فعل قرآن، "ءامِنُوا" است نه "اِعتَقِدُوا". چه ایمان با اعتقاد، معانی شان متفاوت است.
پس موُمن باش و عقیده مند مباش؛ چه "ایمان" ریشه از امن و آرامش گرفته است، و "اعتقاد"، از گِرِه و پیچیدگی
- موُمن، احساس "امنیت" می آورد - معتقد، احساس خطر
- موُمن، مهربانی آسان گیر است - معتقد، فضول و سخت گیر
- موُمن، دریا دل و بی تضاد است - معتقد، پر از حد و مرز و غرق در تضاد
- موُمن، یار مردم است - معتقد، مزاحم شان
- موُمن، هشیار است - معتقد، وسواس
- موُمن، همه جا وطنش است - معتقد، فقط در جمع خودشان
- موُمن، نشاط می آورد و آرامش می دهد - معتقد، می ترساند و اضطراب می بخشد
- موُمن، از حق همه می گوید - معتقد، از حق اعتقاد
- موُمن، خود را تسلیم کرده است - معتقد، تحمیل
- خدای موُمن، ارحم الراحمین است - خدای معتقد، ذهنیاتش
- موُمن، کتاب خدا را می خواند برای رهایی - معتقد، می خواند تا آیه ای بر علیه کسی بیابد
- موُمن، از عقیده مندی بدور است - معتقد، از ایمان
- موُمن، همیشه "اکنون و اینجا" ست - معتقد، در توهّم
- موُمن، حقیقت گراست - معتقد، آرمان گرا
- بهشت موُمن، در "حال" است - بهشت معتقد، قرار است که بیاید
- پیامبر موُمن، "رحمهُُ للعالمین" است - پیامبر معتقد، یکی شبیه خودش
- اندیشه ی موُمن، تمامیّت زندگی است - دغدغه ی معتقد، ظاهر آن
- موُمن، در اختیار حق است - معتقد، در اختیار احساساتش
- موُمن، ذهنش را نرم و پذیرا کرده است - معتقد، ذهنش را تیز و آماده ی حمله
- نیروی موُمن، حکمت اش است - نیروی معتقد، زورگویی اش
- مدینه فاضله ی موُمن، قلب خودش است که عرش رحمان است -  مدینه فاضله ی معتقد، چیره شدن بر این و آن.
- معتقد همان ایدئولوژی زده است بی آنکه از حقیقت چیزی بداند - مؤمن، آن است که هر لحظه در حقیقت هستی شناور است.
- مؤمن، "مُخلَص" است و آزاد - معتقد، اسیرِ برداشتش
- از "عقیده"، داعش زاده می شود - از "ایمان"، حافظ و مولوی و میرفندرسکی ...
قُل لَم تُوُمِنُوا وَ لکِن قُولُوا اَسلَمنَا وَ لَمَّا یَدخُلِ الاِیمانُ فِی قُلُبِکُم ( بگو؛ شما ایمان نیاورده اید بلکه بگویید اسلام آورده ایم، زیرا هنوز ایمان به قلب های شما وارد نگشته است!)
بر گرفته از کتاب "کلمات بارانی


ایدئولوژی و آزادی"
وقایع تاریخ بشر اثبات کرده است که ایدئولوژی با آزادی جمع نمی شود. هیچگاه نشده است. مرادم از آزادی بی بند و باری و بی مسئولیتی نیست بلکه رهایی از محدودیت های ذهنی است. ایدئولوژی یک چهارچوبه محدود ذهنی است. ایدئولوژی آزادی را می کشد، اگر نکشد ایدئولوژی نیست. اما آزادی نمی تواند ایدئولوژی را بکشد، اگر کشت، آزادی نیست. و این معمایی است که خردمندان و فرزانگان عصر باید برایش چاره ای بیندیشند. ایدئولوژی به معنای دین نیست. ایدئولوگ ها را نباید با دینداران اشتباه گرفت. ایدئولوژی یک طرح ذهنیِ بسته، محدود و غالباً انعطاف ناپذیر است. آن فقط به اعتقادات و باورهای متافیزیکی محدود نمی شود، مارکسیسم هم ایدئولوژی است همچنانکه امپریالیسم و فمنسیم و راسیسم و ناسیونالیسم و بسیاری از ایسم های دیگر هم ایدئولوژی اند. برای گذر از چنین چالشی تنها چیزی را که به یقین می دانم این است که تا بشر درونش آزاد نشود، بیرونش آزاد نخواهد شد. امروزه جهان اسیر ایدئولوژی های گوناگون است. دارد خفه می شود. من راه برون رفت را، راه رسیدن به آزادی واقعی را در تسلیم بودن به خدای مطلقِ آزاد می دانم. زیرا انسان هر مفهومی از خدا را بپرستد شبیه همو می شود. امتحان کن! خدای آزاد را بپرست، و آنگاه تغییر در درون و بیرونت را نظاره کن!


دین، ایدئولوژی نیست"
آنچه جهان امروز را به مخاطره انداخته است، ایدئولوژی است، نه دین. و "دین"، ایدئولوژی نیست.
"دین"، راهی جهانشمول است که همه ی گروه های مردمی را در خود می پذیرد "یَدخُلُونَ فِی دِینِ اللهِ اَفواجاً". ایدئولوژی، تنها خودی پذیرست و جز هواخواهانش را پذیرا نیست "کُلُّ حِزبِِ بِما لَدَیهِم فَرِحُونَ".
ایدئولوژی بسته است و تشکیلاتی، حال آنکه "دین" باز است و غیر تشکیلاتی.
"دین"، الهی است. امری فرا ذهنی است. اما ایدئولوژی ذهنی است، منبعث از برداشت انسان است.
ایدئولوژی، نه علم است و نه فلسفه. زیرا علم و فلسفه حاضرند خود را به نقد بگذارند اما ایدئولوژی جز به تأیید خود راضی نیست.
"دین"، به کرامت و آزادی ختم می شود، ایدئولوژی به خشونت و ترور.
ایدئولوگ، سوداگری است که در سرش پر از نقشه و فریب است، "دیندار"، عاشقی است که در وجودش پر از ایثار و خدمت است.
"دین"، آگاهی بخش است و قدرت را در خدمت زندگی می داند، ایدئولوژی، آگاهی گریز است و زندگی را برای قدرت می خواهد.
ایدئولوژی سر ستیز دارد و توان خود را از  برانگیختن احساسات و عواطف بدست می آورد، "دین"، در صلح کل، خانه دارد و احساسات و عواطف را بسوی عشق و خردمندی سوق می دهد.
"دین" می گوید؛ "اُطلُبُوا العِلمَ وَ لَو بِالصِّینِ"(علم را بجویید اگرچه به چین باشد) و "خُذِ الحَقَّ وَ لَو مِن فَمِ الکلبِ" (کلام حق را بپذیر اگرچه از زبان سگ باشد). اما ایدئولوژی جز برداشت و توهّمات خود را باور ندارد و غیر را جز به دیده ی شک و انکار نمی نگرد.
ایدئولوژی تعصب می آورد،  "دین" آزادگی
"دین"، اتکا به کل دارد، ایدئولوژی اتکا به جزء
☆ و قرآن از "دین" می گوید و آدمیان را به راه تسلیم حق و حقیقت دعوت می کند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد