ارتقاء ایمان با معرفت”
به حق ایمان داشته باش اما هر روز با “معرفت” ایمانت را ارتقاء ببخش.
ایمان نیز لایه لایه است و هر لایهاش حکایتی خاص خود دارد. پس سطحی نباش، در سطح نمان، به عمق برو، اما با معرفت.
چه بسا کسیکه در لایهٔ دهم ایمان است چیزی بداند که برای آن کس که در لایهٔ اول ایمان است، کفر تلقی شود. و چه بسا حسنات لایههای سطحی برای سالکان لایههای عمیقتر، سیئات محسوب شود. پس همواره ایمانت را با “معرفت” ارتقاء ببخش تا از این تضاد و دوگانگی بِرَهی.
سالکان فرزانه اهل معرفتاند.
اهل حماقت و جزماندیشی و تعصب جاهلی نیستند.
و بدان که لطیفترین و اصیلترین نوع معرفت در وادی “خاموشی” دریافت میشود.
دین
دین ، یک معنای متعارف و بازاری دارد و یک معنای متعالی. در معنای متعالیاش ، دین قانون عالَم است و موجب نظم هستی است. چیزی نیست که از بیرون به هستی تحمیل شده باشد، جوهرهی آن است. هستی با دین سرشته شده است و چیز جدایی نیست. دین ، راهی زنده است که هستی با تمام عظمتش تسلیم وار در آن جاری است. دین همچون ایمان و آگاهی دارای مراتب است. حقیقت آن در تو به عنوان عالَم صغیر سرشته شده است. فطری است. آشناترین وجه وجودیِ توست.
انسانی که شریعت حقهای را میپذیرد، به واقع خود را آماده میکند تا این دانهی فطری را پرورش دهد ، تا به لایههای برتر دین عروج کند ، و از بینش متعالی آن برخوردار شود. هر چه که سالک با سلوکش به لایههای لطیفتر دین دست یابد ، آن را خالصتر کرده است. زیرا او نیک میداند که طبق نص صریح قرآن ، این دین خالص است که دین خداست. دینی که پر از شائبه و شک و تردید است ، دینی که آلوده به خرافات و توهّمات است ، دین خالص نیست. و چون خالص نیست ، طبق نصِ صریح ، دین خدا نیست. و دینی که دین خدا نباشد ، ناکارآمد و غیر قابل اعتماد است. "دین خالص" ، دینی است که از نافهمی و بدفهمی "خلاص" شده است. این خلوص ، این رهایی ، این خلاصی از هر گونه آلودگی و شائبه و برداشتهای متوهّمانه ، بسیار مهم و ضروری است. اگر نبود آیه به این محکمی بدان اشاره نمیکرد. "اَلا" حرف هشیاری است ، یک بیدار باش تمام است.
آنگاه که تو به مغزِ دینِ خدا دست یابی، یک انفجار نورانی در وجودت اتفاق میافتد ، یک روشن بینی شگرف. و آن این است که در مییابی که دین، جز عشق و محبت نیست. همچنان که امام باقر(ع) فرمودند ؛ "هَلِ الدِّینُ اِلّا الحُبّ" (آیا دین جز عشق و محبت است؟!). این به واقع مغز دین است. او به مرکز عشق و رحمت رسیده است. اینجا سرشار از پاکی و قداست است. و دین خالص ، همین است که امام باقر(ع) میفرمایند.
براستی اهل ایمان رستگار شدند)
رستگاری در خود ایمان است، نه نتیجه ای که بعداً بیاید! و این نکته ای قابل تأمل است. نمی فرماید که ایمان بیاورید تا در آینده رستگار شوید! بلکه این آیه شریفه رستگاری و نجات را به محض ایمان داشتن، محقق می داند. این یعنی نجات، در خود ایمان نهفته است. و ایمان، باور ذهنی نیست! به معنای فکر کنم و اگر با ذهنم جور در آمد، آنگاه قبول کنم، نیست! آن را ایمان نمی گویند، آن را قبول کردن ذهنیات خودت می گویند! حال آنکه اساس ایمان، بر پذیرش غیب و نادیده هاست "یُؤمِنُونَ بِالغَیبِ". باور داشتن به آنچه که می بینی و آنچه که می دانی را ایمان نمی گویند، آن در حوزه ی علم و دانش است. ایمان، "ناشناختنی" را نشانه رفته است، مطلق نامتناهی را! ایمان نوری است که قلب را منوّر می کند و وجودت را روشنی می بخشد. نشانه ی ایمان، یک پذیرش تام است. کنار گذاشتن برداشت های ذهنی و نفسانی است. ایمان، سکنا گزیدن در کیفیت تسلیم محض است. تسلیم به جریان نابِ هستی، به هستی ساز بزرگ، به راستی و درستی.
ایمان" به فکر نیست، ایمان به برداشت نیست، ایمان به آرزو و آرمان نیست. ایمان به این چیزها نیست. باور به فکر و برداشت و خیال و آرزو که ایمان نیست. اینها را ایمان نمی گویند. ایمان، به حقیقت آنچه که "هست" و از جنس "هستی" است اطلاق می شود. آنچه که "هست"، اگرچه به تمامی درکش نکنیم. لذا ایمان امری واقعی است، پیوندی عمیق با زندگی و در "حال" است. از جنس "هست" هست. توهّمی نیست. قرار نیست که ما به تصوّرات مان، به توهّمات مان، ایمان داشته باشیم. این دور افتادن از "حقیقت" است. ما همواره به آنچه که "هست"، به حقیقت زنده و جاری، ایمان داریم. ایمانی که قرآن می گوید از جنس "حیات" است. آن به معنای ایمان داشتن به حرفهای جور واجور و توهّمات و القائات بی اساس نیست. ایمان پذیرش تام حقیقت زنده است و آن به آن نو می شود و پویاست. زیاد شدنی است "فَزادَهُم اِیماناً". پس چشمانت را باز کن و هستی و جریان حیات را هشیارانه بنگر. "زنده" را ایمان داشته باش. "حی" را. "هُوَ الحَیُّ لا اِلهَ اِلّا هُو" (آن "زنده" است که هیچ خدایی جز او نیست). مرده نجات بخش نیست، "زنده" نجات بخش است. "زنده" را ایمان داشته باش.
ایمان، تثبیتکنندهٔ بود و نبود است”
از منظری باطنی میتوان گفت؛ ایمان، عامل تثبیت بود و نبود است. اگر به وجود خدا ایمان داشتهباشی، پس برای تو هست. و اگر نداشته باشی برای تو نیست. زیرا اگر ایمان نداشتهباشی، حتی اگر در هر جهانی با آن روبرو شوی به خدائیش اذعان نخواهیداشت. زیرا از اول قرار را بر بیایمانی گذاشتهای.
اگر به معجزه ایمان داشتهباشی، برای تو معجزه هست و اگر به وجود آن بیایمان باشی، برای تو نیست. حتی اگر روزی با معجزهای روبرو شوی، خواهی گفت؛ یک کلکی پشت آن است! پس برای تو نخواهد بود.
این ایمان است که بود و نبود چیزی را تثبیت میکند. ایمان فراتر از دانشهای متداول عمل میکند. حوزهاش کیفیتی دیگر است. حال این به خودت ارتباط دارد که ایمان داشتهباشی، یا نداشتهباشی. چه تو با ایمان یا بیایمانی راه خودت را برمیگزینی.