فهم هرمنویتیکی بهدنبال معناست، معنای یک نمود؛ مثلاً یک اثر هنری یا یک جمله، «چیزی» را مینمایاند. این «چیز» در هرمنویتیک به «معنا» تعبیر میشود. این «معنا» گویی یک چیز ماورایی است و ما به سادگی به آن دست نخواهیم یافت؛ یعنی ما تنها با خواندن یک جمله به معنای آن نمیرسیم(این را در نظر داشته باشید که هرمنویتیک برای جملات ساده روزمره که معنایشان مشخص است، چندان تلاش نمیکند، چون نیازی به تلاش ندارند؛ مثلاً جمله «برایم آب بیاور» اگر معنا و منظور خاصی پشتش نباشد نیازی به هرمنویتیک ندارد. هرمنویتیک آنجا آغاز میشود که مثلاً ما با جملهای از یک کتاب کلاسیک روبهرو شویم؛ مانند جملات کتب مقدس و یا متون بزرگ ادبی). ما از جملهای که میخوانیم «عبور» میکنیم به آن «معنا». دقت داشته باشید که منظور از معنا، معنایی نیست که *تنها* از دستور زبان و معانی واژگان بدست میآید. شاید واژه «عبارت» هم به این معنا که وسیلهای است برای «عبور» از جمله به آنچه غیر از خود این جمله و الفاظ است. پس هرمنویتیک به دنبال معنای یک جمله یا عبارت و در واقع معنای «بازی زبانی» است برخلاف فلسفه زبان که به دنبال چگونه انجام شدن این «بازی زبانی» است. استفاده از تعبیر بازی برای فعل و انفعالات زبانی نخستین بار توسط ویتگنشتاین فیلسوف آلمانی زبان انجام شد و گادامر از آن در هرمنویتیک خودش استفاده نمود. ما همواره در حال فکر کردن، سخن گفتن و یا نوشتن هستیم و همه اینها نوعی بازی زبانی است. فهمیدن یک جمله در واقع فهمیدن یک بازی زبانی است. وقتی در قرآن میخوانیم «این قرآن با زبان عربی مبین نازل شده» به این معنی نیست که واژگان یا دستور زبانش عربی است، این جمله از زبان قرآن درواقع یعنی همان بازیای که شما انسانها انجام میدهید من خدا هم انجام میدهم. مثال دیگر این که وقتی شخص همزبان خود را نمیفهمیم درواقع بازی زبانی او را نمیفهمیم، نه واژگان و دستور جملاتش را. در فلسفه زبان همه زندگی ما یک نوع بازی است و سخن گفتن هم بخشی از این بازی است.
شبستری