یگانه پرستی

درباره خداوند و معنویت

یگانه پرستی

درباره خداوند و معنویت

بت چیست

حکایت پیر صحراگرد”

پیر صحراگرد گفت: همواره به یاد داشته‌باش که من نه در گفته‌ها و نه در نوشته‌هایم هیچ بت جدیدی برایتان نساخته و نتراشیده‌ام. بلکه بالعکس همهٔ بت‌های عاطفی و ذهنی را شکستم تا درونت خالی از هر بت و صنم باشد. چه نیک می‌دانم اگر بت‌های درونی شکسته نشود و توجه از غیر زائل نگردد، هیچ جهان نیک جدیدی به روی‌ات گشوده نخواهد شد. 

اگر عازم سفر بسوی ربّ‌ات یعنی حقیقت محض هستی، بت‌های تلقینی این و آن را با خود حمل نکن. خودت را حمال عقاید و آمالی که همچون بتان گشته‌اند، نکن. که از چشمان تیزبین ربّ‌ات هیچ بتی پنهان نمی‌ماند. بدان که زاد و توشهٔ این سفر حیات‌بخش خالی بودن است. و خالی کسی است که وجه‌اش را به تمامی رو سوی ربّ‌اش نموده است.


سلوک قرآنی

شاگرد خدای رحمن بودن”

□ قرآن کتابی اسراری و پر رمز و راز است. آن را نباید بر اساس منطق‌های ذهنی بررسی کرد و فهمید و فهماند. این کتب ذهنی‌اند که بر اساس منطق‌های ذهنی و صوری بررسی می‌شوند. کتب وحیانی و اسراری خود منطق و میزان دیگری دارند. کتابی که مملو از رمز و راز است ابتدا باید رمزگشایی گردد.

□ شیوهٔ فهم قرآن را باید از شیوهٔ تعلیمی خود خدای رحمن اخذ نمود؛“الرَّحمٰنُ عَلَّمَ القُرآنُ”! آنان‌که شاگردان خدای رحمن نیستند ، آنان که مَربُوب او نیستند، و هرگز شاگردی‌اش نکرده‌اند، کجا قرآن را فهمیده‌اند؟ کسانی‌که به زعم خود تلاش می‌کنند تا تمامی آیات قرآن را توجیهات ذهنی کنند قطعاً در اشتباه‌اند. تیر در تاریکی می‌اندازند. و برای همین است که هیچگاه موفق نبوده و نیستند. مفسران ذهن‌گرا  چیزی را حل نمی‌کنند بلکه همواره سؤالی بر سؤالات می‌افزایند. برای فهم مغز قرآن باید شعور ما و نگاه ما تغییر کند. باید زبان و منطق خود قرآن را از صاحبش دریافت. نه اینکه منطقی از بیرون بر آن تحمیل کرد. به تعبیری امروزین ؛ این رایانه ویندوز مخصوص خود را دارد و ویندوزهای دیگر روی آن جواب نمی‌دهد.

□ اینکه نافهمی‌هایمان از برخی آیات را بخواهیم با مشتی توجیهات ذهنی و مشتی قیاسهای من‌درآوردی رفع و رجوع کنیم ، نامش تفسیر و کلید فهم قرآن نیست. اتخاذ این‌ روش‌ها موجب بدفهمی و بروز اشکالات عدیده و سؤالات بیشتر می‌شود. قرآن اهل دارد. هر کسی که صرف و نحو و لغت عرب بداند که اهل قرآن نیست. اهل قرآن ، اهل‌الله و خاصان اویند. پس مراقب باش مبادا فریبکاران و سوءاستفاده‌کنندگان آیه یا آیاتی بر تو بخوانند و تو را ترغیب و تهییج به آسیب‌زدن به دیگران کنند. فریبکاران و سوءاستفاده‌کنندگان در طول تاریخ کسانی‌اند که همواره خود را به تمامی حق و مخالفانشان را به تمامی باطل می‌انگارند. پس هشیار باش که امروزه هشیاری باعث نجات است.
مسعود ریاعی



روح قرآن"

□ برخی فقط جلد قرآن را می‌بینند.
مراد از جلد ، لباسهایی از امور دنیوی است.
اینان جز فهم دنیوی ، دریافت دیگری از قرآن ندارند. همواره با پیش‌ذهنی‌هایشان سراغ آن میروند و تفسیر و تعبیرشان منبعث از امور دنیوی است. حتی اگر از معنویت سخن  گویند ، باز مرادشان فزون طلبی و بهشت‌خواهی و برخورداری بیشتر است. اینان اهل ظاهرند.

□  برخی عمیق تر می‌شوند و جلد را می‌گشایند و لباسهای امور دنیوی را کنار می‌زنند. اینان جسم قرآن را می‌بینند. یک پیکره‌ی نورانی یا همان انسان نورانی که احادیث از آن خبر داده‌اند. چنین کسانی در این وجه ، الگویی زنده را می‌بینند که برخوردار از جذابیتی خیره کننده است. اینان اهل بصیرت‌اند

□ و اما قلیلی که "اُولی الاَلباب"‌اند ، لطفِ الهی شامل حالشان شده و روح این جسم نورانی را نظاره‌گر می‌شوند.
"وَ کَذلکَ اَوحَینا اِلَیکَ رُوحَاً مِن اَمرِنا ما کُنتَ تَدرِی مَا الکِتابُ وَ لَلاِیمانُ"
(و اینچنین ؛ ما روحی را بر تو افکندیم در حالیکه نمیدانستی کتاب چیست و ایمان کدام است)! اینان که روح قرآن را مشاهده کرده‌اند ، همه‌ی عوالم را یکجا و در وحدتی اسرارآمیز دیده‌اند ، و اولین و آخرین برایشان هویدا گشته است.

□ چنین کسانی در سکوتی اسراری و در بی‌سؤالی بسر میبرند. زیرا چنین مشاهده‌ی متعالی‌ای ، جایی برای سؤالی باقی نمی‌گذارد. پس بدیهی است که این سه گروه ، فهم و دریافت یکسانی از قرآن نداشته باشند.
مسعود ریاعی



زبان قرآن

زبان دین به ویژه زبان قرآن ، نه زبان فلسفی است، نه زبان دانش متعارف است ، نه زبان حقوقی و سیاسی است ، نه زبان شعر و داستان سرایی است ، و نه حتی زبانی دقیقاً بر اساس گرامر‌های معمول است.

□  زبان قرآن، الهی است. کسی زبان قرآن را بدرستی می‌فهمد که پیش از هر چیز خداشناس باشد. و کسی خداشناس نیست مگر آنکه بسویش سلوک کرده و به سرچشمه‌ی کتاب واصِل شده باشد. زیرا این کتاب نازل شده از سوی پروردگار جهانیان است. و زبان خدا، خاص خود اوست، و این زبان خاص را تنها میتوان با تعلیم و حضور خود او فهمید ، چه "الرَّحمَنُ عَلَّمَ القُرآنَ" (خدای رحمان، تعلیم دهنده‌ی قرآن است)!

□ آنها که از سلوک قرآنی بی‌بهره‌اند، و صرفاً با پیش ذهنی‌های  فلسفی، علمی، حقوقی، سیاسی، حکمی، اخباری، لغوی و غیره خو گرفته‌اند و به ذهنیات‌شان دلخوشند، با رجوع به قرآن، تنها همان ذهنیت‌های خودشان را خواهند دید، نه تمامیت آیات خدا را. برای همین است که تفسیر به رأی مورد مذمّت قرار گرفته است. منظور از تفسیر به رأی این است که پیشاپیش دارای رأی و نظری باشیم و برای اثبات همانها به سراغ قرآن برویم. یعنی قرآن را به استخدام خواسته‌ها و برداشت‌های خود بگیریم. و این کاری است زشت و خسارت بار که متأسفانه در طول تاریخ فجایع بسیاری آفریده است.

□ یک سالک حق ، وقتی که سراغ قرآن می‌رود، کاملاً تسلیم و خالی‌الذهن است. او هیچ رأی و نظری ندارد که بخواهد به کتاب خدا تحمیل کند. او آمده است تا نظر خدا را دریافت کند و تسلیم وار با آیاتش سلوک نماید.

□ ای دوست ! قرآن کریم ، کتاب سلوک است و ماجراهای سوره سوره‌ی آن ، سالک را مرحله به مرحله از شرّ نفسش رهایی می‌بخشد و رستگاری هدیه می‌دهد. وقتی این رهایی اتفاق بیفتد ، قرآن حقایق‌اش را آشکار خواهد نمود. و بدان ؛ فهم زبان الهیِ قرآن، تنها در چنین سلوکی عملی و تسلیمی همه جانبه محقق شدنی است.



مقاله پرسش و پاسخ درباره قرآن کانال پیامبر مهر


آیات خدا فقط دارای یک وجه و یک معنا نیستند. هر کدام در هر مرحله از سلوک معنا و کاربرد دیگری از خود به نمایش می‌گذارند. آیات قرآن کریم دارای وجوه گوناگون و معانی باطنی گسترده است که در هر دوره و زمانه و موقعیتی برای سالکانش مرحله به مرحله به ظهور رسیده و زوایای نادیده را مکشوف می‌سازد.



نکات قرآنی 

اَنزَلنَا عَلَیکَ القُرآنَ لِتَشقیٰ"

(ما این قرآن را بر تو نازل نکردیم تا خودت را به سختی بیندازی)!   طه ، ۲


□ قرآن برای سختی و مشقت و دردسر نازل نشده است. کسانی که به بهانه قرآن، هم بر خود سخت می‌گیرند و هم بر دیگران سختی تحمیل می‌کنند، از روح پیام قرآن بی‌خبراند. قرآن کریم کتاب سختی و مشقت نیست. زیرا در دین خدا هیچ حَرَج و سختی نیست. آن کاملاً مطابق با فطرت آدمی است. انسان با آن راحت است. با آن احساس امنیت می‌کند. آن برداشتی که به سختی و مشقت دامن می‌زند و بجای ایجاد آرامش و امنیت، مدام اضطراب و نگرانی به بار می‌آورد ، دین خدا نیست. 


□ "ما اَنزَلنَا عَلَیکَ القُرآنَ لِتَشقیٰ". این قرآن برای سختی و به مشقت انداختن نازل نشده است. قرآن یک تذکره و پند است ؛ "تَذکِرَةً لِمَن یَخشیٰ" ؛ آن پندی است برای هر آن که بیمناک است"!

 دقت کن که چه می‌فرماید ؛ آن برای رفع بیم و اندوه است ! زیرا کتاب شفا و رحمت است.


□  ای دوست ، بدترین برداشت‌ها از قرآن، برداشت های سختی‌ساز و مشقت باری است که مردمان را به سختی و مشقت در زندگی می‌کشانَد. قرآن، "اَحسَنُ الحَدِیث" است. بهترین سخن است. پس باید همواره بهترین معنا و تفسیر را از آن استخراج نمود. تفسیر زندگی، تفسیر دوستی و مروّت، تفسیر وحدت و مدارا و همدلی. تفسیر راستی و درستی. تفسیر ها و برداشت‌های مشقت بار و زندگی‌گیر ، "اَحسَنُ تَفسِیراً" نیست. تفسیر‌های مبتنی بر نفرت پراکنی و کینه توزی و خشونت پروری ، "اَحسَنُ تَفسِیراً" نیست. آری "مَا اَنزَلنَا عَلَیکَ القُرآنَ لِتَشقَیٰ"! و یادت باشد که بفرموده قرآن ؛ " همواره از بهترین آنچه که از سوی پروردگارتان نازل شده، پیروی نمایید"؛ "وَاتَّبِعُوا اَحسَنَ مَا اُنزِلَ اِلَیکُم مِن رَبِّکُم"! 


□ پس همواره بهترین ها را دریاب. بهترین ها را عامل باش. تبعیت از بهترین‌ها را به تو امر کرده‌اند. و تو بهترین‌ها را در بسم الله الرحمن الرحیم خواهی یافت.



نکات قرآنی

ما یُجادِلُ فِی آیاتِ الله اِلّاَ الَّذِینَ کَفَرُوا”

(در آیات خدا مجادله نکنند جز کسانی که اهل انکار حقیقت‌اند)!  غافر:۴


□ زیرا مجادله کردن با انکار تواَم است. ریشه در انکار دارد. هیچ عقل سلیمی چیزی را که نمی‌داند و از حقیقت آن بی‌خبر است ، انکار نمی‌کند. یک سالک آیات خدا را تدبر می‌کند ، تحقیق و پژوهش می‌کند ، نه انکار. انکار کردن ، آن هم بدون آگاهی از حقیقت امر ، خبط و نامعقول است. بحث و پژوهش یک چیز است ، جدل و انکار چیز دیگریست. فرق این دو را باید به نیکی دریافت. انکار چیزی تنها زمانی صحیح و قابل اتکاست که ریشه در خِرَد و شهودی یقینی داشته باشد. انکار چیز نفهمیده و ندانسته ، یک حماقت است. ارزش نیست. محرومیت است. بدان که انکار هر حقیقتی ابتدا گریبان خودِ انکارکننده را می‌گیرد. خودِ او را از آن حقیقت محروم می‌کند. کسی که “حق” و آیات حق را انکار کند ، به واقع خود را محروم کرده است. به خویشتن خویش و به روح حقیقت جُوی خود ضرر زده است.


□ای دوست ، آیات قرآن تأویل دارد ، ظَهر و بَطن دارد ، مطلق و مقید دارد ، عام و خاص دارد ، ناسخ و منسوخ دارد ،… آیا کسی که ابتدا به ساکن شروع به انکار می‌کند ، آگاه به همهٔ اینها هست؟! اصلاً می‌داند که حقیقت این آیه چیست و راجع به چه عالَمی و چه وضعیتی سخن می‌گوید؟! اگر نمی‌داند ، لااقل توقف کند. انکار نکند. این سالم‌تر است. “نمی‌دانم” و “لا اَدری” را برای همین گذاشته‌اند!


□ ای دوست ، انکار جاهلانه همانقدر مخرّب است که تایید کور کورانه. پس هر برداشتی از آیات را هم تایید نکن. به آیات ایمان داشته باش اما بنده برداشت‌های هر حرّافی مشو ، مگر آنکه خودت آن مفهوم را با روح و قلب و جانت دریافته باشی. و بدان که امروزه سوء استفاده کنندگان از آیات قرآن ، کم نیستند و بسیارند. هر کس هر آیه‌ای را که بتواند به نفع خود و گروه و حزبش تأویل و تفسیر می‌کند ؛ ”کُلُّ حِزبٍ بِما لَدَیهِم فَرِحُونَ”! و یادت باشد که تایید کور کورانه و غلط و ناصواب ، خودش نوعی انکار حقیقت است.



نکات قرآنی

برای هر زمان معینی، کتابی است

"لِکُلِ اَجَل ‌ٍ کِتابٌ "
(برای هر زمان معینی، کتابی است
"اَجَل"، زمان و فرصت معین را گویند، و هر چیزی سرآمد و پایانی دارد؛ "لِکُلِ شَیءِِ اَجَلٌ". [لطفا با دیدن کلمه اَجَل، فکرت به مرگ و میر متعارف نرود تا با هم در معنایی دیگر سلوک کنیم]. اینکه در آیه به کلمه "کتاب" یعنی حکم نوشته شده، اشاره رفته است نشان از پایان دوره ها و گذرا بودن شان است. هر دوره ای برخوردار از انرژیها و آگاهیهای ویژه خود است. حال چه آن یک دوره از زندگی انسان مشخص باشد، و چه یک دوره از حیات جوامع انسانی. نکته این است که هر دوره و زمان معین، بر طبق کتاب خود یعنی متناسب با مقتضیات زمان و مکان خود ره می سپارد و به پایان خود می رود. هیچ دوره ای مثل هم نیست چه آگاهی ها و انرژی هایشان یکسان نیست. کسی نمی تواند و نباید آگاهی های عصر اموی و عباسی و صفوی و غیره را که به واقع اَجل شان در آن بسر آمده، به عصر کنونی که خود آگاهی های خود را دارد، تلقین و تحمیل کند. چنین کاری یک خسارت بزرگ و خروج از زندگی حکیمانه است. کتاب اَجل ما، مجموعه آگاهی های دوره ی خود ماست، که در وجود خود ما ثبت است و اکنون نیز در آن به سر می بریم. قرآن کریم چنان پر بار است که برای هر اَجل و دوره ی معینی، سخن متناسب با همان دوره را داراست. به عبارتی هر قومی در قرآن، چه آنها که در گذشته بوده اند و چه آنها که بعداً می آیند، حال و روز خودشان را دارند. کتاب، واحد است اما احکام اداره ی هر دوره از حیات، متناسب با شعور و آگاهی های همان دوره است. در روایات داریم که قرآن یک کتاب جاری است و هنوز بسیاری از آیاتش به وقوع نپیوسته اند. و این آن نکته ی حیات بخشی است که نسل های هر دوره باید بدان توجه کنند. یعنی شبیه خود و هماهنگ با دوره ی خود باشند، نه مقلد دوره های دیگر. زیرا اَجَل شان با اَجَل هر دوره ی دیگری متفاوت است. به قول قرآن: "تِلکَ اُمَّهٌ قَد خَلَت لَها ما کَسَبَت وَ لَکُم ما کَسَبتُم " (آنها مردمانی بودند که اکنون در گذشته اند؛ دستاوردشان مالِ خودشان و دستاورد شما نیز از آنِ خودتان



قرآن جامع اضداد”
- قرآن هم “هادی” است و هم “مُضِلّ”. هم هدایتگر است و هم گمراه‌کننده و خسارت‌زن.
‌اگر ظالم باشی، گمراهت می‌کند و خسارتت می‌زند؛ همچنانکه خود می فرماید؛ “وَ لا یَزِیدُ الظالِمِینَ اِلّا خَساراً”!
‌و اگر براستی حقیقت‌‌طلب باشی، تو را به بهترین راه‌ها هدایتگر است؛ همچنانکه خود می‌فرماید؛ “یَهدِی لِلَّتِی هِیَ اَقوَم”!


مسعود ریاعی کانال آثار 



خصوصیات ذهن از بعد معنوی

ذهن همچون “اسب تروا” است. درونش پر از افکار و خیالات جوراجور است که همگی آماده به حمله اند. آنها به ناگاه بر روح و جانت شبیخون می زنند، وجودت را تسخیر کرده و در اختیارت می گیرند. چه تو خود با دست خویش، دشمن را به خانه وارد کرده ای. آنها بی رحمانه شهر تو را اشغال می کنند، حیاتت را می رُبایند، توانائیهایت را می میرانند، استعدادهایت را می خشکانند، اعمال صالح ات را به آتش می کشند، و عشق را به نفرت مبدّل می نمایند.
مسعود ریاعی



در هستی نیرویی است لطیف و آگاه، که اگر خود را در معرض آن قرار دهی و تسلیمش باشی، تو را از آسانترین طُرُق به کمال خویش نائل می کند. تنها سختی کار گذر از ذهنی است که نمیگذارد تسلیم باشی. زیرا ذهن، بشدت ریاست طلب، خودخواه و حیله گر است.

مسعود ریاعی 

سنت پرستی ولزوم پیروی از گذشتگان ممنوع

در هر سرزمینی بسیاری را خواهی‌یافت که بر اساس نوشته‌ها و گفته‌های اموات هزاران سالهٔ خود زندگی می‌کنند. 

می‌دانی این به چه معناست؟! 

این یعنی آن اموات هزاره‌های پیشین‌ از طریق کالبد‌های اینان در حال زندگی‌ کردن‌اند. اینان خود زندگی نمی‌کنند بلکه این اموات‌اند که با آثار و نوشته‌ها از درون تسخیرشان کرده‌ و به زندگی هزاران‌ساله خود همچنان استمرار می‌بخشند. از اصلی‌ترین مشکلات دردسر‌ساز جهان حاضر همین است که باید حل شود. 

 ای دوست ، سالک حق آن است که زیر بار چنین تسخیر و اسارتی نمی‌رود. او سلوک می‌کند تا خودش باشد و خودش زندگی‌ کند. تلاش می‌کند تا با بهره‌گیری از تعالیم رهایی‌بخش ‌بزرگان به فطرت الهی‌ خود دست‌یابد و بر اساس فطرتش زندگی ‌کند. کار سالک حق همین است. بردگی و بندگیِ غیر کار او نیست. و یادت باشد که تعلیم حقیقی ، تعلیم رهایی است. تعلیم به خودیت متعال خویش واصِل گشتن و روی پای خویش ایستادن است.


راهها متفاوت است و لزوم مدارا

جام”‌ها هرگز یکسان نبوده و نیستند. مدام تغییر می‌کنند. زرین و سیمین و گلین می‌شوند. اما “می” همان است که بود. حقیقت واحد است و این صورت‌هاست که متغیرند. تو هر که و هر چه هستی فقط یک جام خالی باش. بگذار حقیقت آنطور که بخواهد و هر قدر که بخواهد در تو فرو ریزد. بگذار از طریق تو خود را متجلّی کند. نخواه که شبیه جام‌های دیگر باشی. کار خرابی نکن. جام خودت باش که جام جم تو، شبیه هیچ جام جم دیگری نیست. تنها نکته این است که خالی باشی و فقط به خدا تمسک بجویی


.
 " تجارب گونه گون "
اینطور نیست که تجاربِ هر کس در سلوک مثل دیگری باشد.
زیرا خداوند هر کس را از مسیری راه می‌بَرَد ، که صلاح اوست.
○ سلوکِ سلیمان از طریق پادشاهی‌اش است و سلوکِ ایوب از طریق بیماری‌اش.
○ ابراهیم باید از آتش گذر کند و یوسف از چاه سر در آورد .
○ عبور موسی از آب است و عیسی از آسمان ...
هر کس حکایتِ خویش را دارد و تو نیز حکایتِ خود را .
آنچه که ثابت است ، رجوع به حق است.
و آنچه که بی شمار است ، راه های بسوی خداست.
"الطُّرقُ اِلَی اللهِ بِعَدَدِ نُفُوسِ الخَلایِقِ".



هر گروه را راهی است منطبق بر فطرت الهی‌اش. منطبق بر قابلیت‌ها و استعدادهای وجودی‌اش. پس فضولی نکن. به این و آن انتقاد نکن. بحث و جدل نکن. به آزادی خدا داده‌شان احترام کن. این نص صریح قرآن است که می‌فرماید برای هر امتی طریقتی قرار داده‌ایم. به آیه احترام بگذار. خدای همه‌ی ما "واحد" است، اما هر کس از مسیری به سمت قلّه می‌رود



.
♻️“وصل به حقیقت خویش”

□ اینطور نیست که یک نفر برود و حقیقت را کشف کند و بعد بیاید بگوید ای مردم ، من حقیقت را کشف کردم و شما آسوده باشید و رنج کشف حقیقت را به خود راه ندهید! ابداً اینطور نیست. چنین تصوری را به کل از ذهنت بیرون بینداز.

□ هر کس باید خود حقیقت خودش را کشف کند.
هر کس باید خود به این مهم نائل شود. این وظیفه‌ای است که کار هر فرد انسانی ذی‌شعور است. تنبلی و آماده‌خوری را باید کنار گذاشت. در این راه تو تنها می‌توانی از تجارب بزرگان بهره بگیری و تعالیم‌شان را دریابی و آنگاه خود برای کشف حقیقت به راه افتی. تو تنها اینگونه به حقیقت خودت دست خواهی یافت. حقیقتی که از آنِ خودت است. حقیقتی که عاریه‌ای و تقلیدی نیست. دستوری نیست. تلقینی نیست. بلکه حقیقت ِ خود توست که به آن واصِل گشته‌ای.
و بدان که تنها همین حقیقت است که به “حقیقت محض” راه دارد.



مدارا”
ما هنوز یاد نگرفته‌ایم که برداشت‌های ما از دین، مساوی با دین خدا نیست. و تا وقتی این مهم را یاد نگرفته.ایم، نمی‌توانیم با دیگران مدارای نیک و سازنده داشته باشیم. اولین گام مدارا ، کنار گذاشتن مطلق اندیشی‌های ذهنی است.




الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنٰا”

(آنان که در ما بکوشند را قطعاً به راه‌های‌مان هدایت‌شان می‌کنیم)!

این آیهٔ سالکان است و فهم آن دقت سالکانه می‌طلبد. پس دقت کن! 

نکته اول آنکه “فِینا” به معنای “در ما” است نه “در راه ما”. اگرچه در ترجمه‌های ابتدایی وجه اول، با توجیهاتی بلاغی “در راه ما” ترجمه میشود اما به واقع “در راه ما” نیست و چنین برداشتی یک توجیه ادبی و صرفاً برای روانی ترجمه است. “راه” بصورت جمع مکسر در ادامهٔ آیه آمده است و آن “سُبُلَنا” است. اگر مراد از “فینا” اشاره به “راه” هم که باشد بی شک آن راه باطنی و انفسی است نه آفاقی. 

 ای دوست، خداوند با تمامی اسماءش “محیط” بر ماست. ما محاط شده در این محیط‌ایم. در آن واقع شده‌ایم. "فینا" اشاره به محاط شدن ما دارد. فلذا خطاب آیه با سالکانی است که با تمام وجود می‌کوشند تا نسبت به خداوند محیطی که جامع اسماء است، معرفت یابند. تمام داستان، معرفت یافتن و وصل آگاهانه از درون به خداوندی است که هر چیزی را در احاطه خود دارد. پس به آنان یعنی سالکان مبارز و تلاشگر، وعدهٔ قطعی هدایت را می‌دهند. این یعنی کوشش آنها بی‌پاسخ نخواهد ماند و ناامید و بی‌بهره رهایشان نمی‌کنند. هر کس به وصل خویش نائل می‌شود. 

اما نکتهٔ مهم دیگر ، فهم “سُبُلَنا” (راه های ما) است. نمی‌گوید هدایت به ”یک راه”! بلکه به “راه‌هایمان” اشاره دارد. جمع می‌بندد. و این نکته‌ای در خور تأمل است. زیرا اسماء خداوند بسیار است و راه‌های بسوی آن یگانه، به عدد نفوس خلایق است. این یعنی هر کس از طریق فطرت الهی خویش و از طریق اسم ربّی که به آن متصل است به الوهیت خویش واصِل می‌گردد. این آیه شریفه به ظرافت به ما می‌فهمانَد که راه‌های رسیدن به قلّه الوهیت مختلف است. نمی‌توان و نباید دیگران را مجبور به پذیرش فقط یک راه نمود. چنین اجباری الهی نیست. زیرا راه‌های وصل، متنوع‌اند و بر اساس قابلیت‌های هر فرد معین شده‌اند. “کُلٌّ یَعمَلُ عَلیٰ شاکِلَتِهِ” چه هر کس مطابق با طینت خویش عمل می‌کند. یعنی بر اساس آن جوهره‌ای که در وجودش نهاده‌اند. و دقیقاً از این روست که سیر سالکان حق در طول تاریخ، به یک طریق و به یک شکل و یک شیوه نبوده و نیست. بلکه همواره طریقت‌هایشان مختلف و مطابق با حال و هوای بذری است که در نهادشان قرار دارد.



سوره سبا
قُلْ إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَّامُ الْغُیُوبِ ﴿۴۸﴾
بگو بى‏ گمان پروردگارم حقیقت را(به دل) القا مى ‏کند [اوست] داناى نادیده ها (۴۸)
خداوند "القاء" می کند و انسان "تلّقی". و از آنجا که این القاءات آسمانی است و آسمانها یا همان لایه های آگاهی، هفت گانه اند، فلذا تلقیّات و دریافت های آدمی نیز متفاوت است. و دقیقاً از این روست که باید با دیگران مدارا کرد. زیرا هر دریافت کننده ای از لایه ای دریافت می کند که واصل به آنست. آن حکیمانی که زبان هر هفت نوع آگاهی را می شناسند، عملاً اعجاز مدارا را نیز دریافته اند. و آنان که این قاعده را در نیافته اند به خشونت بیشتر مایل اند تا مدارا. بدان که پیامبر (ص) در احادیث عدیده، مردمان را به مدارا با یکدیگر دعوت نموده و بر آن تاکید کرده اند.

.
"ماجراهای سلوک تو در زندگیِ خودت نهفته است"
تمام ماجراهای سلوک تو در جریان زندگی شخصی‌ات نهفته شده است. لازم نیست به جای دیگر رَوی ، آرزوی دیگر کنی ، و چیز دیگر بخواهی.
به زندگی‌ات سلام کن و ماجراهایش را بپذیر. تو سالک زندگی خودت هستی. آن مسیر توست. به آن آگاه شو. رشد تو با پذیرش زندگی خودت محقق می‌شود و آغاز هر تغییری ، با همین پذیرش آگاهانه است. چه هر کس قرار است همان شود که برایش خلق شده است ؛
"کُلَُّ مُیَسِّرَُ لِما خُلِقَ لَهُ"!

نکته قرآنی ۱۰۲
به یکی می‌گوید ؛ کشتی را بساز ، به یکی می‌گوید ؛ کشتی را سوراخ کن! 
به یکی آسان می‌گیرد و گشایش می‌دهد ، به یکی سخت و تنگ می‌گیرد! یکی سلیمان(ع) می‌شود با "داشتن" ، یکی ایّوب(ع) می‌شود با "نداشتن". زیرا این اوست که بر بندگانش آگاه و حکیم است. اوست که می‌داند رشد هر کسی در کدام جریان رُبُوبی محقق می‌شود. چه رشد روحی برخی در گشایش است و رشد برخی در تنگ گرفتن. این بدان معناست که هر روحی ، آگاهی خویش را در وضعیتی متناسب با مقدَّرات خودش بدست می‌آورد.

احادیث درباره دعا

پیامبر گرامی اسلام

تَرکُ الدُّعاءِ مَعصِیَةٌ 

ترک دعا گناه است

تنبیه الخواطر : ۲/۱۲۰ .



پیامبر گرامی اسلام

مُخُّ العِبادَةِ ، و لا یَهلِکُ مَعَ الدُّعاءِ أحَدٌ

دعا مغز عبادت است و با وجود دعا هیچ کس هلاک نمى شود.

بحار الأنوار : ۹۳/۳۰۰/۳۷ .


پیامبر گرامی اسلام

الدُّعاءُ سِلاحُ المُؤمِنِ وَ عَمودُ الدّینِ وَ نورُ السَّماواتِ و الأرضِ 

دعا سلاح مؤمن ، ستون دین، و نور آسمانها و زمین است

الکافی : ۲/۴۶۸/۱ .


پیامبر گرامی اسلام

:ما مِن شَیءٍ أکرَمَ عَلَى اللّهِ تَعالى مِنَ الدُّعاءِ

نزد خداوند متعال چیزى گرامیتر از دعا نیست

.بحار الأنوار : ۹۳/۲۹۴/۲۳ .


پیامبر گرامی اسلام

إنَّ أعجَزَ النّاسِ مَن عَجَزَ عَنِ الدُّعاءِ

:نا توانترین مردم کسى است که از دعا کردن ناتوان باشد

الأمالی للطوسی : ۸۹/۱۳۶ .


پیامبر گرامی اسلام

أفضَلُ العِبادَةِ الدُّعاءُ ، فإذا أذِنَ اللّهُ لِلعَبدِ فی الدُّعاءِ فَتَحَ لَهُ بابَ الرَّحمَةِ ، إنّهُ لَن یَهلِکَ مَعَ الدُّعاءِ أحَدٌ . 

برترین عبادت دعاست . هرگاه خداوند به بنده اذن (توفیق) دعا دهد درِ رحمت را به روى او بگشاید . با وجود دعا هرگز کسى هلاک نمى شود .

تنبیه الخواطر : ۲/۲۳۷ .


پیامبر گرامی اسلام

أفضَلُ العِبادَةِ الدُّعاءُ

برترین عبادت، دعاست .

کنز العمّال : ۳۱۳۴ .


پیامبر گرامی اسلام

عَمَلُ البِرِّ کُلُّهُ نِصفُ العِبادَةِ ، وَ الدُّعاءُ نِصفٌ

همه اعمال نیک، نیمى از عبادت است و نیم دیگر عبادت دعاست

کنز العمّال : ۳۱۳۷ .


پیامبر گرامی اسلام

یَدخُلُ الجَنَّةَ رَجُلانِ کانا یَعمَلاَنِ عَمَلاً واحِدا ، فَیَرى أحَدُهُما صاحِبَهُ فَوقَهُ ، فَیَقولُ : یا رَبِّ، بِما أعطَیتَهُ وَ کانَ عَمَلُنا واحِدا ؟ فَیَقولُ اللّهُ تَبارَکَ و تَعالى : سَألَنی وَ لَم تَسألْنی

:دو نفر، که هر دو یک کار کرده اند، به بهشت مى روند ، اما یکى از آن دو، دیگرى را برتر از خود مى بیند و مى گوید : پروردگارا! عمل ما هر دو یکسان بود، پس براى چه او را مقام بالاترى دادى؟ خداوند تبارک و تعالى مى فرماید : او از من درخواست کرد و تو نکردى .

بحار الأنوار : ۹۳/۳۰۲/۳۹ .


امام علی

فـی وَصِیَّتِـهِ لاِبنِهِ الحَسَنِ علیه السلام ـ: اِعلَمْ أنَّ الَّذی بِیَدِهِ خَزائنُ مَلَکُوتِ الدُّنیا وَ الآخِرَةِ قَد أذِنَ لِدُعائکَ ، و تَکَفَّلَ لإِجابَتِکَ ، وَ أمَرَکَ أن تَسألَهُ لِیُعطِیَکَ ، وَ هُوَ رَحیمٌ کَریمٌ ، لَم یَجعَلْ بَینَکَ وَ بَینَهُ مَن یَحجُبُکَ عَنهُ ، وَ لَم یُلْجِئْکَ إلى مَن یَشفَعُ لَکَ إلَیهِ ......... ثُمَّ جَعَلَ فی یَدِکَ مَفاتیحَ خَزائنِهِ بِما أذِنَ فیهِ مِن مَسألَتِهِ ، فَمَتى شِئتَ استَفتَحتَ بِالدُّعاءِ أبوابَ خَزائنِهِ . 

در وصیّت به فرزند خود حسن علیه السلام ـفرمود : بدان که آن کسى که ملکوت و خزاین دنیا و آخرت در دست اوست به تو اجازه داده است تا او را بخوانى و اجابت دعاى تو را ضمانت کرده و به تو فرمان داده است که از او بخواهى تا به تو عطا کند و او مهربان و بخشنده است . میان تو و خودش حجابى ننهاده و تو را به آوردن واسطه و میانجى وادار نکرده است . . . سپس کلیدهاى خزائن و گنجینه هایش را که همان دعا کردن و خواستن از اوست ، در اختیار تو نهاده است ؛ پس هر گاه تو بخواهى ، با دعا کردن درهاى گنجینه هاى او را مى گشایى .

بحار الأنوار : ۷۷/۲۰۴/۱ .


امام علی

الدُّعاءُ مفاتیحُ النَّجاحِ و مَقالِیدُ الفَلاحِ

دعا، کلید کامیابى و رستگارى است .

بحار الأنوار : ۹۳/ ۳۴۱/۱۱ .


امام علی 

الدُّعاءُ مَقالیدُ الفَلاحِ وَ مَصابیحُ النَّجاحِ

دعا، کلید رستگارى و چراغ موفّقیت است 

تنبیه الخواطر : ۲/۱۵۴ .


امام علی 

الدُّعاءُ مِفتاحُ الرَّحمَةِ وَ مِصباحُ الظُّلمَةِ . 

دعا کلید رحمت و چراغ تاریکى است 

بحار الأنوار : ۹۳/۳۰۰/۳۷ .



امام علی

أحَبُّ الأعمالِ إلى اللّهِ عزّ و جلّ فِی الأرضِ الدُّعاءُ

محبوبترین کار نزد خداوند عزّ و جلّ در روى زمین دعاست .

الکافی : ۲/۴۶۷/۸ .


امام علی 

أکثِرِ الدُّعاءَ تَسلَمْ مِن سَوْرَةِ الشَّیطانِ

بسیار دعا کن، تا از گزند شیطان در امان بمانى .

بحار الأنوار : ۷۸/۹/۶۴ .


امام علی

أعلَمُ النّاسِ بِاللّهِ سُبحانَهُ أکثَرُهُم لَهُ مَسألَةً

خدا شناس ترین انسان ها کسانى اند که بیشتر از دیگران، دست مسئلت به سوى خدا دراز مى کنند .

غرر الحکم : ۳۲۶۰ .



امام باقر 

الإمامُ الباقرُ علیه السلامـ لَمّا سُئلَ : کَثرَةُ القِراءَةِ أفضَلُ أو کَثرَةُ الدُّعاءِ ؟ ـ: الدُّعاءُ ، أ ما تَسمَعُ لِقَولِهِ تَعالى : «قُلْ ما یَعْبَأُ بِکُمْ ......... 

در پاسخ به این سؤال که زیاد قرآن خواندن بهتر است یا زیاد دعا کردن؟ ـفرمود : دعا کردن . مگر نشنیده اى این سخن خداوند متعال را که فرمود : «بگو : پروردگار من از [عذاب ]شما چه باک دارد [اگر دعاى شما نباشد] . . .» ؟

بحار الأنوار : ۹۳/۲۹۹/۳۰ .


امام باقر

الکافی عن زرارة عن أبی جعفر علیه السلام :إنَّ اللّهَ عزّ و جلّ یَقولُ : «إنّ الَّذینَ یَستَکبِرونَ عَن عِبادَتی سَیَدخُلونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ» قالَ : هُوَ الدُّعاءُ ، وَ أفضَلُ العِبادَةِ الدُّعاءُ . قُلتُ : «إنّ إبراهیمَ لَأَوَّاهٌ حَلیمٌ»۸ ؟ قال : الأوَّاهُ هُوَ الدَّعّاءُ . 

الکافىـ به نقل از زراره ـاز امام باقر علیه السلام : خداوند عزّ و جلّ مى فرماید: «آنان که از عبادت من کبر مى ورزند، زودا که با خوارى به جهنّم درآیند» . حضرت فرمود : منظور از عبادت، دعاست ؛ دعا برترین عبادت است . عرض کردم : مقصود از «اوّاه» در آیه «همانا ابراهیم اوّاه و بردبار بود» چیست؟ حضرت فرمود : اوّاه ، یعنى کسى که بسیار دعا کند

الکافی : ۲/۴۶۶/۱ .


امام باقر

ما مِن شَیءٍ أحَبَّ إلَى اللّهِ مِن أن یُسألَ

نزد خدا چیزى محبوبتر از این نیست که از او درخواست شود

بحار الأنوار : ۶۹/۳۹۳/۷۲ .



امام صادق

 یا میسّر اُدعُ و لا تَقُلْ : إنَّ الأمرَ قَد فُرِغَ مِنهُ ، إنَّ عِندَ اللّهِ عزّ و جلّ مَنزِلَةً لا تُنالُ إلاّ بِمَسألَةٍ. 

امام صادق علیه السلام به من فرمود : اى میسّر دعا کن و مگو : کار از کار گذشته است [و آنچه مقدّر شده همان مى شود] ، همانا نزد خداوند عزّ و جلّ مقام و منزلتى است که جز با درخواست به دست نمى آید .

الکافی : ۲/۴۶۶/۳ .


امام صادق

وَ اللّهُ مُصَیِّرٌ دُعاءَ المُؤمِنینَ یَومَ القِیامَةِ لَهُم عَمَلاً یَزیدُهُم بِهِ فِی الجَنَّةِ 

خداوند دعاى مؤمنان را براى آنان تبدیل به عمل مى کند و به سبب آن، در بهشت به ایشان فزونى مى دهد

بحار الأنوار : ۷۸/۲۹۴/۳


امام صادق

کانَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام رَجُلاً دَعَّاءً . 

امیر المؤمنین مردى بود که بسیار دعا مى کرد 

الکافی : ۲/۴۶۸/۸ .


پیامبر اسلام

 أ لاَ أدُلُّکُم عَلى سِلاحٍ یُنجِیکُم مِن عدوکم ، وَ یُدِرُّ أرزاقَکُم ؟ قالوا : بَلى . قالَ : تَدعُونَ رَبَّکُم بِاللَّیلِ و النَّهارِ، فَإنّ الدُّعاءُ سِلاحَ المؤمنین. 

آیا سلاحى را به شما نشان دهم که از دشمنان نجاتتان مى دهد و روزى تان را زیاد مى کند؟ عرض کردند : آرى.فرمود: شب و روز به درگاه پروردگارتان دعا کنید ؛ زیرا سلاح مؤمنین دعاست .

فلاح السلائل : ۷۲/۵ ، مکارم الأخلاق : ۲/۸/۱۹۸۰ .


امام علی

نِعمَ السِّلاحُ الدُّعاءُ

چه خوب سلاحى است دعا .

غرر الحکم : ۹۹۳۸ .



امام علی

الدُّعاءُ تُرْسُ المُؤمِنِ 

دعا سپر مؤمن است .

الکافی : ۲/۴۶۸/۴ .


امام صادق

الدُّعاءُ أنفَذُ مِنَ السِّنانِ الحَدیدِ 

دعا از نیزه تیز کارى تر است

الکافی : ۲/۴۶۹/۷ .


امام رضا

عَلَیکُم بِسِلاحِ الأنبِیاءِ . فَقیلَ : و ما سِلاحُ الأنبِیاءِ؟ قالَ : الدُّعاءُ

: بر شما باد سلاح پیامبران . عرض شد : سلاح پیامبران چیست؟ فرمود : دعا .

الکافی : ۲/۴۶۸/۵ .



پیامبر گرامی اسلام

لا یَرُدُّ القَضاءَ إلاَّ الدُّعاءُ

قضا را چیزى جز دعا بر نمى گرداند

مکارم الأخلاق : ۲/۷/۱۹۷۸ .


امام زین العابدین

الدُّعاءُ یَدفَعُ البَلاءَ النّازِلَ وَ ما لَم یَنزِلْ . 

دعا ، بلاى نازل شده و نازل نشده را دفع مى کند .

الکافی : ۲/۴۶۹/۵ .


امام کاظم

عَلَیکُم بِالدُّعاءِ ، فَإنَّ الدُّعاءَ للّهِِ ، وَ الطَّلَبَ إلى اللّهِ یَرُدُّ البَلاءَ وَ قَد قُدِّرَ وَ قُضِیَ وَ لَم یَبقَ إلاّ إمضاؤهُ ، فإِذا دُعِیَ اللّهُ عزّ و جلّ و سُئلَ صَرْفَ البَلاءِ صَرَفَهُ .

بر شما باد دعا کردن؛ زیرا دعا به درگاه خدا و مسئلت کردن از او، بلایى را که قضا و قدر الهى به آن تعلق گرفته و فقط مانده که قطعى شود، دفع مى کند . پس ، چون خداوند عزّ و جلّ خوانده شود و از او دفع بلا مسئلت گردد، آن را بر مى گرداند .

الکافی : ۲/۴۷۰/۸ .


امام صادق

عَلَیکَ بِالدُّعاءِ ، فإنَّ فیهِ شِفاءً مِن کُلِّ داءٍ

بر تو باد دعا کردن که آن شفاى هر دردى است .

مکارم الأخلاق: ۲/۱۲/۲۰۰۸.



پیامبر گرامی اسلام

اِدفَعوا أبوابَ البَلاءِ بِالدُّعاءِ . 

انواع بلاها را با دعا برطرف کنید.

بحار الأنوار:۹۳/۲۸۸/۳.


پیامبر گرامی اسلام

اِدفَعوا أبوابَ البَلاءِ بِالاستغِفارِ

انواع بلاها را با استغفار برطرف کنید .

الاُصول الستّة عشر : ۷۷ .



امام علی

إنَّ للّهِِ سُبحانَهُ سَطَواتٍ وَ نَقَماتٍ ، فَإذا نَزَلَت بِکُم فَادفَعوها بِالدُّعاءِ ، فَإنَّهُ لا یَدفَعُ البَلاءَ إلاّ الدُّعاءُ . 

:همانا خداوند سبحان را خشمها و کیفرهایى است ؛ پس هرگاه بر شما فرود آمدند ، آنها را با دعا دور سازید ؛ زیرا که بلا را چیزى جز دعا دور نمى کند

.غرر الحکم : ۳۵۱۲ .


امام صادق

:مَن تَخَوَّفَ بَلاءً یُصیبُهُ فَتَقَدَّمَ فیهِ بِالدُّعاءِ لَم یُرِهِ اللّهُ عزّ و جلّ ذلکَ البَلاءَ أبَدا . 

هر که نگران رسیدن بلایى به خود باشد و پیش از رسیدن بلا دعا کند ، خداوند عزّ و جلّ هرگز آن بلا را به او نرساند .

مکارم الأخلاق : ۲/۱۰/۱۹۹۲ .



امام کاظم

:إنَّ الدُّعاءَ یَستَقبِلُ البَلاءَ فَیَتَواقَفانِ إلى یَومِ القِیامَةِ

همانا دعا به مقابله بلا مى رود و تا روز قیامت در برابر هم مى ایستند 

.بحار الأنوار : ۹۳/۳۰۰/۳۵ .



پیامبر گرامی اسلام

:تَعَرَّفْ إلَى اللّهِ فِی الرَّخاءِ یَعرِفْکَ فِی الشِّدَّةِ

هنگام آسایش، خود را به خدا بشناسان تا هنگام گرفتارى و سختى، تو را بشناسد .

بحار الأنوار : ۷۷/۸۷/۳ .


پیامبر گرامی اسلام

إذا ذَکَرَ العبدُ رَبَّهُ فی الرَّخاءِ أنْجاهُ اللّهُ مِن البلاءِ

هرگاه بنده در روزگار خوشى به یاد پروردگارش باشد ، خداوند او را از بلا مى رهاند .

.کنز العمّال : ۵۸۹۹ .


امام زین العابدین

لا تَجعَلْنی مِمَّن یُبطِرُهُ الرَّخاءُ و یَصرَعُهُ البلاءُ ، فلا یَدعُوَکَ إلاّ عِندَ حُلولِ نازِلَةٍ ، و لا یَذکُرَکَ إلاّ عِندَ وُقوعِ جائحَةٍ ، فَیصرَعُ لَکَ خَدَّهُ ، و تُرفَعُ بالمَسألَةِ إلَیکَ یَدُهُ . 

در مناجات خویش ـگفت : مرا از آنان قرار مده که خوشى، سرمستشان مى کند و بلا و گرفتارى، از پایشان در مى آورد . اینان فقط زمانى تو را مى خوانند که گرفتار شوند و تنها هنگامى به یاد تو مى افتند که به مصیبتى سخت دچار گردند ؛ در این هنگام در برابر تو به خاک مى افتند و دست خواهش به سویت دراز مى کنند .

بحار الأنوار : ۹۴/۱۳۰/۱۹ .


امام باقر

یَنبَغی للمُؤمِنِ أن یَکونَ دُعاؤهُ فِی الرَّخاءِ نَحْوا مِن دُعائهِ فِی الشِّدَّةِ

سزاوار است که مؤمن هنگام آسایش همان گونه دعا کند که هنگام گرفتارى

الکافی : ۲/۴۸۸/۱ .


امام صادق

أوْحَى اللّهُ تَبارَکَ و تَعالى إلى داوود علیه السلام : اُذکُرْنی فی سَرَّائکَ أستَجِبْ لَکَ فی ضَرَّائکَ . 

خداوند متعال به داوود علیه السلام وحى فرمود که : در زمان آسایشت به یاد من باش ، تا من هنگام گرفتارى ات دعاى تو را اجابت کنم .

مکارم الأخلاق : ۲/۱۰/۱۹۹۱ .


وحی خداوند به حضرت موسی

فیما أوحَى اللّهُ إلى موسى علیه السلام : یا موسى ، سَلْنی کلَّ ما تَحتاجُ إلَیهِ ، حتّى عَلَفَ شاتِکَ ، و مِلحَ عَجینِکَ . 

اى موسى! هر چه نیاز دارى از من بخواه ، حتّى علوفه گوسفند و نمک خمیرت را .

بحار الأنوار : ۹۳/۳۰۳/۳۹ 


پیامبر گرامی اسلام

سَلُوا اللّهَ عزّ و جلّ ما بدا لَکُم مِن حوائجِکُم حتّى شِسعَ النَّعلِ ؛ فإنّهُ إنْ لَم یُیَسِّرْهُ لَم یَتَیسَّرْ . 

براى هر حاجتى که دارید ، حتى اگر بند کفش باشد ، دست خواهش به سوى خداوند عزّ و جلّ دراز کنید؛ زیرا تا او آن را آسان نگرداند آسان [برآورده] نشود

بحار الأنوار : ۹۳/۲۹۵/۲۳ 


پیامبر گرامی اسلام

لِیَسألْ أحدُکُم رَبَّه حاجَتَهُ کُلَّها حتّى یسألَهُ شِسْعَ نَعلِهِ إذا انقَطَعَ

هر یک از شما باید تمام نیازهاى خود را از خدا درخواست کند ؛ حتّى اگر بندِ کفشش پاره شد، آن را از خدا بخواهد .

بحار الأنوار : ۹۳/۲۹۵/۲۳ .


امام باقر

:لا تُحَقِّرُوا صَغیرا مِن حَوائجِکُم ؛ فإنّ أحَبَّ المؤمنینَ إلَى اللّهِ تَعالى أسألُهُم

حاجتهاى کوچک خود را خرد و کم اهمیت مشمارید ؛ زیرا محبوبترین مؤمنان نزد خداوند متعال کسى است که بیشترین درخواست را داشته باشد 

مکارم الأخلاق : ۲/۹۷/۲۲۷۵ .


امام صادق

علَیکُم بِالدُّعاءِ ، فإنَّکُم لا تَقَرَّبونَ إلَى اللّهِ بمِثلِهِ ، و لا تَترُکوا صَغیرةً لِصِغَرِها أنْ تَدْعُوا بِها ، إنَّ صاحِبَ الصِّغارِ هو صاحِبُ الکِبارِ 

بر شما باد دعا کردن؛ زیرا با هیچ چیز به مانند دعا، به خدا نزدیک نمى شوید . دعا کردن براى هیچ امر کوچکى را ، به خاطر ناچیز بودنش، رها نکنید ؛ زیرا حاجتهاى کوچک نیز به دست همان کسى است که حاجتهاى بزرگ به دست اوست .

بحار الأنوار : ۹۳/۳۰۳/۳۹


پیامبر اسلام

:إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَ تَعالى ......... کانَ إذا بَعَثَ نبیّاً قالَ لَهُ : إذا أحزَنَکَ أمرٌ تَکرَهُهُ فادْعُنی أستَجِبْ لَکَ ، و إنّ اللّهَ أعطَى اُمَّتی ذلکَ حیثُ یقولُ : «اُدعُونی أستَجِبْ لکم

خداوند تبارک و تعالى ......... هرگاه پیامبرى را مى فرستاد به او مى فرمود : هرگاه امر ناخوشایندى تو را اندوهگین ساخت مرا بخوان، تا پاسخت را بدهم . خداوند این را به امّت من نیز ارزانى داشته است ، آن جا که مى فرماید : «مرا بخوانید تا شما را پاسخ گویم» .

قرب الإسناد : ۸۴/۲۷۷ .



پیامبر گرامی اسلام

مَن فُتِحَ له مِن الدُّعاءِ مِنکُم فُتِحَت لَهُ أبوابُ الإجابَةِ

هر کس از شما که درِ دعا به رویش گشوده شد ، درهاى اجابت نیز به رویش گشوده شده است .

کنز العمّال : ۳۱۵۴


پیامبر اسلام

:ما کانَ اللّهُ لِیَفتَحَ لعبدٍ الدُّعاءَ فیُغلِقَ عَنهُ بابَ الإجابةِ ، اللّهُ أکرَمُ مِن ذلکَ

خدا را نسزد که درِ دعا را براى بنده اى بگشاید ولى درِ اجابت را به رویش ببندد . خدا کریمتر از آن است که چنین کند .

کنز العمّال : ۳۱۵۵ .



پیامبر گرامی اسلام

إذا أرادَ اللّهُ أن یَستَجِیبَ لعبدٍ أذِنَ لَهُ فی الدُّعاءِ

هرگاه خداوند بخواهد که خواهش بنده اى را برآورد، اجازه (توفیق) دعا کردن به او عطا فرماید .

کنز العمّال : ۳۱۵۶ .


پیامبر گرامی اسلام

مَن تَمَنّى شَیئا و هُو للّهِِ عزّ و جلّ رِضا لم یَخرُجْ مِن الدّنیا حتّى یُعْطاهُ

هر که چیزى را آرزو کند و آن چیز مورد رضاى خداوند عزّ و جلّ باشد ، از دنیا نرود، تا آن که خداوند آن چیز را بدو عطا فرماید .

الخصال : ۴/۷ .



امام علی

مَن قَرَعَ بابَ اللّهِ سبحانَهُ فُتِحَ لَهُ .

:هر که درِ [رحمت] خداى سبحان را بکوبد، آن در به رویش باز شود

غرر الحکم : ۸۲۹۲ .



امام حسن

:ما فَتَحَ اللّهُ عزّ و جلّ على أحدٍ بابَ مسألةٍ فَخَزنَ عَنهُ بابَ الإجابةِ

خداوند عزّ و جلّ باب مسئلت (دعا) را به روى هیچ کس نگشود، که باب اجابت را به روى او بسته باشد .

بحار الأنوار:۷۸/۱۱۳/۷.


امام صادق

الدُّعاءُ کَهفُ الإجابَةِ کما أنّ السَّحابَ کَهفُ المَطَرِ .

دعا، مخزن اجابت است ، همچنان که ابر مخزن باران است .

بحار الأنوار : ۹۳/۲۹۵/۲۳ .



امام صادق

أکثِرْ مِن الدُّعاءِ ، فإنّهُ مفتاحُ کلِّ رحمةٍ ، و نجاحُ کلِّ حاجةٍ ، و لا یُنالُ ما عِندَ اللّهِ إلاّ بالدُّعاءِ ، و لیسَ بابٌ یَکثُرُ قَرعُهُ إلاّ یُوشِکُ أنْ یُفتَحَ لِصاحِبِهِ

بسیار دعا کن ؛ زیرا دعا کلید هر رحمتى است و مایه روا شدن هر حاجتى و آنچه نزد خداست جز با دعا به دست نمى آید . هیچ درى نیست که بسیار کوبیده شود، مگر آن که به زودى به روى کوبنده در باز گردد .

بحار الأنوار: ۹۳/۲۹۵/۲۳.


امام صادق

اِحفَظْ آدابَ الدُّعاءِ ......... فإنْ لَم تَأتِ بشَرطِ الدّعاءِ فلا تَنتَظِر الإجابَةَ ......... و اعلَمْ أنّهُ لَو لَم یَکُنِ اللّهُ أمَرَنا بِالدُّعاءِ لکُنّا إذا أخلَصْنا الدُّعاءَ تَفَضَّلَ علَینا بالإجابَةِ ، فَکَیفَ و قَد ضَمِنَ ذلکَ لِمَن أتَى بِشرائطِ الدُّعاءِ ؟!

آداب دعا را رعایت کن . . . اگر شرایط دعا را به جا نیاوردى، منتظر اجابت مباش . . . و بدان که اگر خدا ما را به دعا کردن فرمان نداده بود، ولى ما خالصانه او را مى خواندیم ، باز از روى فضل و کرم اجابت مى کرد ، پس، چه رسد به این که خودش اجابت دعاى کسى را که شرایط آن را به جا آورد ضمانت کرده است .

بحار الأنوار : ۹۳/۳۲۲/۳۶ .


پیامبر اسلام

یقولُ اللّهُ عزّ و جلّ : مَن سَألَنی و هو یَعلَمُ أنّی أضُرُّ و أنفَعُ أستَجِیبُ لَهُ 

خداوند عزّ و جلّ مى فرماید : هر کس با آگاهى از این نکته که سود و زیان به دست من است ، از من چیزى بخواهد، اجابتش مى گویم .

عدّة الداعی : ۱۳۱ .


امام صادق

قَد سَألَهُ قومٌ : نَدعو فلا یُستَجابُ لَنا ؟! ـ: لأنَّکُم تَدعونَ مَن لا تَعرِفونَهُ

در پاسخ به گروهى که از ایشان پرسیدند : چرا ما دعا مى کنیم اما مستجاب نمى شود؟ ـفرمود : چون کسى را مى خوانید که نمى شناسیدش

بحار الأنوار : ۹۳/۳۶۸/۴ .


امام صادق

فی قَولِهِ :«فَلْیَستَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی»۳ـ: یَعلَمُونَ أنِّی أقدِرُ عَلَى أنْ اُعطِیَهُم ما یَسألُونِّی . 

درباره آیه: «پس ، دعوت مرا اجابت کنند و به من ایمان آورند» ـفرمود : یعنى بدانند که من مى توانم آنچه را از من مى خواهند به آنان بدهم .

بحار الأنوار : ۹۳/۳۲۳/۳۷ .



حدیث قدسی

:فِیما أوحَى اللّهُ إلى موسى علیه السلام : یا موسى ، اُدْعُنی بِالقَلبِ النَّقِیِّ و اللِّسانِ الصّادقِ . 

:خداوند متعال به موسى علیه السلام وحى فرمود که: اى موسى! مرا با دل پاک و زبان راست بخوان .

بحار الأنوار : ۹۳/۳۴۱/۱۱ .



امام صادق

:إنَّ العبدَ إذا دَعا اللّهَ تَبارَکَ و تَعالى بِنِیَّةٍ صادِقَةٍ و قَلبٍ مُخلِصٍ اُستُجِیبَ لَهُ بعدَ وَفائهِ بِعَهدِ اللّهِ عزّ و جلّ ، و إذا دَعا اللّهَ عزّ و جلّ لِغَیرِ نِیَّةٍ و إخلاصٍ لم یُستَجَبْ لَهُ ، أ لَیسَ اللّهُ تَعالى یقولُ : «وَ أوْفُوا بِعَهْدِی اُوفِ بِعَهْدِکُم» ؟ فَمَن وَفَى اُوفِیَ له

هرگاه بنده با نیّتى راست و درست، و دلى با اخلاص ، خداوند تبارک و تعالى را بخواند و به عهد خداوند عزّ و جلّ نیز وفا کند، دعایش مستجاب مى شود. اما اگر خداوند عزّ و جلّ را بدون نیّت و اخلاص بخواند، دعایش اجابت نشود . مگر نه این که خداوند متعال مى فرماید : «به عهد من وفا کنید، به عهد شما وفا مى کنم» ؟ پس کسى که وفا کند، وفا بیند .

الاختصاص : ۲۴۲ .


امام علی

خَیرُ الدُّعاءِ ما صَدَرَ عن صَدرٍ تَقیٍّ و قَلبٍ نَقِیٍّ

بهترین دعا، دعایى است که از سینه اى پرهیزگار و دلى پاک برخیزد .

تنبیه الخواطر : ۲/۱۵۴


پیامبر اسلام

اِعلَموا أنّ اللّهَ لا یَستجیبُ دُعاءً مِن قلبٍ غافِلٍ لاهٍ .

 بدانید که خداوند ، دعایى را که از دلى غافل و بى خبر باشد نمى پذیرد

بحار الأنوار : ۹۳/۳۲۱/۳۱ .



پیامبر گرامی اسلام

قد سُئلَ عنِ اسمِ اللّهِ الأعظمِ ـ: کُلُّ اسمٍ مِن أسماءِ اللّهِ أعظَمُ ، فَفَرِّغْ قَلبَکَ مِن کُلِّ ما سِواهُ و ادْعُهُ بِأیِّ اسمٍ شِئتَ . 

در پاسخ به این پرسش که اسم اعظم خدا چیست ـفرمود : همه اسمهاى خدا اعظمند . پس ، دل خود را از هر چه جز اوست خالى گردان و آن گاه به هر نامى که خواهى بخوانش .

بحار الأنوار : ۹۳/۳۲۲/۳۶ .


امام صادق

إنَّ اللّهَ عزّ و جلّ لا یَستَجِیبُ دُعاءً بِظَهرِ قلبٍ ساهٍ ، فإذا دَعَوتَ فَأقبِلْ بقلبِکَ ، ثمّ استَیقِنْ بالإجابَةِ . 

خداوند عزّ و جلّ دعایى را که از دلى غافل و بى توجه سرزند، اجابت نمى کند . پس ، هرگاه دعا کردى، با دلت [به خدا] روى آر، و یقین بدان که در این صورت دعایت مستجاب مى شود

الکافی : ۲/۴۷۳/۱ .


امام صادق

إذا رَقَّ أحدُکُم فَلیَدعُ ، فإنَّ القلبَ لا یَرِقُّ حَتّى یَخلُصَ

هر زمان که به یکى از شما رقّت قلب دست داد ، دعا کند ؛ زیرا قلب تا خالص و پاک نشود رقّت نمى یابد .

الکافی : ۲/۴۷۷/۵ .


امام علی

کَرَمَ اللّهِ سُبحانَهُ لا یَنقُضُ حِکمَتَهُ ، فَلِذلِکَ لا یَقَعُ الإجابَةُ فی کُلِّ دَعوَةٍ

کرم خداى سبحان حکمتش را نقض نمى کند ؛ از این روست که هر دعایى مستجاب نمى شود . 

غرر الحکم : ۳۴۷۸ .



پیامبر گرامی اسلام

إنَّ کُلَّ دُعاءٍ لا یَکونُ قَبلَهُ تَمجیدٌ فَهُوَ أبتَرُ

هر دعایى که پیش از آن ستایش [خدا ]نشود نا فرجام است .

بحار الأنوار : ۹۳/۳۱۷/۲۱ .



امام صادق 

در کتاب امیر المؤمنین علیه السلام آمده است: ستایش پیش از خواهش . پس ، هرگاه خداوند عزّ و جلّ را خواندى [ابتدا ]او را تمجید کن . عرض کردم: چگونه تمجیدش کنم؟ حضرت فرمود : مى گویى : اى کسى که از رگ گردن به من نزدیکترى ، اى کسى که میان انسان و دلش حائل مى شوى ، اى کسى که در بالاترین چشم اندازى، اى کسى که مثل و مانندى ندارى .

بحار الأنوار : ۹۳/۳۱۵/۲۰ .


امام صادق

:إنّما هِیَ المِدحَةُ ، ثُمَّ الإقرارُ بِالذَّنبِ ، ثُمَّ المَسألَةُ

[در دعا] ابتدا باید خدا را ستود ، سپس به گناه اعتراف نمود و آن گاه حاجت خواست .

بحار الأنوار : ۹۳/۳۱۸/۲۳ .


حدیث قدسی

خداوند متعال به موسى علیه السلام وحى فرمود که : اى موسى! هرگاه مرا مى خوانى ، ترسان و هراسان و بیمناک باش و چهره بر خاک بگذار و با اعضاى شریف بدنت در برابرم سجده کن و در پیشگاه من با خوارى و فروتنى بِایست و هرگاه با من راز و نیاز مى کنى ، با دلى هراسان و ترسان، راز و نیاز کن 

بحار الأنوار : ۹۳/۳۰۵/۱ .



حدیث قدسی

از جمله اندرزهاى خداوند متعال به عیسى علیه السلام است که : اى عیسى! مرا چون شخص اندوهگین و در حال غرق که فریادرسى ندارد ، بخوان . . . مرا جز با خوارى و زارى و خلوص مخوان ، که هر گاه با چنین حالى مرا بخوانى اجابتت کنم

بحار الأنوار : ۹۳/۳۱۴/۱۹ .


امام علی

إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَ تَعالى أخْفى ......... إجابَتَهُ فی دَعوَتِهِ ، فَلا تَستَصغِرَنَّ شَیئا مِن دُعائهِ ، فَرُبَّما وَافَقَ إجابَتَهُ و أنتَ لا تَعلَمُ 

خداوند تبارک و تعالى . . . اجابت خود را در دل دعا پنهان کرده است . پس هیچ دعایى را کوچک مشمار ؛ زیرا بسا که اجابت شود و تو ندانى .

.الخصال : ۲۰۹/۳۱ .



پیامبر گرامی اسلام

خداوند مى فرماید : ......... اگر دلهاى [همه] بندگانم آرزویى همچون آرزوى دل خوش بخت ترین بنده مرا بکنند [و من آرزوى آنان را برآورم ]این آرزوها همچون سوزنى است که بنده اى از بندگان من ، آن را در آب دریا فرو برد ؛ زیرا عطاى من با یک کلام است و ابزار من نیز یک کلام و آن به این است که من به چیزى بگویم: «هست شو» هست مى شود (به محض این که هستى یافتنِ چیزى را اراده کنم هستى مى یابد).

الأمالی للطوسی : ۶۷۵/۱۴۲۴ .



پیامبر گرامی اسلام

خداوند به یکى از پیامبرانش وحى فرمود : . . . اگر اهلِ هفت آسمان و زمین همگى از من خواهشى کنند و خواهش یکایک آنان را برآورم، به اندازه پَرِ پشه اى از ملک من کم نشود . چگونه کاستى یابد ملکى که من سرپرست و خداوندگار آنم؟

بحار الأنوار : ۹۳/۳۰۳/۳۹


پیامبر اسلام

سَلُوا اللّهَ و أجزِلُوا ، فإنَّهُ لا یَتَعاظَمُهُ شیءٌ

از خداوند بخواهید؛ و زیاد بخواهید؛ زیرا هیچ چیز براى او زیاد و بزرگ نیست .

.بحار الأنوار : ۹۳/۳۰۲/۳۹ .


امام باقر

:لا تَستَکثِرُوا شَیئا ممّا تَطلُبُونَ ، فما عِندَ اللّهِ أکثَرُ مِمّا تُقدِّرونَ

هیچ خواسته اى را زیاد مشمارید ؛ زیرا آنچه نزد خداست بیش از آن است که مى پندارید .

مکارم الأخلاق : ۲/۹۷/۲۲۷۵ .


پیامبر گرامی اسلام

دَعوةٌ فی السِّرِّ تَعدِلُ سبعینَ دَعوةً فی العَلاَنِیَةِ

:یک دعاى پنهانى برابر است با هفتاد دعاى آشکار

الدعوات : ۱۸/۷ .


امام صادق

ما یَعلَمُ عِظَمَ ثوابِ الدُّعاءِ و تَسْبیحِ العبدِ فیما بینَهُ و بَینَ نفسِهِ إلاّ اللّهُ تبارَکَ و تعالى. 

عظمتِ ثوابِ دعا و تسبیحى را که بنده در خلوت خویش کند، جز خداوند تبارک و تعالى کسى نداند .

بحار الأنوار : ۹۳/۳۱۹/۲۵ 


پیامبر اسلام

:اُدْعُوا اللّهَ و أنتُم مُوقِنونَ بالإجابَةِ

خداوند را با حال یقین به اجابت بخوانید .

بحار الأنوار : ۹۳/۳۰۵/۱ .


امام صادق

إذا دَعَوتَ فَأقبِلْ بقَلبِکَ ، و ظُنَّ حاجَتَکَ بالبابِ

گاه دعا مى کنى با دل [به خدا] روى آر و چنین پندار که حاجت و خواسته تو بر در خانه است .

الکافی : ۲/۴۷۳/۳ .


امام صادق به نقل از پیامبر 

قالَ رسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله خیرُ وقتٍ دَعَوتُم اللّهَ عزّ و جلّ فیهِ الأسحارُ ، و تلا هذهِ الآیةَ فی قولِ یعقوبَ علیه السلام : «سَوْفَ أسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی»۶ و قال : أخَّرَهُم إلى السَّحَرِ

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود : بهترین زمان براى این که خداوند عزّ و جلّ را بخوانید سحرگاهان است. سپس این آیه را که نقل سخن یعقوب علیه السلام است تلاوت کرد : «بزودى از پروردگار خود براى شما آمرزش مى خواهم» . و فرمود : [دعا کردن براى] آنها را به وقت سحر موکول کرد .

الکافی : ۲/۴۷۷/۶ .


پیامبر گرامی اسلام

مردم تا زمانى که شتاب به خرج ندهند، پیوسته در خیر و خوبى خواهند بود . عرض شد : اى رسول خدا ! درود خدا بر تو ، چگونه شتاب به خرج مى دهند؟ فرمود : به این که بگویند : دعا کردیم، اما مستجاب نشد .

تنبیه الخواطر : ۱/۶


امام صادق

إنَّ العَبدَ إذا دَعا لَم یَزَلِ اللّهُ تَبارَکَ وَ تَعالى فی حاجَتِهِ ما لَم یَسْتَعجِلْ

هرگاه بنده دعا کند ، خداوند تبارک و تعالى پیوسته در فکر حاجت اوست، به شرط آن که بنده شتاب به خرج ندهد .

الکافی : ۲/۴۷۴/۱ .


امام صادق

مؤمن پیوسته در خیر و امیدوارى و رحمت خداست مادام که عجله نشان ندهد و نومیدانه دست از دعا نکشد . [راوى مى گوید : ]عرض کردم : چگونه عجله نشان مى دهد؟ فرمود : مى گوید: مدّتهاست دعا مى کنم و اجابتى نمى بینم.

الکافی : ۲/۴۹۰/۸ ، بحار الأنوار : ۹۳/۳۷۴/۱۶ .


امام علی

قالَ اللّهُ عزّ و جلّ مِن فَوقِ عَرشِهِ : یا عِبادِی ، اُعبُدُونی فیما أمَرتُکُم بِهِ ، وَ لا تُعَلِّمُونی ما یُصلِحُکُم ، فَإنّی أعلَمُ بِهِ و لا أبخَلُ علیکم بِمَصالِحِکُم

خداوند عزّ و جلّ از فراز عرش خود فرمود: اى بندگان من! مرا عبادت کنید بر اساس آنچه به شما دستور داده ام و به من نیاموزید که چه چیز به صلاح شماست ؛ زیرا من به آن داناترم و آنچه را به صلاح شماست از شما دریغ نمى کنم .

.تنبیه الخواطر : ۲/۱۰۸


پیامبر گرامی اسلام

قالَ اللّهُ تَبارَکَ و تَعالى : یا بنَ آدَمَ ، أطِعْنی فیما أمَرتُکَ ، و لا تُعَلِّمْنی ما یُصلِحُکَ . 

خداوند تبارک و تعالى فرموده است : اى آدمیزاد! از فرمانى که به تو داده ام اطاعت کن و صلاح کار خود را به من نیاموز .

بحار الأنوار : ۷۱/۱۷۸/۲۴ .


حدیث قدسی

إنَّ اللّهَ أوحَى إلى داوود علیه السلام : یا داوود ، إنّه لَیسَ عبدٌ مِن عبادِی یُطِیعُنی فیما آمُرُهُ إلاّ أعطَیتُهُ قَبلَ أن یَسألَنی ، و أستَجِیبُ له قَبلَ أن یَدعُوَنی

خداوند به داوود علیه السلام وحى فرمود که : اى داوود! هیچ بنده اى نیست که از فرمان من اطاعت کند ، مگر آن که خواسته او را پیش از آن که بگوید برآورم و پیش از آن که مرا بخواند پاسخش گویم

بحار الأنوار : ۹۳/۳۷۶/۱۶ .


فاطمه زهرا

مَن أصعَدَ إلى اللّهِ خالصَ عبادَتِهِ أهبَطَ اللّهُ عزّ و جلّ له أفضَلَ مَصلَحَتِهِ

هر که عبادت خالصانه خود را به درگاه خدا فرا برد ، خداوند عزّ و جلّ بهترین کارى را که به صلاح اوست برایش فرو فرستد .

تنبیه الخواطر : ۲/۱۰۸ .



امام حسن

أنا الضَّامِنُ لِمَن لَم یَهجُسْ فی قلبِهِ إلاّ الرّضا أن یَدعُوَ اللّهَ فَیُستَجابَ لَهُ 

کسى که در دلش هوایى جز خشنودى [خدا] نگذرد، من ضمانت مى کنم که خداوند دعایش را مستجاب کند .

بحار الأنوار : ۴۳/۳۵۱/۲۵ .


امام زین العابدین

مَن لم یَرجُ النّاسَ فی شیءٍ و رَدَّ أمرَهُ إلى اللّهِ عزّ و جلّ فی جمیعِ اُمورِهِ استَجابَ اللّهُ عزّ و جلّ لَهُ فی کلِّ شیءٍ . 

که در هیچ کارى به مردم امید نبندد و همه کارهاى خود را به خداوند عزّ و جلّ وا گذارد، خداوند هر خواسته اى که او داشته باشد اجابت کند

.بحار الأنوار : ۷۵/۱۱۰/۱۶ .


امام صادق

:إذا أرادَ أحدُکُم أن لا یَسألَ رَبَّهُ شیئا إلاّ أعطاهُ فَلْیَیأسْ مِن النّاسِ کُلِّهِم، و لا یکونُ لَهُ رجاءٌ إلاّ عندَ اللّهِ، فإذا عَلِمَ اللّهُ عزّ و جلّ ذلکَ مِن قلبِهِ لم یَسألِ اللّهَ شیئا إلاّ أعطاهُ

هر گاه یکى از شما بخواهد که هر چه از خداوند طلب کند به او بدهد، باید از همه مردم چشم امید برکند و جز به خدا امید نبندد . پس ، چون خداوند عزّ و جلّ دانست که او براستى از ته قلب چنین است، هر چه از خدا بخواهد عطایش کند .

.الکافی : ۲/۱۴۸/۲ .


امام صادق 

دلهاى خود را وارسى کنید . اگر دیدید جز رضایت و خشنودى از خدا و کرده هاى او در دلتان نمى یابید در این صورت هر چه مى خواهید از او طلب کنید .

الأمالی للمفید : ۵۴/۱ .



پیامبر گرامی اسلام

:قالَ اللّهُ عزّ و جلّ : ما مِن مَخلوقٍ یَعتَصِمُ بمخلوقٍ دُونی إلاّ قَطَعتُ أسبابَ السماواتِ و أسبابَ الأرضِ مِن دُونِهِ ، فإن سَألَنی لَم اُعطِهِ و إن دَعانی لَم اُجِبْهُ

خداوند عزّ و جلّ فرموده است : هر مخلوقى که به کسى جز من متوسل شود ، دستش را از اسباب آسمانها و زمین کوتاه کنم و آن گاه چون چیزى از من بخواهد، عطایش نکنم و چون مرا بخواند، پاسخش ندهم .

بحار الأنوار : ۹۳/۳۰۴/۳۹ .


امام صادق

موسى بن عمران بر یکى از یاران خود که در حال سجده بود گذشت و کارش را که انجام داد و برگشت دید او همچنان در حال سجده است . موسى علیه السلام به او گفت : اگر حاجتت به دست من بر آورده مى شد، آن را روا مى ساختم . خداوند عزّ و جلّ به موسى وحى فرمود که : اى موسى! اگر چندان سجده کند که گردنش بشکند، خواهشش را نپذیرم، مگر آن که از آنچه من ناخوش دارم دست کشیده به آنچه دوست دارم روى آورد (کارهاى زشت را رها کرده، کارهاى خدا پسند انجام دهد) .

الکافی : ۸/۱۲۹/۹۸ .



امام علی

:لا یُقَنِّطَنَّکَ إبطاءُ إجابتِهِ ، فإنَّ العطیَّةَ على قَدْرِ النِّیَّةِ ، و ربّما اُخِّرَتْ عنکَ الإجابةُ لِیَکونَ ذلکَ أعظَمَ لِأجرِ السائلِ و أجزَلَ لِعَطاءِ الآمِلِ ، و ربّما سألتَ الشیءَ فلم تُؤْتاهُ و اُوتیتَ خیرا مِنهُ عاجِلاً أو آجِلاً ، أو صُرِفَ عنکَ لِما هُوَ خیرٌ لکَ ، فَلَرُبَّ أمرٍ قد طَلِبْتَهُ و فیهِ هلاکُ دینِکَ لو اُوتیتَهُ

تأخیر در اجابت دعا تو را نومید نگرداند ؛ زیرا بخشش [خداوند] بسته به نیّت [او ]است ؛ چه بسا که در برآوردن خواهشت تأخیر شود تا بدین وسیله خواهنده را پاداش بزرگتر و امیدوار [به بخشش الهى] را بخشش بیشتر دهد ؛ بسا باشد که چیزى بخواهى و به تو داده نشود اما دیر یا زود بهتر از آن به تو داده شود ، یا براى خیر و مصلحت تو از تو دریغ شده است . و بسا خواسته اى که اگر برآورده شود موجب نابودى و تباهى دین تو گردد .

کشف المحجّة : ۲۲۸ .


امام علی

یُقَنِّطَنَّکَ تأخیرُ إجابةِ الدُّعاءِ ، فإنَّ العطیّةَ على قَدْرِ النِّیّةِ .

تأخیر در اجابت دعا تو را نومید نگرداند ؛ زیرا بخشش بستگى به نیّت دارد .

غرر الحکم : ۱۰۳۵۶ .


امام صادق

زمانى که خداوند عزّ و جلّ [در پاسخ به خواسته موسى و هارون براى هلاک فرعون] فرمود : «هر آینه دعاى شما اجابت شد» تا زمانى که فرعون نابود شد، چهل سال طول کشید 

الکافی : ۲/۴۸۹/۵ .


امام علی 

گاه چیزى را [از خدا ]مى خواهى اما به تو داده نمى شود، و دیر یا زود بهتر از آن به تو داده مى شود ، یا به خاطر آنچه خیر و مصلحت تو در آن است، از برآورده شدن خواسته ات دریغ مى شود ؛ زیرا بسا خواسته اى که اگر بر آورده شود به نابودى دین تو مى انجامد . پس ، چیزى بخواه که زیبایى و نیکى اش برایت مى ماند و پیامد سوئى ندارد .

نهج البلاغة : الکتاب ۳۱ .


پیامبر اسلام 

هرگاه این شرایط دعا را که گفتم، رعایت کردى و نیّت و درونت را براى خدا پاک و خالص گردانیدى، بشارت باد تو را به یکى از این سه چیز : یا خواهشت بزودى برآورده مى شود ، یا بهتر از آن براى تو ذخیره مى گردد ، یا بلایى را از تو بر مى گرداند، که اگر آن را بر تو مى فرستاد ، نابود مى شدى .

بحار الأنوار : ۹۳/۳۲۳/۳۶ .


پیامبر گرامی اسلام

إنَّ رَبَّکم حَیِیٌّ کریمٌ ، یَستَحیِی أن یَبسُطَ العبدُ یَدَیهِ إلَیهِ فَیَرُدَّهُما صِفرا

همانا پروردگار شما با حیا و بخشنده است و شرم دارد از این که بنده دست [خواهش] به سوى او بگشاید و دست خالى بازش گرداند .

کنز العمّال : ۳۱۲۸ .


امام زین العابدین

المؤمنُ مِن دُعائهِ على ثلاثٍ: إمّا أن یُدَّخَرَ لَهُ ، و إمّا أن یُعَجَّلَ لَهُ ، و إمّا أن یَدْفَعَ عَنهُ بَلاءً یُریدُ أن یُصِیبَهُ . 

دعاى مؤمن از سه حال خارج نیست : یا برایش ذخیره مى گردد ، یا در دنیا برآورده مى شود ، یا بلایى را که مى خواهد به او برسد، دفع مى کند

.تحف العقول : ۲۸۰ .


امام علی

درباره کسى که مدّعى امیدوار بودن است ـفرمود : به گمان خود ادّعا مى کند که به خدا امید دارد ؛ به خداى بزرگ قسم که دروغ مى گوید؛ و گرنه چرا امیدوارى او در کردارش پیدا نیست؟ چه ، هرکه امیدوار باشد ، امید او از کردارش معلوم مى شود . هر امیدى ، جز امید به خدا ، دیوانگى است و هر ترس حقیقى ، جز ترس از خدا ، آفت و بیمارى است .

نهج البلاغة : الخطبة ۱۶۰ ، انظر تمام الکلام.



امام علی

 لا یَرجُوَنَّ أحَدٌ مِنکُم إلاّ رَبَّهُ ، و لا یَخافَنَّ إلاّ ذَنبَهُ 

هیچ یک از شما جز به پروردگار خویش امید نبندد و جز از گناه خود نترسد

نهج البلاغة : الحکمة ۸۲



امام علی

اِجعَلُوا کُلَّ رجائکُم للّهِِ سبحانَهُ و لا تَرجُوا أحَدا سِواهُ ، فإنّهُ ما رَجا أحَدٌ غَیرَ اللّهِ تعالى إلاّ خابَ . 

هر چه امید دارید ، به خداى سبحان داشته باشید و به کسى جز او امید مبندید ؛ زیرا هیچ کس، به غیر خداوند متعال امید نبست، مگر آن که نومید بازگشت .

غرر الحکم : ۲۵۱۱ .



امام على علیه السلام: 

اَعْلَمُ النّاسِ بِاللّهِ اَکْثَرُهُمْ لَهُ مَسْاَلَةً ؛
خداشناس ترین مردم، پر درخواست ترین آنان از خداست
.[غرر الحکم ، ح 3260]




آخرین مرحله رها کردن حکمت و معرفت

“وَ ما اَدرِی”
(و نمی‌دانم)
 می‌دانی آخرین حد معرفت و آخرین مرحلهٔ آن چیست؟! آخرین مرحله؛ “نمی‌دانم” است. اما این “نمی‌دانم” همان نمی‌دانم اول کار نیست. نمی‌توانی همان اول راه بگویی نمی‌دانم و خود را رسیده به آخرین مرحله معرفت بدانی. زیرا در ابتدای راه باید برای نیل به معرفت، تلاش کنی. خود را به آب و آتش بزنی. سفرها کنی و هزینه‌ها صرف نمایی… و آنگاه، و آنگاه که با تمامی دانستگی‌هایت، دانستی که “نمی‌دانی”، تو به آخرین مرحلهٔ معرفت نائل گشته‌ای. پس آگاهانه تسلیم محض می‌شوی و مختارانه تفویض امر می‌کنی. این “نمی‌دانمِ” پس از تلاش‌های بسیار، با ارزش‌ترین سرمایهٔ توست. پس دو “نمی‌دانم” در کار است؛ “نمی‌دانم” ابتدای راه، و “نمی‌دانم” انتهای راه. فرق آنها را از زمین تا آسمان بدان
مسعود ریاعی


 خطا نکن ، و این خدا را از خدایی نینداز. بگذار خدا همواره در وجودت حیرت به پا کند ، "ناشناختگیِ" او ، فرزانگی بیافریند. بگذار نه این باشد و نه آن. بگذار هر آن ، نامحدود تو را ببلعد. زیرا خدای وصف شده و محدود ، دیگر نمی‌تواند از جاهای وصف ناشده ، بر تو رحمت آرد ، زیرا تو وصفش کرده‌ای و خدا ، همواره به شکل  گمان بنده‌اش در می‌آید "اَنا عِندَ ظَنِّ عَبدِی بِی".
برای تو همان می‌شود که به او گمان برده‌ای. و گمان محدود و توصیف شده ، تو را با محدودیت و حصار روبرو می‌کند. بگذار خدا لایتناهی و غیر قابل وصف و مافوق تصور باقی بماند. این به نفع توست. بگذار هر آن ، از هر جا و ناکجایی بر تو ببارد. در برابر او خاموش باش ، ساکت باش ، و فقط او را بپذیر و هیچگاه ذهن را به تحلیلش آلوده مکن.



ابتدای سلوک ، تلاش و جستجوست ، تکاپو برای فهمیدن و دریافتن است.
اما بعد مرحله‌ای است که باید از تلاش و جستجو دست بکشی و آرام گیری.
تبدیل به یک نگاه بی‌قضاوت شوی. در این مرحله باید بی‌عملی سالکانه را پاس بداری. وقتی در چنین کیفیتی ساکن شدی ، آنگاه است که حیات، جلوه‌ی باطنی‌اش را به تو نشان خواهد داد.



حقیقت ورای کلمات است
مرحله ای است متعالی که سالک باید از کلمات عبور کند. از ورطه شان خارج شود. زیرا در این مرحله کلمات خود حجاب می شوند و به جای ایجاد رابطه ای روشن، مخدوش کننده ی حقایق می گردند. سالک در این مرحله ی متعالی تنها با سکوت همه جانبه است که می تواند با حقیقت آنچه که هست ارتباط برقرار کند. انتقال آگاهی در این مرحله، دیگر توسط واژه ها صورت نمی گیرد بلکه از طریق ارتعاش وجود تو میسر می شود. وقتی زبان و ذهن و قلبت آرام است، آنچه که هستی بر تو از حیات و آگاهی بتاباند، در تو ارتعاشی طبیعی و خودانگیخته به وجود می آورد که همان بی تحریف، انتقال دهنده ی پیام حقیقت است. این بالاترین نمود "زنده" بودن است. این غایت وجود انسانی است و هر کسی به این مرتبه متعالی نمی رسد مگر آنکه خاموشی و قدرت سکوت را با سلوکی جانانه دریافته باشد.



آخرین و مهمترین و حساس‌ترین مرحله‌ی معرفت آن است که سالک باید شجاعانه همه‌ی دانستنی‌هایش را بدور بریزد تا آگاهیِ فراتر را که از جنس آگاهی‌های پیشین نیست و در زمان و مکان نمی‌گنجد ، در خود متجلی کند. 

 اینجا مرحله‌ای است که تمامی دانسته‌ها ، به "ندانستن" و "ناشناخت" تبدیل می‌شوند. و اینجاست که یک "نمی‌دانم" حقیقی بروز می‌کند ، "نمی‌دانمی" که از هر "می‌دانمی"، اصیل‌تر و کارآمدتر است. و دقیقاً "تسلیم محض" در این کیفیت است که بارز می شود. عَلَی الاَسَف بسیاری از سالکان در همین مرحله رسوب می‌کند ، زیرا شجاعت دور انداختن دانسته‌های خود را ندارند.



خالی بودن چه همراه خوبی است
 روند زندگی دنیوی اینست؛
ورود با دست خالی
خروج با دست خالی
و خوشا بحال آن کس که در میان این ورود و خروج، ذهنش هم خالی و بی‌تعلق باشد.
چنین کسی عروج را بر خود آسان نموده است.
خالی بودن، چه همراه خوبی است.
مسعود ریاعی


.
 "هجرت از ذهن به فطرت"
آگاهی‌های ما ، آگاهی نیست ، شِبه آگاهی است.
خیال می‌کنیم که آگاهی است اما نیست.
ما در این دنیا هیچ چیزی را به تمامی و یقین نمی‌شناسیم و همواره بر اساس شِبه آگاهی‌ها عمل می‌کنیم.
شِبه آگاهی محصول ذهن است. خودِ آگاهی، محصول فطرت است. برای رسیدن به آگاهی باید از شِبه آگاهی‌ها گذشت و از ذهن به فطرت هجرت نمود.
مسعود ریاعی



هر سخنی دروغ است”
 در وادی “خاموشی” هر سخنی دروغ است. نباید سخنی بگویی. حتی اگر بگویی؛ “من هستم” این هم دروغ است! کدام من؟! کدام هستی؟! حتی اگر بگویی؛ “من می‌دانم” باز دروغ گفته‌ای! حقیقت که و چه را می‌دانی؟!
‌قبل از ورود به این وادیِ شگفت این نکته را باید عمیقاً دریابی که هر سخنی دروغ است. پس دروغ نگو. هر سؤالی بیخود است. پس چیزی مپرس.
‌در وادی خاموشی فقط خاموشی حکمفرماست.
و این خاموشی باید از درون تو برخیزد.
فرزانگان، حقیقت محض و حکمت ناب را اینگونه دریافت می‌کنند، نه با وراجی‌های ذهن و تمایلات نفس!
نه با جلسات پرسش و پاسخ!
این وادیْ دیگر است!
تو یکه و تنها، خاموش و تسلیم به آن وارد می‌شوی.

 تنها راه برخورداری از معرفت او، تسلیم محض است بی دخالت ذهن.



" فهم و علم "
آن کس را که خدا فهم عطا کند ، علم را نیز روزی‌اش کرده است. اما آنکه را علم روزی شود لزوما صاحب فهم نیست. علمِ خلق ، علمِ خدا نیست. آن علمی عاریتی است ، مشتی خواندنی و حفظ کردنی است ، لکن فهم ، دریافتی است که از آن توست. از درون تو می‌جوشد.
در سلوک ، فهم و علمی که از فهم حاصل می‌شود ، کاربرد دارد. و جز آن وبالِ گردن است و حجاب اکبر. این بدان معناست که وقتی فهم نباشد ، هر چه بیشتر بخوانی و بیشتر بدانی ، بیشتر در تاریکی فرو خواهی رفت. فهم ، با عمل ، رابطه‌ای مستقیم دارد.
و سلوک یک عمل است ، نه حرف.
 در سیر فهیمانه ، تو یاد می‌گیری که چگونه دانستنی‌هایت را رها کنی تا جا را برای آگاهی‌های زنده خالی کرده باشی. این نکته را تنها اهلِ عمل می‌فهمند. زیرا توضیحی جز عمل به آن وجود ندارد.


رهایی”
رهایی سالک به آگاهی زنده و آزاد شدن از بند دانستگی است. و در این هیچ تضاد و تناقضی نیست.
مسعود ریاعی



روزی کسی که پر از معلومات گوناگون بود مرا گفت ؛ چه کنم ، پریشانم، توصیه‌ات چیست و برایم چه داری؟! 

به او گفتم : برای تو هیچ! تو بیش از حد پُر هستی! معلومات بیشتر به کار تو نمی‌آید. من نمیخواهم معلومات تو زیاد شود. این معلومات زیاد است که کارت را به اینجا کشانده است. معلومات و محفوظات بسیار، تو را متکثر و پریشان کرده است. روحت را پراکنده و ذهنت را تکه تکه کرده است. دست از جمع آوری بَردار. سؤال تو برای رسیدن به آرامش نیست، آمده‌ای تا معلومات دیگری بر معلوماتت بیفزای. و این کاری است که همواره کرده‌ای و هنوز هم می‌کنی. برای همین است که روحی پریشان و ذهنی مشتّت داری. تو و بسیار دیگری چون تو ، باید بجای ذخیره معلومات ، به جذب "آگاهی" همت گمارید. 

 راه چاره نیل به "آگاهی" است نه انباشتن معلومات. و این دو دارای مفهومی یکسان نیستند. آگاهی یک نور زنده است که تنها در حال می‌جوشد. معلومات مشتی اطلاعات سوخته و مرده است ، انبوهی واژه و اصطلاح جمع آوری شده از این کتاب و از آن کتاب ، از این نظریه و از آن نظریه است که بعضاً هم متضاد و متناقض‌اند. با معلومات زندگی کردن ، به معنای با گذشته و در گذشته زندگی کردن است. زیرا همه‌ی معلومات‌ ما ریشه در گذشته دارند ، معلومِ گذشته‌اند ، در زمان مرده. و تو حریصانه آنها را جمع می‌کنی و نجات بخش می‌پنداری. اما اکنون می‌توانی بینی که نجات بخش نبوده و آرامش بخش نیستند. زیرا به اقرار خودت وجودی پریشان و مضطرب داری. 

 راه خلاصی از این وضعیت این است ؛ تو باید خود را در معرض "آگاهی زنده" قرار دهی و جهان هستی را بدون پیش ذهنی "مشاهده" کنی. کار من افزودن بر معلوماتتان نیست بلکه بالعکس ، میخواهم بسیاری از آن را دور بریزید و خود را از زندان‌شان خلاص کنید. و این یک تزکیه است. رهایی از اسارت دانستگی‌های مرده و ناکارآمد است. این کاری است که تو باید انجام دهی. قدم اول تو در سلوک همین است



هیچگاه نگاهت را بر یک فکر و برداشت قفل نکن، که اینگونه خود را از افق‌های دیگر محروم می‌کنی.
مسعود ریاعی



میوه‌ی درخت معرفت را بخور و نترس.
بگذار از آن بهشت باید و نباید بیرونت کنند.
بهشتی که جای امر و نهی باشد بهشت حقیقی نیست.
از بهشتی که اجازه‌ی دستیابی به معرفت نداری، فرار کن. بهشت حقیقی، نزد آن کسی است که معرفت را در بطن خود جا داده است. و این درسی بزرگ و اسراری است که پدرمان "آدم" با هشیاری تمام برای ذرّیه‌اش در همه‌ی عصرها به میراث گذاشته است. بدان اگر "معرفت" را شجاعانه خوردی و جزئی از وجودت ساختی ، دگر کسی نمی‌تواند آن را از تو بگیرد.
معرفت ، سختی دارد اما دارای عاقبتی خوش است. و خوشا بحال آنکس که با معرفت به نزد پروردگارش رود و آن را تقدیمش کند و خود را از معرفت هم خلاص نماید!
مسعود ریاعی



ما اَدرِی ما یُفعَلُ بِی وَ لا بِکُم"
(و نمیدانم چه بر من و بر شما خواهد رفت!)
 اینجا مرتبه‌ای از آگاهی و شعور است. جهان پس از مرگ ، مرتبه‌ای دیگر است. کسی به تمامی نمی‌داند که بر آگاهیِ اینجایی ، پس از مرگ ، چه خواهد رفت. برخی چنان از جهان پس از مرگ سخن می‌گویند که انگار همه چیز را مو به مو می‌دانند. اینطور نیست. اسیر داستان سرایی‌ها مشو. قرآن از زبان پیامبر (ص) می‌فرماید ؛
"ما اَدرِی ما یُفعَلُ بِی وَ لا بِکُم"
(نمیدانم که بر من و بر شما چه خواهد رفت)!
آنچه که مهم است این است ؛ آگاهی‌ها و توصیفات اینجایی‌ات را به آنجا نکش. اندک دانستنی‌هایت را تعمیم نده. با ذهنت ، تصویر سازی نکن. قصه پردازی‌های این و آن را حقیقت مپندار. رها باش و رها کن. اگر ذهنیت‌ها و تصویرهای اینجایی را با خود یدک بکشی چه بسا خود را در جهان بعد از مرگ اسیر جایی شبیه دنیا کنی



غیب را با ذهن خود آلوده نکن
اینکه نمی‌دانیم پس از مرگ ، برایمان چه پیش می‌آید بسیار هیجان انگیز است. به واقع تمام لطف و زیبایی‌اش به همین است. آنها که برای حیات پس از مرگشان تئوری پردازی می‌کنند ، ذهنیت خودشان را فرافکنی می‌کنند. و ذهنیت تو ، حقیقت نیست ، ذهنیت توست. در شگفتم از کسانی که در همین دنیا ، نمی‌دانند که ساعتی بعد برایشان چه پیش می‌آید اما مرتب برای حیات واپسین قلمفرسایی می‌کنند!
ای دوست ! دست از وسوسه‌ی غیبگویی بردار و غیب‌اندیشی را کنار بگذار. غیب را با ذهن خود آلوده نکن. جریان زندگی را بپذیر و با آن جاری‌شو  که  تمام آگاهی در همین جاری شدن است.


به نام الله که بخشایشگر و با رحمت است

“لا اَدری گرایی”
ندانستن و گفتن نمی دانم، یک چیز است، گرایش به ندانستن و نمی‌دانم‌گرایی یک چیز دیگر است. این دو مفهوم را نباید خَلط کرد و اشتباه گرفت.
‌لا اَدری‌گرایی گرایش به ندانستن و نمی‌دانم است. آن یک ضعف بزرگ است و سالکان فرزانه آن را بر نمی تابند.
‌یک سالک معرفت تشنهٔ علم و دانایی‌ است و با وجود این، هرگز بردهٔ دانستگی‌هایش نیست.
چنین کسی از اسارت هر دانستگی رهاست و در عین حال، دانایی همواره چون خدمتگزاری در خدمت اوست.
او نه تنها دانایی و معرفت را انکار نکرده است بلکه آن را در هر فرصتی شکار کرده است. او نسبت به دانایی‌اش، مطلق‌اندیش و جزمی‌گرا نیست لکن دانایی و کارآمدی‌‌اش را باور دارد.
‌حال آنکه در لااَدری‌گرایی، شخص  هیچ باور و گرایشی به دانستن ندارد. او از همان ابتدا هر دانستنی را انکار کرده است. از فهمیدن و دانستن گریزان است. گرایش‌اش به نافهمی و ندانستن است.
‌ای دوست، انکار دانایی، سالک با معرفت بار نمی‌آورد، جاهل حماقت‌پیشه می سازد. یک سالک فرزانه، می‌فهمد و عبور می‌کند. می‌داند و رها می‌شود. می‌بیند و در می‌یابد و می‌گذرد.



ورود به ملکوت عالم ،
با رها کردن دانستگی ها محقق می شود.

بخش های از تذکره الاولیاء

ذکر امام جعفر صادق


درویش صابر فاضلتر یا توانگر شاکر. گفت: درویش صابر که توانگر را دل به کیسه بود و درویش را با خدای.

عبادت جز به توبه راست نیاید که حق تعالی توبه مقدم گردانید برعبادت.
کما قال الله تعالی التائبون العابدون.

گفت: در معنی این آیت: یختص برحمته من یشاء. خاص گردانم به رحمت خویش هرکه را خواهم واسطه و علل واسباب از میان برداشته است تا بدانند که عطاء محض است.

و گفت: هرکه مجاهده کند به نفس برای نفس به کرامات برسد و هرکه مجاهده کند با نفس برای خداوند برسد به خداوند.

الهام از اوصاف مقبولان است و استدلال ساختن که بی الهام بود از علامت راندگان است

مکر خدای در بنده نهانتر است از رفتن مورچه در سنگ سیاه به شب 

عشق جنون الهی است نه مذموم است نه محمود


حق تعالی را در دنیا بهشت است و دوزخ است. بهشت عافیت است و دوزخ بلاست. عافیت آن است که کارخود را خدای گذاری و دوزخ آن است که کار خدای با نفس خویش گذاری.


من لم یکن له سر فهو مضر. اگر صحبت اعدا مضر بودی اولیا را به آسیه ضرری رسیدی از فرعون، و اگر صحبت اولیا نافع بودی اعدا را منفعتی رسیدی از زن نوح و زن لوط را، ولکن بیش از قبضی و بسطی نبود.


ذکر اویس قرنی

مالک دینار گفت: از حسن پرسیدم: که عقوبت عالم چه باشد؟
گفت: مردن دل.
گفتم: مرگ دل چیست؟
گفت: حب دنیا.

چون خدای با تو است بیم از که داری و اگر خدای با تو نیست امید به که داری.


پس فاروق گفت: مرا وصیّتی کن. گفت: یا عمر، خدای را شناسی؟ گفت شناسم. گفت اگر به جز از خدای هیچ کس دیگر نشناسی تو را به. گفت زیادت کن. گفت یا عمر خدای تو را می‌داند؟ گفت داند. گفت اگر به جز خدای کس دیگر تو را نداند تو را به.

من هرگز ندانستم که کسی خدای را بشناخت و به هیچ چیز دیگر انس تواند گرفت و به کسی دیگر بیاسود.

اویس گفت مرگ را زیر بالین دار، چون که بخفتی و پیش چشم دار، که برخیزی؛ و

کتاب خدای و راه اهل صلاح فراپیش گیری، یک ساعت از یاد مرگ غافل نباشی و چون با نزدیک قوم و خویش رسی ایشان را پند ده و نصیحت از خلق خدای باز مگیر، یک قدم پای از موافقتِ جماعت کشیده مدار که آنگاه بی دین شوی و ندانی و در دوزخ افتی.

اگر تو خدای را تعالی پرستش کنی به عبادت آسمانها و زمینها از تو نپذیرد تا باورش نداری. گفتند چگونه باورش داریم؟ گفت ایمن نباشی بدانچه تو را فرا پذیرفته است و فارغ نبینی خویش را تا در پرستش او به چیزی دیگرت مشغول نباید بود.

اویس را گفتند رضی الله عنه که دراین نزدیکی تو مردی است، سی سال است که گوری فرو کرده است و کفنی درآویخته و بر سر آن نشسته است و می‌گرید و نه به شب قرار گیرد و نه به روز.
اویس گفت: مرا آنجا برید تا او را ببینم.
اُویس را نزدیک او بردند. او را دید زرد گشته و نحیف شده و چشم از گریه در مُغاک افتاده. بدو گفت: یا فُلانُ شَغَلَکَ القَبرُ عَنِ الله [ای مرد سی سال است تا گور و کفن تو را از خدای مشغول کرده است] و بدین هر دو باز مانده‌ای و این هر دو بت راه تو آمده است. آن مرد به نور او آن آفت در خویش بدید، حال بَرو کشف شد، نعره ای بزد و در آن گور افتاد و جان بداد. اگر گور و کفن حجاب خواهد بود حجاب دیگران بنگر که چیست و چندست.

مَن عَرَفَ الله لایُخفی عَلَیهِ شَیءٌ [هرکه خدای را شناخت هیچ چیز بر او پوشیده نماند].
دیگر معنی آن است که هر که بشناخت تا شناسنده کیست.
دیگر معنی آن است که هر که اصل بدانست فروع دانستن آسان بوَدش که به چشم اصل در فروع نگرد.
دیگر معنی آن است که خدای را به خدای بتوان شناخت که: عَرِفتُ رَبّی بِرَبّی؛ پس هرکه خدای را به خدای داند همه چیزی می‌داند.

السلامَةُ فِی الوَحدَة [سلامت در تنهایی است] و تنها آن بوَد که فرد بوَد در وحدت و وحدت آن بوَد که خیال غیر درنگنجد تا سلامت بوَد؛ اگر تنها به صورت گیری درست نبوَد که الشَیطانُ أبعَدُ مِنَ الاثنَین [شیطان دورتر است از دو تن]، حدیث است.

سخن اوست که: عَلَیکَ بِقلبک [بر تو باد به دل تو]. یعنی برتو باد که دایم دل حاضر داری تا غیر در او راه نیابد.

بدانکه قومی باشند که ایشان را اُویسیان گویند. ایشان را به پیر حاجت نَبوَد که ایشان را نبوّت در حجر خود پرورش دهد بی واسطه غیری چنانکه اویس را داد. اگرچه به ظاهر خواجۀ انبیا را ندید اما پرورش ازو می‌یافت، نبوت می‌پرورد و حقیقت هم نفَس می‌بود. و این عظیم عالی مقامی است تا که را آنجا رسانند واین دولت روی به که نماید. ذلِک فَضلُ الله یُؤتیهِ مَن یَشاءُ وَ اللهُ ذوالفضلِ العظیم [تین بخشایشی است از جانب خدا که به هر که می‌خواهد ارزانیش می‌دارد، که خدا صاحب بخشایشی بزرگ است / حدید، 21


ذکر حسن بصری


از او پرسیدند: اصل دین چیست؟
فقال الورع.
گفتند: آن چیست که ورع را تباه کند؟
فقال الطمع.

و پرسیدند: یا شیخ! دلهای ما خفته است که سخن تو در دلهای ما اثر نمی‌کند. چه کنیم؟
گفت: کاشکی خفته بودی که خفته را بجنبانی بیدار گردد. دلهای شما مرده است که هرچند می‌جنبانی بیدار نمی‌گردد.

گفتند: کسی می‌گوید که خلق را دعوت مکنید تا پیش خود را پاک نکنید.
گفت: شیطان در آرزوی هیچ نیست مگر در آنکه این کلمه در دل ما آراسته کند تا در امربه معروف و نهی منکر بسته آید.

مردمان! اول و آخر لحد است. آخر دنیا گور است و اول آخرت نگری گور است که القبر اول منزل من منازل الاخرة. چه می‌نازید به عالمی که آخرش این است. یعنی گور! و چون نمی‌ترسید از عالمی که اولش این است یعنی گور! اول و آخر شما این است اهل غفلت! کار اول و آخر بسازید.

چون خدای با تو است بیم از که داری و اگر خدای با تو نیست امید به که داری.

مالک دینار گفت: از حسن پرسیدم: که عقوبت عالم چه باشد؟
گفت: مردن دل.
گفتم: مرگ دل چیست؟
گفت: حب دنیا.

روزی به کنار دجله می‌گذشت. سیاهی دید با قرابه ای، و زنی پیش او نشسته و از آن قرابه می‌آشامید. به خاطر حسن بگذشت که این مرد از من بهترا ست. با زشرع حمله آورد که آخر از من بهتر نبود که بازنی نامحرم نشسته و از قرابه می‌آشامد؟ او در این خاطر بود که ناگاه کشتی ای گرانبار برسید و هفت مرد در آن بودند، و ناگاه درگشت و غرقه شد. آن سیاه در رفت و شش تن را خلاص داد. پس روی به حسن کرد و گفت: برخیز اگر از من بهتری. من شش تن را نجات دادم. تو این یک تن را خلاص ده، ای امام مسلمانان! در آن قرابه آب است و آن زن مادر من است. خواستم تا تو را بیازمایم تا تو به چشم ظاهر می‌بینی یا به چشم باطن. اکنون معلوم شد که به چشم ظاهر دید ی.
حسن در پای او افتاد و عذر خواست و دانست که آن گماشته حق است پس گفت: ای سیاه! چنانکه ایشان را از دریا خلاص کردی مرا از دریای پندار خلاص ده.
سیاه گفت: چشمت روشن باد!

نقل است که حسن گفت: از سخن چهار کس عجب داشتم: کودکی و مستی و مخنثی و زنی. گفتند: چگونه؟
گفت: روزی جامه از مخنثی که برو می‌گذشتم درکشیدم. گفت: خواجه حال ما هنوز پیدا نشده است. تو جامه از من برمدار که کارها در ثانی الحال خدای داند که چون شود؛ و مستی را دیدم که در میان وحل می‌رفت، افتان و خیزان. فقلت له ثبت قدمک یا مسکین حتی لاتزل. گفتم قدم ثابت دار تا نیفتی. گفت: تو قدم ثابت کرده ای با این همه دعوی؟ اگر من بیفتم مستی باشم به گل آلوده؛ برخیزم و بشویم. این سهل باشد. اما از افتادن خود بترس. این سخن در دلم عظیم اثر کرد و کودکی وقتی چراغی می‌برد و گفتم: از کجا آورده ای این روشنایی؟ بادی در چراغ دمید و گفت: بگوی تا به کجا می رفت این روشنایی تا من بگویم از کجا آورده ام؟ و عورتی روی برهنه و هر دو دست گشاده و خشم آلوده با جمالی عظیم از شوهر خود با من شکایت می‌کرد. گفتم: اول روی پوش. گفت: من از دوستی مخلوق چنانم که عقل از من زایل شده است و اگر مرا خبر نمی‌کردی همچنین به بازار خواستم شد. تو بااین همه دعوی دردوستی او چه بودی اگر تو ناپوشیدگی روی من ندیدی؟ مرا از این عجب آمد.

گوسفند از آدمی آگاهتر است از آنکه بانگ شبان او را از چرا کردن باز دارد و آدمی را سخن خدای از مراد خویش باز نمی‌دارد.

بهشت جاودانی بدین عمل روزی چند اندک نیست. به نیت نیکو است.



اول که اهل بهشت به بهشت نگرند هفتصد هزار سال بیخود شوند. از بهر آنکه حق تعالی بر ایشان تجلی کند. اگر در جلالش نگرند مست هیبت شوند و اگر در جمالش نگرند غرق وحدت شوند.

فکر آینه ای است که حسنات و سیئات تو بدو به تو نمایند.

ورع سه مقام است یکی آنکه بنده سخن نگوید مگر به حق، خواه در خشم باش خواه راضی، دوم آنکه اعضای خود را نگاه دارد از هر خشم خدای، سوم آنکه قصد او در چیزی بود که خدای تعالی بدان راضی باشد.

اختلاف ظاهر و باطن و دل و زبان از جمله نفاق

است.

هیچ مومن نبوده است از گذشتگان و نخواهد بود از آیندگان الا که برخود می‌لرزند که نباید منافق باشیم.

هر که گوید مومنم حقا که مومن نیست به یقین، ولاتزکوا انفسکم هو اعلم بمن اتقی.

نجات یافتند سبکباران، هلاک شدند گرانباران.

هر که خدایرا شناخت او را دوست دارد، و هرکه دنیا را شناخت او را دشمن 

هیچ ستوری به لگام سخت اولیتر از نفس تو نیست در دنیا.

اگر خواهی که دنیا را بینی که پس از تو چون خواهد بود بنگر که بعد از مرگ دیگران چونست

: به خدای که نپرستیدند بتان راالا به دوستی دنیا.

کسانی که بیش از شما بوده اند قدر آن نامه دانسته اند که از حق به ایشان رسید. به شب تامل کردندی، و به روز کار بدان کردند ی. و شما درس کردید و بدان عمل نکردیت. اعراب و حروف درست کردید و بدان بارنامه دنیا می‌سازیت.

هر احمقی که قومی را بیند که از پس او روان شوند، به هیچ حال دل بر جای نماند

هر که سخن مردمان پیش تو آرد سخن تو پیش دیگرن برد، او را نه لایق صحبت باشد.



هر نمازی که دل در وی حاضر نبود به عقوبت نزدیکتر بود.

خشوع چیست؟
گفت: بیمی که در دل ایستاده بود و دل آن را ملازم گرفته.



ان الله لایغفر ان یشرک به و یغفرما دو ن ذلک لمن یشاء. همه گناهت عفو گردانم اما اگر به گوشه خاطر به دیگری میلی کنی و با خدای شریک کنی هرگزت نیامرزم.



در مناجات گفتی: الهی مرا نعمت دادی، شکر نکردم، بدانکه شکر نکردم نعمت از من بازنگرفتی. بلا بر من گماشتی، صبر نکردم، بلا دایم نگردانیدی بدانکه صبر نکردم. الهی! از تو چه آید جز کرم؟


ذکر مالک دینار 


رضای دوست در اطاعت اوست



هر که حدیث کردن به مناجات با خدای عز و جل دوست تر ندارد. از جدیث مخلوقان، علم وی اندک است، و دلش نابینا، و عمرش ضایع است.


دوست ترین اعمال به نزدیک من اخلاص است در اعمال.

حق تعالی امت محمد را دو چیز داده است که نه جبرئیل را داده است و نه میکاییل را: یکی آن است که فاذکرونی اذکرکم. چون مرا یاد کنند شما را یاد کنم و دیگر ادعونی استجب لکم: چون مرا بخوانید اجابت کنم.


در تورات خوانده ام که حق تعالی می‌گوید ای صدیقان تنعم کنید در دنیا به ذکر من که ذکر من در دنیا نعمتی عظیم است و در آخرت جزایی جزیل.

در بعضی کتب منزل است که حق تعالی می‌فرماید که با عالمی که دنیا دوست دارد کمترین چیزی که با او بکنم آن بود که حلاوت ذکر خویش از دل او ببرم.

هر که بر شهوات دنیا غلبه کند دیو از طلب کردن او فارغ بود.


چون وفات یافت از بزرگان یکی به خوابش دید. خدای با تو چه کرد؟
گفت: خدایرا دیدم جل جلاله با گناه بسیار خود. اما به سبب حسن ظنی که بدو داشتم همه محو کرد



.


ذکر حبیب عجمی

وقتی به طهارت حاجتش آمد برخاست و پوستین بگذاشت. خواجه حسن بصری فراز رسید. پوستین دید در راه انداخته. گفت: این عجمی این قدر نداد که این پوستین اینجا رها نباید کرد که ضایع شود.
بایستاد و نگاه می‌داشت تا حبیب بازرسید. سلام گفت: پس گفت: ای امام مسلمانان! چرا ایستاده ای؟
گفت: ای حبیب! ندانی که این پوستین اینجا رها نباید کرد که ضایع شود. و بگو تا به اعتماد که بگذاشته ای؟
گفت: به اعتماد آنکه تو را برگماشت تانگاه داری.

یک روز کسان حجاج حسن را طلب می‌کردند، در صومعه ای. حبیب پنهان شد. حبیب را گفت: امروز حسن را دیدی؟
گفت: دیدم.
گفتند: کجا شد؟
گفت: در این صومعه.
در صومعه رفتند. هرچند طلب کردند حسن را نیافتند. چنان که حسن گفت: هفت بار دست بر من نهادند و مرا ندیدند.
حسن از صومعه بیرون آمد و گفت: ای حبیب! حق استاد نگاه نداشتی و مرا نشان دادی.
حبیب گفت: ای استاد! به سبب راست گفتن من خلاص یافتی که اگر دروغ گفتمی، هردو گرفتار شدیمی.
حسن گفت: چه خواندی که مرا ندیدند.
گفت ده بار آیت الکرسی برخواندم و ده بار آمن الرسول و ده بار قل هو الله احد و باز گفتم الهی! حسن را به تو سپردم. نگاهش دار.

نقل است که حسن به جایی خواست رفت. بر لب دجله آمد وبا خود چیزی می‌اندیشید که حبیب در رسید. گفت: یا امام! به چه
ایستاده ای؟
گفت: به جایی خواهم رفت. کشتی دیر می‌آید.
حبیب گفت: یا استاد! تو را چه بود. من علم از تو آموختم. حسد مردمان از دل بیرون کن و دنیا را بر دل سرد کن و بلا را غنیمت دان و کارهای از خدای بین، آنگاه پای بر آب نه و برو.
حبیب پای بر آب نهاد وبرفت. حسن بیهوش شد. چون با خود آمد گفتند: ای امام مسلمانان! تو را چه بود؟
گفت: حبیب شاگرد من این ساعت مرا ملامت کرد و پای بر آب نهادو برفت و من بمانده ام. اگر فردا آواز آید که بر صراط آتشین بگذرید، اگر من همچنین فرومانم، چه توانم کرد؟
پس حسن گفت: ای حبیب!این به چه یافتی؟
گفت: بدان که من دل سفید می‌کنم و تو کاغذ سیاه.

یکی پرسید که: رضا در چیست؟
گفت: در دلی که غبار نفاق درو نبود.


ذ‌کر محمد بن واسع


چنانکه در دنیا زاهد باشی. یعنی چون در دنیا زاهد باشی به هیچ کس طمع نبود و همه خلق را محتاج بینی. لاجرم توغنی و پادشاهی! هر که چنین باشد پادشاه دنیا باشد و پادشاه آخرت باشد.


نگاه داشتن زبان بر خلق سخت تر است از نگاه داشتن درم و دینار.

یک روز در بر قتیبه بن مسلم شد، با جامه صوف. گفت: صوف چرا پوشیده ای؟
خاموش بود.
گفت: چرا جوابندهی؟
گفت: خواهم که بگویم از زهد، نه که بر خویشتن ثنا گفته باشم، یا از درویشی نه که از حق تعالی گله کرده باشم.

کسی از وی پرسید: چگونه ای؟
گفت: چگونه باشد کسی که عمرش می‌کاهد و گناهش می‌افزاید؟


در معرفت چنان بود که سخن اوست که: ما رایت شیئا الا و رایت الله فیه. هیچ چیز ندیدم، الا که خدایرا در آن چیز دیدم و از و پرسیدند: که خدایرا می‌شناسی؟

از و پرسیدند: که خدای را می‌شناسی؟
ساعتی خاموش سرفروافگند. پس گفت: هرکه او را بشناخت سخنش اندک شد و تحیرش دایم گشت.

سزاوار است کسی را که خدای به معرفت خودش عزیز گردانیده است که هرگز از مشاهده او به غیر او باز ننگرد و هیچ کس را بر او اختیار نکند.


صادق هرگز نبود تا بدانکه امید می‌دارد بیمناک نبود.
یعنی باید که خوف و رجاش برابر بود تا صادق و مومن حقیقی بود. بدانکه خیرالامور اوسطها، رحمة الله علیه.



ذکر ابوحازم مکی

که بر شما باد که از دنیا احتراز کنید که به من درست چنین رسیده است که روز قیامت بنده ای را که دنیا را عظیم داشته بود به پای کنند بر سر جمع، پس منادی کنند که بنگرید که این بنده ای است که آنچه حق تعالی آن را حقیر داشته است و آنچه خدای دشمن داشته او دوست و عزیز داشته است و آنچه خدای انداخته است او برگرفته.
تذکره الاولیاء ذکر ابوحازم مکی

در دنیا هیچ چیز نیست که بدان شاد شوی که نه در زیر وی چیزی است که بدان اندوهگین شوی
تذکره الاولیاء ذکر ابوحازم مکی


اندکی از دنیا تو را مشغول گرداند از بسیاری آخرت.
تذکره الاولیاء ذکر ابوحازم مکی

همه چیز اندر دو چیز یافتم یکی مرا و یکی نه مرا. آنکه مراست اگر بسیار از آن بگریزم هم سوی من آید و آنکه نه مراست اگر بسی جهد کنم به جهد خویش هرگز در دنیا نیابم.
تذکره الاولیاء ذکر ابوحازم مکی

مال تو چیست؟
گفت: مال من رضای خدای تعالی است و بی نیازی است از خلق و لامحاله هر که به حق راضی بود از خلق مستغنی بود.
تذکره الاولیاء ذکر ابوحازم مکی


ذکر عتبه بن غلام


شاگرد حسن بصری بود. وقتی به کنار دریا می‌گذشت عتبه بر سر آب روان شد. حسن بر ساحل عجب بماند. به تعجب گفت: آیا این درجه به چه یافتی؟
عتبه آواز داد: تو سی سال است تا آن می‌کنی که او می‌فرماید، و ما سی سال است تا آن می‌کنیم که او می‌خواهد.
و این اشارت به تسلیم و رضاست


نقل است که شبی تا روز نخفت و می‌گفت: اگرم عذاب کنی من تو را دوست دارم، و اگرم عفو کنی من تو را دوست دارم.


نقل است که هرگز عتبه هیچ طعام و شراب خوش نخوردی. مادر وی گفت: با خویشتن رفق کن.
گفت: رفق وی طلب می‌کنم که اندک روزی چند رنج کشد و جاوید در راحت و رفق می‌باشد.


عتبه گفت: شبی حوری را بخواب دیدم. گفت: یا عتبه! بر تو عاشقم.
نگر چیزی نکنی که به سبب آن میان من و تو جدایی افتد.
عتبه گفت: دنیا را طلاق دادم. طلاقی که هرگز رجوع نکنم، تا آنگاه که تو را بینم.




ذکر فضیل عیاض

شاعران طبقه بندی شده:
روزی کاروانی عظیم می آمد. و آوازِ دزد شنیدند. خواجه یی در میان کاروان، نقدی که داشت برگرفت و گفت: در جایی پنهان کنم {تا} اگر کاروان بزنند، باری این نقد بماند.
در بیابان فرو رفت. خیمه ئی دید، در وی پلاس پوشی نشسته. زر به وی سپرد. گفت: «در خیمه رو و در گوشه یی بِنه».
بنهاد و بازگشت. چون باز کاروان رسید، دزدان راه زده بودند و جمله مالها برده. آن مرد، رختی که باقی بود با هم آورد؛ پس قصد ِ آن خیمه کرد. چون آن جا رسید، دزدان را دید که مال قسمت می کردند. گفت: «آه! من مال به دزدان سپرده بودم». خواست که باز گردد،
فضیل او را بدید. آواز داد که «بیا». آنجا رفت. گفت: «چه کار داری؟». گفت: «جهت امانت آمده ام».
گفت: «همان جا که نهاده ای، بردار».
برفت و برداشت. یاران، فضیل را گفتند: «ما در این کاروان هیچ نقد نیافتیم و تو چندین نقد باز می دهی؟»
فضیل گفت: «او به من گمان نیکو برد و من نیز به خدای -تعالی- گمان نیکو می برم. من گمان ِ او راست کردم تا باشد که خدای -تعالی- گمان من نیز راست کند».

نقل است که در ابتدا به زنی عاشق شده بود. هرچه از راهزنی به دست آوردی، به وی فرستادی. و گاه گاه پیشِ او رفتی و در هوس او گریستی. تا شبی کاروانی می گذشت. در میان کاروان یکی این آیت می خواند:
الم یَأن لِلّذین آمنوا، اَن تَخشَعَ قُلُوبهُم لِذکر اللهِ؟ -آیا وقت نیامد که این دل، خفتة شما بیدار گردد؟-
چون تیری بود که بر دل ِ فضیل آمد. گفت: «آمد! آمد! و نیز از وقت گذشت».
سرآسیمه و خجل و بی قرار، روی به خرابه یی نهاد. جمعی کاروانیان فرود آمده بودند. خواستند که بروند.
بعضی گفتند: چون رویم؟ که فضیل بر راه است.
فضیل گفت: «بشارت شما را که او دیگر توبه کرد. و از شما می گریزد چنان که شما از وی می گریزید».

گفتند: «مرد چه وقت در دوستی به غایت رسد؟». گفت: «چون منع و عطا، پیش ِ او یکسان بوَد.

نقل است که پرسیدند از او که: «اصل ِ دین چیست؟».
گفت: «عقل».
گفتند: «اصل ِ عقل چیست؟».
گفت» «حِلم».
گفتند: «{اصلِ} حلم چیست؟».
گفت: «صبر».

بِشر حافی گفت: از او پرسیدم که: «زُهد بهتر یا رضا؟»
گفت: «رضا. از آن که راضی، هیچ منزلتی طلب نکند بالای منزلت ِ خویش».

سفیان ثوری گفت: شبی پیش ِ او رفتم و آیات و اخبار و آثار می گفتیم. و گفتم: مبارک شبی که امشب بود، و ستوده صحبتی که بود! همانا صحبت ِ چنین، بهتر از وحدت».
فضیل گفت: «بد شبی بود امشب، و تباه صحبتی که دوش بود».
گفتم: «چرا؟»
گفت: «از آن که تو همه شب در بند ِ آن بودی تا چیزی گویی که مرا خوش آید {و من در بند ِ آن بودم که جوابی گویم تا تو را خوش آید} و هر دو به سخن یکدیگر مشغول بودیم. و از خدای -عزّ و جلّ- باز ماندیم. پس تنهایی بهتر و مناجات با حق».

نقل است که وقتی فرزند ِ خُرد ِ خود را در کنار گرفت. و می نواخت، چنان که عادت ِ پدران باشد. کودک گفت: «ای پدر! مرا دوست داری؟». گفت: «دارم».
گفت: «خدای را دوست داری؟».
گفت: «دارم».
گفت: «چند دل داری؟».
گفت: «یک دل!».
گفت: « به یک دل، دو دوست توانی داشت؟»
فضیل دانست که این سخن از کجا{ست}، و از غیرت ِ حق -تعالی- تعریفی است، به حقیقت. دست بر سر می زد و کودک را بینداخت و به حق مشغول گشت و می گفت: «نِعمَ الواعظُ انتَ یا بُنَیّ» -نیکو واعظی تو ای پسرک!-

اگر توانی جایی ساکن شوی که کَس شما را نبیند و شما کس را نبینید که عظیم نیکو بوَد

هرکه را تنها وحشت بوَد و به خلق انس گیرد، از سلامت دور بوَد».

گفت: «هرچیزی را زکاتی است و زکات ِ عقل، اندوه ِ طویل است» و از آن جا ست که کانَ رسول الله، صلی الله علی و آله و سلّم، متواصِلُ الاحزان- {گفت}: «چنان که عجب بوَد که در بهشت گریند، عجبتر آن بوَد که کسی در دنیا خندد».

«چون خوفی در دل ساکن شود، چیزی که به کار نیاید به زبان ِ آن کس نگذرد. و از آن خوف، حبّ ِ دنیا و شهوات بسوزد، و رغبت ِ دنیا از دل بیرون کند

خوف و رهبت ِ بنده به قدر ِ علم ِ بنده بود. و زهد ِ بنده در دنیا به قدر ِ رغبت ِ بنده بود در آخرت».

«جمله ی بدی ها را در خانه یی جمع کردند و کلید ِ آن دوستی ِ دنیا کردند. و جمله ی نیکی ها را در خانه یی جمع کردند و کلید ِ آن دشمنی ِ دنیا کردند».

«در دنیا شروع کردن آسان است. امّا بیرون آمدن و خلاص یافتن دشوار».

دنیا بیمارستانی است و خلق در وی چون دیوانگان اند و دیوانگان را در بیمارستان غل و بند بود».

به خدا، که اگر آخرت از سفال ِ باقی بودی و دنیا از زر ِ فانی، سزا بودی که رغبت ِ خلق به سفال ِ باقی بودی، فَکَیفَ که دنیا از سفال ِ فانی است و آخرت از زر ِ باقی».

هرکه خود را قیمتی داند، او را از تواضع نصیبی نیست».

«سه چیز مجویید که نیابید: عالِمی که علم ِ او، به میزان ِ عمَل راست بوَد، مجویید که نیابید و بی عالم بمانید. و عالمی که اخلاص با عمل ِ او موافق بود، مجویید که نیابید و بی عمل بمانید. و برادر ِ بی عیب مجویید که نیابید و بی برادر بمانید».

هرکه با برادر خود دوستی ظاهر کند به زبان و در دل دشمنی دارد خدای -تعالی- لعنتش کند و کور و کر گرداندش».

وقتی بود که آنچه می کردند، به ریا می کردند. اکنون بدانچه نمی کنند ریا می کنند».

«دوست داشتن ِ عمل برای خَلق، ریا بوَد. و عمل کردن برای خلق، شِرک بود. و اخلاص آن بود که حق -تعالی- تو را از این دو خصلت نگه دارد، ان شاء الله تعالی.

اصل ِ زهد راضی شدن است از حق -تعالی- به هر چه کُنَد. و سزاوارترین خلق به رضای حق، اهل ِ معرفت اند».

هرکه حق -تعالی- را بشناسد به حقّ ِ معرفت، پرستش ِ او کند به قدر ِ طاعت».

«حقیقت ِ توکّل آن است که به غیر ِ خدای -عز و جل- اومید ندارد و از غیر ِ او نترسد

متوکّل آن بود که واثق بود به خدای، عزّ و جلّ. نه خدای -عز و جل- را در هر چه کند متّهم دارد، و نه شکایت کند» - یعنی ظاهر و باطن در تسلیم یک رنگ دارد-

گفت: «چون تو را گویند: خدای -عزّ و جلّ- را دوست داری؟ خاموش باش که اگر گویی: نه، کافر باشی. و اگر گویی: بلی، فعل ِ تو به فعل ِ دوستان ِ او نمانَد».

جنگ کردن با خردمندان آسان تر است از حلوا خوردن با بی خردان».

دو خصلت است که دل را فاسد کند: بسیار خفتن و بسیار خوردن».

گفت: «حق -تعالی- می فرماید که ای فرزند ِ آدم! اگر تو مرا یاد کنی، من تو را یاد کنم. و اگر مرا فراموش کنی، من تو را فراموش کنم. و این ساعت که تو مرا یاد نخواهی کرد، آن بر توست، نه از توست. اکنون می‌نگر تا چون می‌کنی؟».

یکی از وی وصیّتی خواست. گفت: اَ اربابٌ متفرّقون خیرً، اَمِ اللهُ الواحدُ القهار».


ذکر ابراهیم ادهم

نقل است که یک روز درویشی را دید که می‌نالید. گفت: پنداریم که درویشی را رایگان خریده‌ای.
گفت: درویشی را خرند؟
گفت: باری من به ملک بلخ خریدم، هنوز به ارزد.

تذکره الاولیاء ابراهیم ادهم

گفت: گرانترین اعمال در ترازو آن خواهد بود فردا که امروز بر تو گرانتر است
تذکره الاولیاء ابراهیم ادهم

و گفت: اخلاص، صدق نیت است با خدای تعالی.
تذکره الاولیاء ابراهیم ادهم

و گفت: هر که دل خود را حاضر نیابد در سه موضع، نشان آن است که در بر او بسته‌اند: یکی در وقت خواندن قرآن؛ دوم در وقت ذکر گفتن؛ سوم در وقت نماز کردن

گفت: در این طریق هیچ چیز بر من سخت‌تر از مفارقت کتاب نبود؛ که فرمودند: مطالعه نکن

سخن اوست که گفت: سخت‌ترین حالی که مرا پیش آید آن بود که جایی برسم که مرا بشناسند؛ که درآمدندی خلق، و مرا بشناختندی، و مرا مشغول کردندی. آنگاه مرا از آنجا باید گریخت.

ما درویشی جستیم توانگری پیش آمد، مردمان دیگر توانگری جستند ایشان را درویشی پیش آمد.

علامت عارف آن بود که بیشتر خاطر او در تفکر بود و در عبرت، و بیشتر سخن او ثنا بود و مدحت حق، و بیشتر عمل او طاعت، و بیشتر نظر او در لطایف صنع بود، و قدرت.

گفت: سه حجاب باید که از پیش دل سالک برخیزد تا در دولت برو گشاده گردد. یکی آنکه اگر مملکت هر دو عالم به عطای ابدی بدو دهند، شاد نگردد از برای آنکه به موجود شاد گردد، و هنوز مردی حریص است و الحریص محروم؛ دوم حجاب آن است که اگر مملکت هر دو عالم او را بود و از او بستانند به افلاس اندوهگین نگردد، از برای آنکه این نشان سخط بود و الساخط معذب؛ سوم آنکه به هیچ مدح و نواخت فریفته نگردد که هرکه به نواخت فریفته گردد، حقیر‌همّت بود، و حقیرهمّت محجوب بود. عالی‌همّت باید که بود.

گفت: به یک ذره دنیا و آخرت رغبت مکن، و روی به خدای آر به کلیّت، و خویشتن از ماسوی‌الله فارغ گردان، و طعام حلال خور، بر تو نه صیام روز است و نه قیام شب

: دنیا را به طالبان دنیا مانده‌ام و عقبی را به طالبان عقبی رها کرده‌ام و بگزیدم. در جهان ذکر خدای و در آن جهان لقای خدای

دیگری از او پرسید: پیشه تو چیست؟
گفت: تو ندانسته‌ای که کارکنان خدای را به پیشه حاجت نیست.

وقتی زاهدی متوکل را دیدم پرسیدم که تو از کجا خوری؟
گفت: این علم به نزدیک من نیست. از روزی‌دهنده پرس مرا با این چه کار

نقل است که وقتی از او پرسیدند که بنده کیستی؟ بر خود بلرزید و بیفتاد و در خاک گشتن گرفت. آنگاه برخاست و این آیت برخواند: ان کل من فی السموات و الارض الا اتی الرحمن عبدا.
او را گفتند: چرا اول جواب ندادی؟
گفت: ترسیدم که اگر گویم بنده اویم، او حق بندگی از من طلب کند. گوید حق بندگی ما چون بگزاری؟ و اگر گویم، نتوانم هرگز این خود کسی گفت.

نقل است که از او پرسیدند: روزگار چون می‌گذاری؟
گفت: چهار مرکب دارم بازداشته. چون نعمتی پدید آید بر مرکب شکر نشینم و پیش او باز روم؛ و چون معصیتی پدید آید بر مرکب توبه نشینم و پیش وی باز روم؛ و چون محنتی پدید آید بر مرکب صبر نشینم و پیش وی باز روم، و چون طاعتی پدید آید بر مرکب اخلاص نشینم و پیش وی باز روم.

نقل است که روزی جماعتی از مشایخ نشسته بودند. ابراهیم قصد صحبت ایشان کرد. گفتند: برو که هنوز از تو گنبد پادشاهی می‌آید.
با آن کردار او را این گویند، تا دیگران را چه گویند.

نقل است که از او پرسیدند: چرا دلها از حق محجوب است؟
گفت: زیرا که دوست داری، آنچه حق دشمن داشته است به درستی این گلخن فانی، که سرای لعب و لهو است، مشغول شده‌ای و ترک سرای جنات نعیم مقیم گفته ای، ملکی و حیاتی و لذتی و لذتی که آن را نه نقصانی بود و نه انقطاع.

نقل است که یکی گفت: مرا وصیتی بکن.
گفت: خداوند را یاد دار و خلق را بگذار.
دیگری را وصیت کرد. گفت: بسته بگشای و گشاده ببند.
گفت: مرا این معلوم نمی‌شود.
گفت: کیسه بسته بگشای و زبان گشاده ببند.

صالحان نیابی تا از شش عقبه نگذری. یکی آنکه در نعمت بر خود ببندی و در محنت بر خود بگشایی؛ و در عز بربندی و در ذل بگشایی، و در خواب بربندی و در بیداری بگشایی، و در توانگری ببندی و در درویشی بگشایی، و در امل ببندی و در اجل و در آراسته بودن و در ساختگی کردن مرگ بگشایی.

نقل است که ابراهیم نشسته بود. مردی نزدیک او آمد، گفت: ای شیخ! من بر خود بسی ظلم کرده ام. مرا سخنی بگوی تا آن را امام خود سازم.
ابراهیم گفت: اگر قبول کنی از من، شش خصلت نگاه داری، بعد از آن هرچه کنی زیان ندارد. اول آن است که چون معصیتی خواهی که بکنی روزی وی مخور.
گفت: هرچه در عالم است رزق اوست، من از کجا خورم.
ابراهیم گفت: نیکو بود که رزق او خوری و در وی عاصی شوی؛ دوم چون خواهی که معصیتی کنی، جایی کن که ملک او نبود.
گفت: این سخن مشکلتر بود، که از مشرق تا به مغرب بلاد الله است. من کجا روم؟
گفت: نیکو نبود که ساکن ملک او باشی و در وی عاصی شوی؛ سوم چون خواهی که معصیتی کنی، جایی کن که او تو را نبیند.
گفت: این چگونه تواند بود؟ او عالم الاسرار است و داننده ضمایر است.
ابراهیم گفت: نیک باشد که رزق او خوری، و ساکن بلاد او باشی، و در نظر او معصیتی کنی. در جایی که تو را بیند.
چهارم گفت: چون ملک الموت به نزدیک تو آید بگوی مهلتم ده تا توبه کنم.
گفت: او این سخن از من قبول نکند.
ابراهیم گفت: پس قادر نیی که ملک الموت را از خود دفع کنی، تواند بود که پیش از آنکه بیاید توبه کنی، و آن این ساعت را دان و توبه کن. پنجم چون منکر و نکیر بر تو آیند هر دو را از خویشتن دفع کن.
گفت: نتوانم.
گفت: پس کار جواب ایشان آماده کن، ششم آن است که فردای قیامت گناه کاران را فرمایند که به دوزخ برید، تو بگو که من نمی‌روم.
گفت: تمام است آنچه تو بگفتی.
و در حال توبه کرد و بر توبه بود شش سال تا از دنیا رحلت کرد.

نقل است که از ابراهیم پرسیدند: که سبب چیست که خداوند را می‌خوانیم و اجابت نمی‌آید؟ گفت: از بهر آنکه خدای را می‌دانید و طاعتش نمی‌دارید، و رسول را می‌دانید و طاعتش نمی‌دارید، و متابعت سنت وی نمی‌کنید و قرآن می‌خوانید و بدان عمل نمی‌کنید، و نعمت خدای می‌خورید و شکر نمی‌کنید و می‌دانید که بهشت آراسته است برای مطیعان و طلب نمی‌کنید، و می‌شناسید که دوزخ ساخته است با اغلال آتشین برای عاصیان، و از آن نمی‌گریزید و می‌دانید که مرگ هست و ساز مرگ نمی‌سازید، و مادر و پدر و فرزندان را در خاک می‌کنید و از آن عبرت نمی‌گیرید، و می‌دانید که شیطان دشمن است با او عداوت نمی‌کنید، بل که با او می‌سازید، و از عیب خود دست نمی‌دارید، و به عیب دیگران مشغول می‌شوید. کسی که چنین بود دعای او چگونه مستجاب باشد؟

نقل است که گفتند گوشت گران است.
گفت: ما ارزان کنیم.
گفتند: چگونه؟
گفت: نخریم و نخوریم.

نقل است که گفت: یک شب جبرییل به خواب دیدم که از آسمان به زمین آمد، صحیفه ای در دست، پرسیدم، که تو چه می‌خواهی؟
گفت: نام دوستان حق می‌نویسم.
گفتم: نام من بنویس.
گفت: از ایشان نیی.
گفتم: دوست دوستان حقم.
ساعتی اندیشه کرد. پس گفت: فرمان رسیدکه اول نام ابراهیم ثبت کن که امید در این راه از نومیدی پدید آید.

نقل است که یک روز به سر چاهی رسید. دلو فروگذاشت، پر زر برآمد. نگوسار کرد. بازفروگذاشت، پرمروارید برآمد. نگوسار کرد، وقتش خوش شد. گفت: الهی خزانه بر من عرضه می‌کنی، می‌دانم که تو قادری و دانی که بدین فریفته نشوم. آبم ده تا طهارت کنم.

نقل است که چون آخر عمر او بود ناپیدا شد، چنانکه به تعیین پیدا نیست. خاک او بعضی گویند در بغداد است، و بعضی گویند در شام است، و بعضی گویند آنجاست که خاک لوط پیغامبر صلی الله علیه وسلم که به زیر زمین فرو برده است با بسیار خلق، وی در آنجا گریخته است، از خلق. و هم آنجا وفات کرده است.


ذکر بشر حافی 

از شدت غلبه مشاهده حق تعالی هرگز کفش در پای نکردی، حافی از آن گفتند. با او گفتند: چرا کفش در پای نکنی؟
گفت: آن روز که آشتی کردند، پای برهنه بودم. باز شرم دارم که کفش در پای کنم. و نیز حق تعالی می‌گوید: زمین را بساط شما گرداندم. بر بساط پادشاهان ادب نبود با کفش رفتن.



هر که را خدای چشم او شد، جز خدای نتواند دید. 



نقل است که احمد حنبل بسیار بر او رفتی و در حق او ارادت تمام داشت. تا به حدی که شاگردانش گفتند: این ساعت تو عالمی در احادیث و فقه و اجتهاد و در انواع علوم نظیر نداری. هر ساعت از پس شوریده ای می‌روی. چه لایق بود؟
احمد گفت: آری! از این همه علوم که بر شمردید، من این همه به از او دانم، اما او خداوند را به از من داند.
پس بر او رفتی و گفتی: حدثنی عن ربی. مرا از خدای من سخنی بگوی.




گفتم: مرا وصیتی کن. گفت فقرا را در برگیر، و زیستن با صبر کن. و هوا را دشمن گیر، و مخالفت شهوات کن، و خانه خود ا امروز خالی تر از لحد گردان.



نقل است که یکی با بشر مشورت کرد که دوهزار درم دارم. حلال می‌خواهم که به حج شوم.
گفت: توبه تماشا می‌روی. اگر برای رضای خدای می‌روی برو وام کسی بگزار، یا بده به یتیم و به مردی مقل حال، که آن راحت که به دل مسلمانی رسد از صد حج اسلام پسندیده تر.
گفت: رغبت حج بیشتر می‌بینم.
گفت: از آنکه مالها نه از وجه نیکو به دست آورده ای، تا بناوجوه خرج نکنی قرار نگیری.




نقل است که بشر گفت: یک شب مرتضی را به خواب دیدم. گفتم: مرا پندی ده! گفت: چه نیکوست شفقت توانگران بر درویشان برای طلب ثواب رحمان، و از آن نیکوتر تکبر درویشان بر توانگران، از اعتماد بر کرم آفریدگار جهان.



نقل است که اصحاب را گفت: سیاحت کنید که چون آب روان بود خوش گردد، و چون ساکن شود متغیر و زرد شود



: حلاوت آخرت نیابد آنکه دوست دارد که مردمان وی را بدانند.



اگر دوست داری که خلق تو را بدانند این دوستی سر محبت دنیا بود.



سخت ترین کارها سه است: به وقت دست تنگی سخاوت، و ورع در خلوت و سخن گفتن پیش کسی که از او بترسی.



ورع آن بود که از شبهات پاک بیرون آیی. و محاسبه نفس در هر طرفة العینی پیش گیری



زهد ملکی است که قرار نگیرد، مگر در دلی خالی.



اندوه ملکی است که چون جایی قرار گرفت رضا ندهد که هیچ چیز با او قرار گیرد.



فاضلترین چیزی که بنده ای را داده اند معرفت است. و الصبر فی الفقر.



اگر خدای را خاصگان اند عارفان اند


صوفی آن است که دل صافی دارد با خدای.


عارفان قومی اند که نشناسند، مگر خدای؛ و ایشان را گرامی ندارند مگر برای خدای.



هرکه خواهد که طعم آزادی بچشد گو سر را پاک گردان.



هرکه عمل کند خدای را به صدق، وحشتی عظیم با خلقش پیش آید.


نگریستن بر بخیل دل را سخت گرداند



با هیچ کس ننشستم و هیچکس با من ننشست که چون از هم جدا شدیم مرا یقین نشدکه اگر به هم ننشستیمی هر دو را به بودی.



کامل نباشی تا دشمن تو ایمن نبود.



اگر خدای را طاعت نمی‌داری، باری معصیتش مکن.



یکی در پیش او گفت: توکلت علی الله.
بشر گفت: بر خدای دروغ می‌گویی. اگر بر او توکل کرده بودی، بدانچه او کند راضی بودی.




اگر تو را چیزی عجب آید از سخن گفتن خاموش باش و چون از خاموشی عجب آید سخن گوی.



اگر همه عمر در دنیا به سجده شکر مشغول گردی، شکر آن نگزارده باشی که او در ازل حدیث دوستان کرد. جهد کن تا از دوستان باشی.



چون وقت مرگش درآمد در اضطرابی عظیم بود و در حالتی عجب. گفنتند: مگر زندگانی را دوست می‌داری؟
گفت: نی!ولیکن به حضرت پادشاه پادشاهان شدن صعب است.



بعد از مرگ بشر حافی را به خواب دیدند. گفتند: خدای با تو چه کرد؟
گفت: با من عتاب کرد. گفت: در دنیا از من چرا چندین ترسیدی؟ 

اما علمت ان الکرم صفتی. ندانستی که کرم صفت من است؟

دیگری به خواب دید پرسید که: حق با تو چه کرد؟
و گفت: مرا آمرزید و فرمود کل یا من لم یاکل و اشرب یا من لم یشرب لاجلی. بخور ای آنکه از برای ما نخوردی و بیاشام ای آنکه از برای ما نیاشامیدی.



دیگری به خوابش دید. و گفت: خدای با تو چه کرد؟
گفت: مرا بیامرزید و یک نیمه از بهشت مرا مباح گردانید، و مرا گفت یا بشر! تا بودی اگر مرا در آتش سجده کردی، شکر آن نگزاردی که تو را در دل بندگان خود جای دادم.



دیگری به خوابش دید. گفت: خدای با تو چه کرد؟
گفت: فرمان آمد که مرحبا ای بشر! آن ساعتی که تو را جان بر می‌داشتند هیچ نبود در روی زمین از تو دوست تر.


ذکر سفیان ثوری

او را همسایه ای وفات کرد. به نماز جناره او شد. بعد از آن شنید که مردمان می‌گفتند: که او مردی نیکو بود. سفیان گفت: اگر دانستمی که خلق از او خشنود بگردند به نماز جنازه او نرفتمی، زیرا که تا مرد منافق نشود خلق از او خشنود نگردند

نقل است که روزی جامه باژگونه پوشیده بود. با او گفتند: خواست که راست کند، نکرد و گفت: این پیراهن از بهر خدای پوشیده بودم. نخواهم که از برای خلق بگردانم. همچنان بگذشت.



نقل است که جوانی را حج فوت شده بود. آهی کرد. سفیان گفت: چهل حج کرده ام به تو دادم. تو این آه به من دادی؟
گفت: دادم.
آن شب به خواب دید که او را گفتند: سودی کردی که اگر به همه اهل عرفات قسمت کنی توانگر شوند


زهد در دنیا نه پلاس پوشیدن است ونه نان جوی خوردن است، ولیکن دل در دنیا نابستن است و امل کوتاه کردن است.



دنیا را بگیر از برای تن. . . و آخرت را بگیر از برای دل



هرکه در نماز خاشع نبود، نماز او درست نبود.


رضا قبول مقدور است به شکر.


خلق حسن آدمی خشم خدای بنشاند


یقین آن است که متهم نداری خدای را در هرچه به تو رسد.


پرسیدند از یقین. گفت: فعلی است در دل. هرگاه که معرفت سست شد یقین ثابت گشت، و یقین آن است که هرچه به تو رسد دانی که از حق به تو می‌رسد تا چنان باشی که وعده تو را چون عیان بود، بل که بیشتر از عیان، یعنی حاضر بود، بل که از این زیادت بود.



نقل است که حاتم اصم را گفت: تو را چهار سخن گویم که از جهل است. یکی ملامت کردن مردمان را از نادیدن قضا است. و نادیدن قضا کافری است. دوم حسد کردن برادر مسلمان را از نادیدن قسمت از کافری است سوم مال حرام و شبهت جمع کردن از نادیدن شمارقیامت است و نادیدن شما در قیامت از کافری است، چهارم ایمن بودن از وعید حق و امید ناداشتن به وعده حق، و نادیدن این کافری است.


از مرگ چنین می‌ترسیدو به آرزو می‌خواست و در آن وقت یارانش می‌گفتند: خوشت باد در بهشت.
و او سرمی جنبانید که: چه می‌گویید؟ بهشت هرگز به من نرسد یا به چون من کسی دهند.



آن شب که وفات کرد آوازی شنیدند که مات الورع مات الورع. پس او را به خواب دیدند. گفتند: چون صبر کردی با وحشت و تاریکی گور؟
گفت: گور من مرغزاری است از مرغزارهای بهشت.



امام ابوحنیفه

گاه بودی که چهل بار ختم قرآن کردی تا مساله یی که او را مشکل بودی کشف شدی.



نقل است که روزی می‌گذشت. کودکی را دید که در گل مانده بود.
گفت: گوش دار تا نیفتی.
کودک گفت: افتادن من سهل است. اگر بیفتم تنها باشم. اما تو گوش دار که اگر پای تو بلغزد همه مسلمانان که از پس تو درآیند بلغزند و برخاستن همه دشوار بود.
امام از حذاقت آن کودک عجب آمد و در حال بگریست و با اصحاب گفت: زینهار اگر شما را در مسئله ای چیزی ظاهر شود و دلیلی روشنتر نماید، در آن متابعت من مکنید.



بر تو باد بر کار بستن علم که هر علمی که آن را کار نبندی چون جسدی بود بی روح.
 


ذکر امام شافعی

‌نقل است که وقتی کسی مالی فرستاد تا بر مجاوران مکه صرف کنند و شافعی آنجا بود. بعضی از آن مال نزدیک او بردند.
گفت: خداوند مال چه گفته است؟
گفت او وصیت کرده است که این مال بر درویشان متقی دهید.
شافعی گفت: مرا از این مال نشاید گرفت. من نه متقی ام.
و نگرفت.

اگر دنیا را به گرده نان به من فروشند نخرم



ذکر احمد حنبل



نقل است که احمد گفت: به بادیه فرو شدم، به تنها راه گم کردم. اعرابی را دیدم به گوشه ای. نشسته تازه. گفتم: بروم و از وی راه پرسم. رفتم و پرسیدم. گفت: مرا گرسنه است.
پاره ای نان داشتم و بدو می‌دادم. او در شورید. گفت: ای احمد! تو که ای که به خانه خدای روی، به روزی رسانیدن از خدای راضی نباشی، لاجرم راه گم کنی.
احمد گفت: آتش غیرت در من افتاد.
گفتم: الهی تو را در گوشه ها چندین بندگانند وپوشیده.
آن مرد گفت: چه می‌اندیشی، ای احمد! او را بندگانند که اگر به خدای تعالی سوگند دهند جمله زمین و کوهها زر گردد برای ایشان.
احمد گفت: نگه کردم. جمله آن زمین و کوه زر شده بود. از خود بشدم. هاتفی آواز داد: چرا دل نگاه نداری ای احمد که او بنده ای است ما را که اگر خواهد از برایاو آسمان بر زمین زنیمو زمین بر آسمان و او را به تو نمودیم اما نیزش نه ‌بینی.


گفت: از خدای تعالی در خواست کردم تا دری از خوف بر من بگشاد تا چنان شدم که بیم آن بود که خرد از من زایل شود. دعا کردم. گفتم: الهی تقرب به چه چیز فاضلتر؟
گفت: به کلام من، قرآن.


پرسیدند: اخلاص چیست؟ گفت: آنکه از آفات اعمال خلاص یابی.


گفتند : توکل چیست ؟ گفت الثقه بالله باور داشت خدای در روزی



گفتند: رضا چیست؟ گفت آنکه کارهای خود به خدای سپاری.



گفتند: زهد چیست؟
گفت: زهد سه است ترک حرام، و این زهد عوام است، و ترک افزونی از حلال و این زهد خواص است، و ترک هرچه تو را از حق مشغول کند، و این زهد عارفان است.



گفتند: این صوفیان که در مسجد آدینه نشسته اند بر توکل بی علم؟
گفت: غلط می‌کنید که ایشان را علم نشانده است.


نقل است که چون در بغداد معتزله غلبه کردند گفتند: او را تکلیف باید کرد تا قرآن مخلوق گوید.
پس او را به سرای خلیفه بردند
پس او را می‌بردند و او پیر و ضعیف بود. بر عقابین کشیدند و هزار تازیانه بزدند که قرآن را مخلوق گوی، و نگفت، و در آن میانه بند ایزارش گشاده شد و دستهای او بسته بودند. دو دست ازغیب پدید آمد وببست. چون این برهان بدیدند، رها کردند و هم در آن وفات کرد، و در آخر کار قومی پیش او آمدند و گفتند: در این قوم که تو را رنجانیدند چه گویی؟
گفت: از برای خدای مرا می‌زدند، پنداشتند که بر باطل ام.
به مجرد زخم چوب با ایشان به قیامت هیچ خصومت ندارم


محمد بن خزیمه گفت: احمد را به خواب دیدم، بعد از وفات،
گفتم: خدای با تو چه کرد؟
گفت: بیامرزید و تاج بر سر من نهاد و نعلین در پای من کرد و گفت: یا احمد این از برای آن است که گفتی: قرآن مخلوق نیست.

تذکره الاولیاء:
داوود طایی



یکی دیگر پیش او رفت و گفت: سقف خانه شکسته است، بخواهد افتاد.
گفت: بیست سال است تا این سقف را ندیده ام.



نقل است که گفتند: چرا با خلق ننشینی؟
گفت: با که نشینم؟ اگر با باخردتر از خود نشینم مرا به کار دین امر نمی‌کنند، و اگر با بزرگتر نشینم عیب من بر من نمی‌گویند و مرا در چشم من می‌آرایند. پس صحبت خلق را چه کنم؟



دیگر وقتی درویشی گفت: به پیش داود رفتم، او را خندان یافتم. عجب داشتم. گفتم: یا باسلیمان این خوش دلی از چیست؟ گفت: سحرگاه مرا شرابی دادند که آن را شراب انس گویند. امروز عید کردم وشادی پیش گرفتم.



مریدی را گفت: اگر سلامت خواهی سلامی بر دنیا کن به وداع، و اگر کرامت خواهی تکبری بر آخرت گوی به ترک. یعنی از هردو بگذر تا به حق توانی رسید.



نقل است که هارون الرشید از ابویوسف درخواست که مرا در پیش داود بر تا زیارت کنم. ابویوسف به در خانه داود آمد. بار نیافت. از مادر او درخواست تا شفاعت کرد که او را راه دهد. قبول نمی‌کرد و گفت: مرا با اهل دنیا و ظالمان چه کار؟
مادر گفت: به حق شیر من که راه دهی.
داود گفت: الهی تو فرموده ای که حق مادر نگاه دار که رضای من در رضای او ست، و اگر نه مرا با ایشان چه کار؟
پس بار داد. درآمدند و بنشستند. داود وعظ آغاز کرد. هارون بسیار بگریست. چون بازگشت مهری زر بنهاد و گفت حلال است.
داود گفت: بردار که مرا بدین حاجت نیست. من خانه ای فروخته ام از میراث حلال وآن را نفقه می‌کنم از حق تعالی درخواسته ام چون آن نفقه تمام شود جانم بستاند تا مرا به کسی حاجت نبود. امید دارم که دعا اجابت کرده باشد.
پس هردو بازگشتند. ابویوسف از وکیل خرج او پرسید: نفقات داود چند مانده است؟
گفت: دو درم.
و هر روز دانگی سیم خرج کردی. حساب کرد تا روز آخر ابویوسف پشت به محراب باز داده بود. گفت: امروز داود وفات کرده است.
نگاه کردند، همچنان بود. گفتند: چه دانستی؟
گفت: از نفقه او حساب کردم که امروز هیچ نمانده است، دانستم که دعای او مستجاب باشد.



از مادرش حال وفات او پرسیدند. گفت: همه شب نماز همی می‌کرد. آخر شب سر به سجده نهاد و برنداشت، تا مرا دل مشغول شد. گفتم: ای پسر! وقت نماز است. چون نگاه کردم وفات کرده بود.



داود وصیت کرده بود که مرا در پس دیواری دفن کنید تا کسی پیش روی من نگذرد. چنان کردند و امروز همچنان است. و آن شب که از دنیا برفت ا ز آسمان آواز آمد که: ای اهل زمین! داود طائی به حق رسید و حق سبحانه و تعالی از وی راضی است.


لزوم خوش گمانی نسبت به خداوند

 خطا نکن ، و این خدا را از خدایی نینداز. بگذار خدا همواره در وجودت حیرت به پا کند ، "ناشناختگیِ" او ، فرزانگی بیافریند. بگذار نه این باشد و نه آن. بگذار هر آن ، نامحدود تو را ببلعد. زیرا خدای وصف شده و محدود ، دیگر نمی‌تواند از جاهای وصف ناشده ، بر تو رحمت آرد ، زیرا تو وصفش کرده‌ای و خدا ، همواره به شکل  گمان بنده‌اش در می‌آید "اَنا عِندَ ظَنِّ عَبدِی بِی".
برای تو همان می‌شود که به او گمان برده‌ای. و گمان محدود و توصیف شده ، تو را با محدودیت و حصار روبرو می‌کند. بگذار خدا لایتناهی و غیر قابل وصف و مافوق تصور باقی بماند. این به نفع توست. بگذار هر آن ، از هر جا و ناکجایی بر تو ببارد. در برابر او خاموش باش ، ساکت باش ، و فقط او را بپذیر و هیچگاه ذهن را به تحلیلش آلوده مکن.

مسعود ریاعی


خدا را چگونه می شناسی؟! چه گمانی به او بُرده ای؟ زیرا او در ظن و گمان تو بسر میبرد! "أنَا عِندَ ظَنِّ عَبدِی بِی" (من نزد گمان بنده ام بسر میبرم). چه گمانی به او داری. پس با همان روبرو می شوی. همان از آنِ توست! خدای من، رحمن است. سرچشمۀ عشق و محبت است. زلال بخشندگی است. فَیَضان رحمت است. جز این خدا خدایی نمی شناسم.


یَهدِی مَن یَشاءُ اِلیٰ صِراطٍ مُستَقِیمٍ”
(هر که را بخواهد به راه راست هدایت می‌کند)
نور : ۴۶
دقت کن
نمی‌گوید هر که را که عالِم باشد،
نمی‌گوید هر که را که عابد و زاهد باشد،
بلکه می‌فرماید هر که را بخواهد!
پس هرگز از رحمت خداوند ناامید مباش هرچند خود را گناه‌کار بدانی. به خداوند بخشنده و مهربان ظن نیک داشته باش، چه هر کس با همان گمانی که دارد با او لقاء خواهد داشت.
پس با قلبت از آن یگانهٔ بی‌نیاز بخواه که جزو این “مَن یَشاء” باشی. که اگر باشی رستگاری‌ات قطعی است. مهم نیست که‌ای و کجایی. هر که باشی و هرجا که باشی، به بهترین راه‌ها هدایت می‌شوی. هرگز در نمی‌مانی و وصولت به حقیقت قطعی است.
مسعود ریاعی




ایمان و دین

ارتقاء ایمان با معرفت”

 به حق ایمان داشته باش اما هر روز با “معرفت” ایمانت را ارتقاء ببخش. 

ایمان نیز لایه لایه است و هر لایه‌اش حکایتی خاص خود دارد. پس سطحی نباش، در سطح نمان، به عمق برو، اما با معرفت. 

‌چه بسا کسی‌که در لایهٔ دهم ایمان است چیزی بداند که برای آن کس که در لایهٔ اول ایمان است، کفر تلقی شود. و چه بسا حسنات لایه‌های سطحی برای سالکان لایه‌های عمیق‌تر، سیئات محسوب شود. پس همواره ایمانت را با “معرفت” ارتقاء ببخش تا از این تضاد و دوگانگی بِرَهی. 

سالکان فرزانه اهل معرفت‌اند. 

اهل حماقت و جزم‌اندیشی و تعصب جاهلی نیستند.

و بدان که لطیف‌ترین و اصیل‌ترین نوع معرفت در وادی “خاموشی” دریافت می‌شود.


دین 

دین ، یک معنای متعارف و بازاری دارد و یک معنای متعالی. در معنای متعالی‌اش ، دین قانون عالَم است و موجب نظم هستی است. چیزی نیست که از بیرون به هستی تحمیل شده باشد، جوهره‌ی آن است. هستی با دین سرشته شده است و چیز جدایی نیست. دین ، راهی زنده است که هستی با تمام عظمتش تسلیم وار در آن جاری است. دین همچون ایمان و آگاهی دارای مراتب است. حقیقت آن در تو به عنوان عالَم صغیر سرشته شده است. فطری است. آشناترین وجه وجودیِ توست.
انسانی که شریعت حقه‌ای را می‌پذیرد، به واقع خود را آماده می‌کند تا این دانه‌ی فطری را پرورش دهد ، تا به لایه‌های برتر دین عروج کند ، و از بینش متعالی آن برخوردار شود. هر چه که سالک با سلوکش به لایه‌های لطیفتر دین دست یابد ، آن را خالص‌تر کرده است. زیرا او نیک می‌داند که طبق نص صریح قرآن ، این دین خالص است که دین خداست. دینی که پر از شائبه و شک و تردید است ، دینی که آلوده به خرافات و توهّمات است ، دین خالص نیست. و چون خالص نیست ، طبق نصِ صریح ، دین خدا نیست. و دینی که دین خدا نباشد ، ناکارآمد و غیر قابل اعتماد است. "دین خالص" ، دینی است که از نافهمی و بدفهمی "خلاص" شده است. این خلوص ، این رهایی ، این خلاصی از هر گونه آلودگی و شائبه و برداشت‌های متوهّمانه ، بسیار مهم و ضروری است. اگر نبود آیه به این محکمی بدان اشاره نمی‌کرد. "اَلا" حرف هشیاری است ، یک بیدار باش تمام است.
 آنگاه که تو به مغزِ دینِ خدا دست یابی، یک انفجار نورانی در وجودت اتفاق می‌افتد ، یک روشن بینی شگرف. و آن این است که در می‌یابی که دین، جز عشق و محبت نیست. همچنان که امام باقر(ع) فرمودند ؛ "هَلِ الدِّینُ اِلّا الحُبّ" (آیا دین جز عشق و محبت است؟!). این به واقع مغز دین است. او به مرکز عشق و رحمت رسیده است. اینجا سرشار از پاکی و قداست است. و دین خالص ، همین است که امام باقر(ع) می‌فرمایند.




براستی اهل ایمان رستگار شدند)

رستگاری در خود ایمان است، نه نتیجه ای که بعداً بیاید! و این نکته ای قابل تأمل است. نمی فرماید که ایمان بیاورید تا در آینده رستگار شوید! بلکه این آیه شریفه  رستگاری و نجات را به محض ایمان داشتن، محقق می داند. این یعنی نجات، در خود ایمان نهفته است. و ایمان، باور ذهنی نیست! به معنای فکر کنم و اگر با ذهنم جور در آمد، آنگاه قبول کنم، نیست! آن را ایمان نمی گویند، آن را قبول کردن ذهنیات خودت می گویند! حال آنکه اساس ایمان، بر پذیرش غیب و نادیده هاست "یُؤمِنُونَ بِالغَیبِ". باور داشتن به آنچه که می بینی و آنچه که می دانی را ایمان نمی گویند، آن در حوزه ی علم و دانش است. ایمان، "ناشناختنی" را نشانه رفته است، مطلق نامتناهی را! ایمان نوری است که قلب را منوّر می کند و وجودت را روشنی می بخشد. نشانه ی ایمان، یک پذیرش تام است. کنار گذاشتن برداشت های ذهنی و نفسانی است. ایمان، سکنا گزیدن در کیفیت تسلیم محض است. تسلیم به جریان نابِ هستی، به هستی ساز بزرگ، به راستی و درستی.



ایمان" به فکر نیست، ایمان به برداشت نیست، ایمان به آرزو و آرمان نیست. ایمان به این چیزها نیست. باور به فکر و برداشت و خیال و آرزو که ایمان نیست. اینها را ایمان نمی گویند. ایمان، به حقیقت آنچه که "هست" و از جنس "هستی" است اطلاق می شود. آنچه که "هست"، اگرچه به تمامی درکش نکنیم. لذا ایمان امری واقعی است، پیوندی عمیق با زندگی و در "حال" است. از جنس "هست" هست. توهّمی نیست. قرار نیست که ما به تصوّرات مان، به توهّمات مان، ایمان داشته باشیم. این دور افتادن از "حقیقت" است. ما همواره به آنچه که "هست"، به حقیقت زنده و جاری، ایمان داریم. ایمانی که قرآن می گوید از جنس "حیات" است. آن به معنای ایمان داشتن به حرفهای جور واجور و توهّمات و القائات بی اساس نیست. ایمان پذیرش تام حقیقت زنده است و آن به آن نو می شود و پویاست. زیاد شدنی است "فَزادَهُم اِیماناً". پس چشمانت را باز کن و هستی و جریان حیات را هشیارانه بنگر. "زنده" را ایمان داشته باش. "حی" را. "هُوَ الحَیُّ لا اِلهَ اِلّا هُو" (آن "زنده" است که هیچ خدایی جز او نیست). مرده نجات بخش نیست، "زنده" نجات بخش است. "زنده" را ایمان داشته باش.



ایمان، تثبیت‌کنندهٔ بود و نبود است”

 از منظری باطنی می‌توان گفت؛ ایمان، عامل تثبیت بود و نبود است. اگر به وجود خدا ایمان داشته‌باشی، پس برای تو  هست. و اگر نداشته باشی برای تو نیست. زیرا اگر ایمان نداشته‌باشی، حتی اگر در هر جهانی با آن روبرو شوی به خدائیش اذعان نخواهی‌داشت. زیرا از اول قرار را بر بی‌ایمانی گذاشته‌ای.

اگر به معجزه ایمان داشته‌باشی، برای تو معجزه هست و اگر به وجود آن بی‌ایمان باشی، برای تو نیست. حتی اگر روزی با معجزه‌ای روبرو شوی، خواهی گفت؛ یک کلکی پشت آن است!  پس برای تو نخواهد بود.

این ایمان است که بود و نبود چیزی را تثبیت می‌کند. ایمان فراتر از دانش‌های متداول عمل می‌کند. حوزه‌اش کیفیتی دیگر است. حال این به خودت ارتباط دارد که ایمان داشته‌باشی، یا نداشته‌باشی. چه تو با ایمان یا بی‌ایمانی راه خودت را برمی‌گزینی.

مسعود ریاعی 

فرق ایمان با اعتقاد"
... حتی یک آیه در قرآن نمی یابی که بگوید، به خدا و پیامبران، اعتقاد داشته باشید، آنجا سخن از "ایمان" است نه اعتقاد. فعل قرآن، "ءامِنُوا" است نه "اِعتَقِدُوا". چه ایمان با اعتقاد، معانی شان متفاوت است.
پس موُمن باش و عقیده مند مباش؛ چه "ایمان" ریشه از امن و آرامش گرفته است، و "اعتقاد"، از گِرِه و پیچیدگی
- موُمن، احساس "امنیت" می آورد - معتقد، احساس خطر
- موُمن، مهربانی آسان گیر است - معتقد، فضول و سخت گیر
- موُمن، دریا دل و بی تضاد است - معتقد، پر از حد و مرز و غرق در تضاد
- موُمن، یار مردم است - معتقد، مزاحم شان
- موُمن، هشیار است - معتقد، وسواس
- موُمن، همه جا وطنش است - معتقد، فقط در جمع خودشان
- موُمن، نشاط می آورد و آرامش می دهد - معتقد، می ترساند و اضطراب می بخشد
- موُمن، از حق همه می گوید - معتقد، از حق اعتقاد
- موُمن، خود را تسلیم کرده است - معتقد، تحمیل
- خدای موُمن، ارحم الراحمین است - خدای معتقد، ذهنیاتش
- موُمن، کتاب خدا را می خواند برای رهایی - معتقد، می خواند تا آیه ای بر علیه کسی بیابد
- موُمن، از عقیده مندی بدور است - معتقد، از ایمان
- موُمن، همیشه "اکنون و اینجا" ست - معتقد، در توهّم
- موُمن، حقیقت گراست - معتقد، آرمان گرا
- بهشت موُمن، در "حال" است - بهشت معتقد، قرار است که بیاید
- پیامبر موُمن، "رحمهُُ للعالمین" است - پیامبر معتقد، یکی شبیه خودش
- اندیشه ی موُمن، تمامیّت زندگی است - دغدغه ی معتقد، ظاهر آن
- موُمن، در اختیار حق است - معتقد، در اختیار احساساتش
- موُمن، ذهنش را نرم و پذیرا کرده است - معتقد، ذهنش را تیز و آماده ی حمله
- نیروی موُمن، حکمت اش است - نیروی معتقد، زورگویی اش
- مدینه فاضله ی موُمن، قلب خودش است که عرش رحمان است -  مدینه فاضله ی معتقد، چیره شدن بر این و آن.
- معتقد همان ایدئولوژی زده است بی آنکه از حقیقت چیزی بداند - مؤمن، آن است که هر لحظه در حقیقت هستی شناور است.
- مؤمن، "مُخلَص" است و آزاد - معتقد، اسیرِ برداشتش
- از "عقیده"، داعش زاده می شود - از "ایمان"، حافظ و مولوی و میرفندرسکی ...
قُل لَم تُوُمِنُوا وَ لکِن قُولُوا اَسلَمنَا وَ لَمَّا یَدخُلِ الاِیمانُ فِی قُلُبِکُم ( بگو؛ شما ایمان نیاورده اید بلکه بگویید اسلام آورده ایم، زیرا هنوز ایمان به قلب های شما وارد نگشته است!)
بر گرفته از کتاب "کلمات بارانی


ایدئولوژی و آزادی"
وقایع تاریخ بشر اثبات کرده است که ایدئولوژی با آزادی جمع نمی شود. هیچگاه نشده است. مرادم از آزادی بی بند و باری و بی مسئولیتی نیست بلکه رهایی از محدودیت های ذهنی است. ایدئولوژی یک چهارچوبه محدود ذهنی است. ایدئولوژی آزادی را می کشد، اگر نکشد ایدئولوژی نیست. اما آزادی نمی تواند ایدئولوژی را بکشد، اگر کشت، آزادی نیست. و این معمایی است که خردمندان و فرزانگان عصر باید برایش چاره ای بیندیشند. ایدئولوژی به معنای دین نیست. ایدئولوگ ها را نباید با دینداران اشتباه گرفت. ایدئولوژی یک طرح ذهنیِ بسته، محدود و غالباً انعطاف ناپذیر است. آن فقط به اعتقادات و باورهای متافیزیکی محدود نمی شود، مارکسیسم هم ایدئولوژی است همچنانکه امپریالیسم و فمنسیم و راسیسم و ناسیونالیسم و بسیاری از ایسم های دیگر هم ایدئولوژی اند. برای گذر از چنین چالشی تنها چیزی را که به یقین می دانم این است که تا بشر درونش آزاد نشود، بیرونش آزاد نخواهد شد. امروزه جهان اسیر ایدئولوژی های گوناگون است. دارد خفه می شود. من راه برون رفت را، راه رسیدن به آزادی واقعی را در تسلیم بودن به خدای مطلقِ آزاد می دانم. زیرا انسان هر مفهومی از خدا را بپرستد شبیه همو می شود. امتحان کن! خدای آزاد را بپرست، و آنگاه تغییر در درون و بیرونت را نظاره کن!


دین، ایدئولوژی نیست"
آنچه جهان امروز را به مخاطره انداخته است، ایدئولوژی است، نه دین. و "دین"، ایدئولوژی نیست.
"دین"، راهی جهانشمول است که همه ی گروه های مردمی را در خود می پذیرد "یَدخُلُونَ فِی دِینِ اللهِ اَفواجاً". ایدئولوژی، تنها خودی پذیرست و جز هواخواهانش را پذیرا نیست "کُلُّ حِزبِِ بِما لَدَیهِم فَرِحُونَ".
ایدئولوژی بسته است و تشکیلاتی، حال آنکه "دین" باز است و غیر تشکیلاتی.
"دین"، الهی است. امری فرا ذهنی است. اما ایدئولوژی ذهنی است، منبعث از برداشت انسان است.
ایدئولوژی، نه علم است و نه فلسفه. زیرا علم و فلسفه حاضرند خود را به نقد بگذارند اما ایدئولوژی جز به تأیید خود راضی نیست.
"دین"، به کرامت و آزادی ختم می شود، ایدئولوژی به خشونت و ترور.
ایدئولوگ، سوداگری است که در سرش پر از نقشه و فریب است، "دیندار"، عاشقی است که در وجودش پر از ایثار و خدمت است.
"دین"، آگاهی بخش است و قدرت را در خدمت زندگی می داند، ایدئولوژی، آگاهی گریز است و زندگی را برای قدرت می خواهد.
ایدئولوژی سر ستیز دارد و توان خود را از  برانگیختن احساسات و عواطف بدست می آورد، "دین"، در صلح کل، خانه دارد و احساسات و عواطف را بسوی عشق و خردمندی سوق می دهد.
"دین" می گوید؛ "اُطلُبُوا العِلمَ وَ لَو بِالصِّینِ"(علم را بجویید اگرچه به چین باشد) و "خُذِ الحَقَّ وَ لَو مِن فَمِ الکلبِ" (کلام حق را بپذیر اگرچه از زبان سگ باشد). اما ایدئولوژی جز برداشت و توهّمات خود را باور ندارد و غیر را جز به دیده ی شک و انکار نمی نگرد.
ایدئولوژی تعصب می آورد،  "دین" آزادگی
"دین"، اتکا به کل دارد، ایدئولوژی اتکا به جزء
☆ و قرآن از "دین" می گوید و آدمیان را به راه تسلیم حق و حقیقت دعوت می کند.

توحید

شرک" عمل‌ات را پاره پاره می‌کند. آنگاه که یک عمل را به نیّت‌های مختلف انجام دهی، هر تکه‌ی آن بسویی می‌روند و از حَیِّز انتفاع می‌افتد. چنین کاری شبیه انتحار است. وقتی کاری را هم به نیت خدا ، هم به نیت سودآوری ، هم به نیت جلب توجه دیگران ، هم به نیت حفظ خود ، هم به نیت رفع تکلیف به انجام رسانی ، به واقع تو آن عمل را کشته‌ای و آن را خالی از روح حیات کرده‌ای.

□  توحید ، عمل برای "یگانگی" است و شرک ، عمل برای "چندگانگی" است. ذهنی که در چندگانگی بسر می‌برَد ذهن ناهشیار ، خفته و بیمار است. کارت را همواره برای "یکی" به انجام رسان ،
و آن یکی همان "کل کامل" است.
مهم این نیست که کارت کوچک است یا بزرگ، مهم آن است که کارت را تقدیم که می‌کنی. کاری که تقدیم خدا یا همان "کل کامل" می‌گردد ، همه از برکات آن منتفع می‌شوند زیرا این کل کامل است که همه را به نیکی در بر گرفته است. در چنین روندی دیگر لازم نیست ذهنت را درگیر این و آن کنی ، خودت را تقسیم کنی ، کارت را تکه پاره کنی و از بین ببری.
آن "عمل" با تقدیم به "یکی" جاودانه شده است.
 توحید عملی را نیک بفهم که تنها راه رستگاری همین است. مراوده‌ات را با "یکی" درست کن ، رابطه‌ات با جهان درست شده است.

مسعود ریاعی 




 آن روز که ذهن و ذهنیات و برداشت‌ها و فلسفه‌بافی‌ها و عرفان بازی‌ها همه از میان برخیزد ، تو تازه مُلک خدا را خواهی دید. قبل از آن فقط تصورات خودت را دیده‌ای و می‌‌بینی. مُلک خدا تنها زمانی نمایان می‌شود که تو از اسارت برداشت‌ها و نظریه‌هایت رها شده باشی. باز شده باشی. پذیرا شده باشی. از زندان پیش ذهنی‌ها و قضاوت‌هایت خلاص گشته باشی. مُخلَص شده باشی. و دیدن چنین روزی در “حال” اتفاق می‌‌افتد. نه در گذشته و آینده‌ی معدوم. 

 “الیوم” است!

 دقت کن! هم اکنون و همین جاست. این همان روزی است که تو از شر کثرت خلاص می‌‌شوی. یگانگی را فهم می‌کنی. و در خواهی یافت که تنها یک نیروست که جهان را در بر گرفته است. نه دو و نه چند. 

نیرویی که بر همه چیز چیره است. 

ای دوست ، تنها مراقبه‌ای اصیل تو را به چنین آگاهی نابی رهنمون می‌‌شود.

روح الهی

 سوال: لطفاٌ واضح بگوئید روح چه چیزی است؟
جواب: روح ” چیز ” نیست.
آنگاه که از چیزی صحبت می کنیم به واقع اشاره به عالَم خلق کرده ایم و عالَم خلق، جهان آفرینش است همین عالَم مرکب
روح از عالَم مجرّد است. از عالَم امر است . عالَم آگاهی و شعور و حیات و توانبخشی!
پس “چیز” نیست تا میان اشیاء بدنبالش بگردی.
نمی‌توان گفت که روح ، انرژی است اما می توان گفت که نیرو هم دارد.
نمی‌توان گفت که روح ، آگاهی است اما می‌توان گفت که آگاهی هم دارد.
نمی‌توان گفت که روح ، جریان است اما می‌توان گفت که جریان هم دارد.
نمی‌توان گفت که روح ، حیات است اما می‌توان گفت که حیات هم دارد.
نمی‌توان گفت که روح ، خلاقیت است اما می‌توان گفت که خلاقیت هم دارد…
و اینها همه در یک مجردِ روح نام گرفته است. حتی ترکیبی صورت نگرفته است زیرا عالم مجرد، جای ترکیب نیست.
یک گل در عین اینکه زیباست خوشبو نیز هست و در عین حال مغذی و در عین حال زنده‌ی تأثیرگذار و در عین حال تصفیه کننده هوا و … اما همواره یک گل است.
البته باید اذعان کرد که در این مورد به ما دانش اندکی داده شده است.”وَ ما ُاوتِیتُم مِنَ العِلمِ الّا قَلیلا”

سوال : منظور از روح الهی چیست؟
جواب : منظور از روحِ الهی، همان روح الله است. برخی به آن روحِ اعظم نیز می‌گویند .
تمام عظمت و قدرت آفرینندگی در این روح است. به تمثیل بزرگان گفته‌اند آنرا چون ابر متراکم یا مه غلیظی تصور کن که آن ذات یگانه‌ی قدرتمند درون آن مستتر است. که اگر اینطور نمی‌شد همه چیز از عظمتش متلاشی می‌گشت. براستی که تحمل آن را دارد؟!
موسی که بیهوش گشت و کوه متلاشی!

سوال : روح ربانی چه؟!
جواب: در ذات همان روحِ الهی است. دوئیتی در کار نیست منتها در این اسم ، دست اندرکار پرورش است. او یک مربی قوی و کامل است. تربیت کردن ورساندنِ پدیده‌ها به کمال‌شان مدنظر است. اگر مردم تسلیم‌اش شوند و جیغ و فریاد بر سر هر ناکامی و نامرادی براه نیاندازند او همه را از بهترین و ساده‌ترین راهها به کمال مطلوب می‌رساند. روح ربانی ریشه در عالم ربوبیت دارد.
”رَبُناالّذی أعطی کُلَ شَیءٍ خَلقَهَ ثُم هَدی
”...
(برگرفته از مقاله "پرسش و پاسخ در باب روح"
از کتاب روح ربانی ، نوشته مسعود ریاعی)


رؤیت روح"

 خداوند با روحِ خود با این جهان در ارتباط است. در این روحِ بزرگ ، نوری نهفته است که به آن نورِ روح گویند. این نور ، فیزیکی نیست و خود منشاء حیات و آگاهی است. روحِ نازل شده توانایی آن را دارد که به شکل یک انسان تمام تمثّل یابد. همچنانکه قرآن می فرماید؛

 "فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرَاً سَوِیّاً". 

توانایی تَمَثُّل(همانند شدن) ، باعث می‌شود که روح ، تجلیّات متنوعی به خود بگیرد و قابل رؤیت شود ، همچنانکه برای مریم(ع) قابل رؤیت شد ، و نیز برای پیامبر(ص) ، آن هم به صورت جوانی خوش منظر که به "دِحیه کَلبی" مشهور است.



خضر

 خضر اشاره به هدایتگری الهی و معلمی باطنی است که از قید بندگی هر شریعت و مرجعیتی آزاد است. 

ارواح پیرو او نیز همینگونه‌اند. 

‌‌خداوند در قرآن کریم حتی پیامبر بزرگی چون موسی را تحت تعلیم خضر می‌گمارد تا موسی نیز از شر برداشت‌های ذهنی‌اش خلاص گردد. تا باورها و ذهنیات قبلی‌اش را به دور بریزد و نگاهی دگر یابد. 

خضر و الیاس را واحد دانسته‌اند. 

آنها مظهر روح واحدند. 

کارشان مُخلَص‌سازی است. یعنی روح‌های در بند را با تعالیم خاص‌شان و با هدایت روحی‌شان از زندان تاریک افکار و ذهنیات‌ آزاد می‌کنند و رهایی می‌بخشند. 

‌خضر آزاد است. 

از کسی دستور نمی‌گیرد. 

او نیروی آزاد خداست. 

به همهٔ سرزمین‌ها و به پیروان همهٔ ادیان و مذاهب سرَک می‌‌کشد تا روح‌های لایق آزادی را بیابد و آن‌ها را مدد رساند و از “مُخلَصین” گرداند. تا از تاریکی‌های افکار و اوهام خلاص‌شان کند. 

‌نام خضر در حوزهٔ سلوک اشاره به معلمی فراملیتی است.

جهانی است و خاص یک اقلیم و مکتب متعارف نیست. 

او به تمامی وجودی سرسبز و زنده و با نشاط دارد. معنای خضر همین است. چه او همواره در “حال” زندگی می‌کند. پس هماهنگ‌ترین با جریان حیات است. نه خوفی دارد و نه اندوهی. و دقیقاً از این روست که گفته می‌شود پیوسته زنده و بانشاط است. 

‌و بدان که این روح زنده و بانشاط، در وجود تو نیز نمایندگی دارد و هر سالک حقی برخوردار از خضر وجود خویش است.

ریاعی 


ما همین قدر که زنده ایم یعنی از روح الهی برخوردار هستیم. حال اگر طراح ازل بخواهد کسی از بندگانش، امر خطیر و وظیفه ای بزرگ را به انجام برساند طبعاٌ نیاز به پشتوانه محکم تری دارد. اینجاست که فرد مورد نظر را از نواحی قدرتمندتر و اعلی ی روح بهره مند می کنند. به تعبیری رتبه بالاتری از روح الهی بر او القاء می شود درست همانطور که قرآن می فرماید. پس اگر کراماتی نیز از چنین شخصی دیده شود قطعاٌ مربوط به روح قدرتمند الهی است که بر او القاء شده است نه چیز دیگر.


ما در اصل یک روح بیشتر نداریم. و آن روح الهی است. اگر می بینید در این طبقاتِ پائین به انواع آن اشاره شده است. بخاطر میزان برخورداری موجودات، اشیاء و پدیده ها از آن است. وقتی روح از اعلی درجه ی وجود بسوی طبقات پائین تر نزول می یابد هر کس و هر شیء و هر پدیده به تناسب استعداد و ظرفیت وجودی اش از آن برخوردار می گردد. پس یک حیوان نیز از او دریافت زندگی دارد اما به قدر استعدادش نه بیشتر! از این منظر است که روح را نامگذاری های متنوع کرده اند.


بدان روح الهی در ذات همان روح ربوبی است از عالم امر و عالم امر عالم آگاهی شعور آگاهی شور و حیات بخشی است و اراده رب العالمین از عالم امر به عالم خلق ضافه می‌شودکتاب داستان ربوبیت 

اخلاص و ویژگی های مخلصین

ای دوست، یک سالک حق، نظریه‌بافی و ایدئولوژی‌بازی را کنار گذاشته است. از این دام‌ها عبور کرده است. او در هیچ مرحله‌ از سلوکش وارد چنین بازی‌های خطرناک و مهلکی نمی‌شود. جز این باشد سالک حق نیست. بلکه بندهٔ برداشت‌های‌ خودش است.
‌سالک حق کسی است که دارای ذهنی باز و شفاف و آزاد است. کسی است که سلوکش  همواره بسوی آن بیکرانه مطلق ناشناختنی است که در وصف نمی‌گنجد. کسی است که در این مسیر رهایی از همهٔ بندها و اسارت‌سازی‌های ‌ذهن تاریک‌اندیش گذشته است. و یادت باشد که بندگیِ خدای مطلق، با رهایی از هر بندی محقق می‌شود. بی‌بندی و بی‌اتکایی به غیر خدا، بندگی و اتکا به خدای احد واحد است.

مسعود ریاعی 

رهایی از رنج و ترس و تنهایی چگونگی ایجاد تغییر

وقتی سفره‌ات را از این هستی بیکران جدا کنی، به واقع یک “من” مجزا ساخته‌ای. این “من” همان رنج است. خودْ دستگاه رنج‌ساز است.
در حقیقت هیچکس رنج نمی‌کشد و نباید هم بکشد بلکه تنها این منِ موهوم خودساخته است که می‌پندارد در حال رنج کشیدن است. و تو خودت را با این منِ ذهنی یکی پنداشته‌ای. حال آنکه “من” که نباشد رنجی هم در کار نیست. نکته را دریاب.
‌وقتی  بی‌ذهن و بی‌من می‌شوی.
وقتی به وحدت در می‌آیی، وقتی نفس‌ات کاملاً بی‌خواهش و بی‌آرزو می‌گردد، کدام رنج؟! چه رنجی؟!
‌یکبار  هم که شده به درستی امتحان کن و ببین آیا در آن کیفیت رنجی را حس می‌کنی؟!
اگر یکبار به قول پیامبر(ص)؛ قبل از مرگ، بمیری[یعنی این “منِ ذهنی” بمیرد]، خواهی دید که رنج هم مرده است. زیرا این منِ ذهنی مرده است. لکن چون این “من” را دوباره باز گردانی و ریاست خود را به او سپاری، رنج و رنجیدن نیز با توفانی از افکار و اوهام رنگارنگ دوباره آغاز شده است. این یعنی کلید روشن و خاموش کردن رنج را خداوند در وجود خودت نهاده است.
‌می‌توانی در درون رنج نبری، می‌توانی خودِ متعال‌ات باشی بدون من، می‌توانی با مرگ من، همه باشی، کل باشی، و تسلیم‌وار با جریان ناب حیات با هماهنگی تمام همسفر شوی. هرجا که رفت



رهایی از رنج”
 اگر مدام به رنج فکر کنی، رنج خواهی کشید. هر رنجی را آگاهانه بنگر آنگاه از آن عبور کن. در رنج نمان. اگر چشمانت مدام بدنبال رنج باشد، اگر فکرت مدام حول رنج بگردد، این یعنی تو در حال گرفتن رنج بیشتری. و پیوسته رنج بر رنج‌ات می‌افزایی. و بدیهی است که در چنین وضعیتی تمامی جوانب زندگی‌ات پر از رنج شود.
‌راه رهایی از رنج، مدام به آن فکر کردن و پیوسته سخن گفتن از آن نیست.



اینجا گردنه ای است که اگر کسی موفق به عبور از آن شود، “راه” را طی کرده است. و آن آزاد کردن برده است! شاید بگویی اکنون در قرن بیست و یک، که برده ای وجود ندارد، تا آزادش کنیم! اشتباه می کنی. این توهّمی است که بسیار دیگری نیز دچارش گشته اند. عصری را که در آن بسر می بریم، اوج برده داری های پیچیده و نوین و رنگارنگ است. برده داری این عصر، روی برده داری های قرون گذشته را سپید کرده است. برده داری های ایدئولوژیکی، برده داری های آرمان گرایانه، برده داری های بانکی، برده داری از طریق مواد مخدر، برده داری های جنسی، برده داری از طریق ورزش های پولساز، برده داری از طریق برانگیختن احساسات و عواطف، برده داری از طریق ایجاد رعب و وحشت، برده داری از طریق خواب های مغناطیسی،… و بالاخره در یک کلام بردگی ذهنی که مادر همه ی این بردگی ها محسوب می شود. می بینی که بردگان بسیارند. برای آزاد کردن، اول باید خود آزاد شوی. “مُخلَص” شوی. از تعلقات رها باشی. بی خواهش و بی آرزو گردی. باید اول، خودت را بِرَهانی تا رهاننده شوی. و تو اینگونه از گردنه عبور میکنی. اینگونه از این چرخه ی رنج می رهی …



حفظ کردن چیزی، یعنی “محدود” کردن آن. آنکه همواره در اندیشه ی حفظ خویش است ناچار است که گستره ی حیاتِ خود را محدود کند. هر چه این اندیشه قویتر باشد، محدودیت نیز شدیدتر است. “نامحدود”، نیازی به حفظ خود ندارد، زیرا همواره فرادست است و به چنگ نمی آید. شیفتگان قدرت و شهرت و ثروت، و به طور کلی اهل حماقتی که خود را به دنیا فروخته اند، بشدت محدودند، زیرا برای حفظ منیّت موهوم شان و مایملک موهوم ترشان، چاره ای جز اِعمال محدودیت های بیشتر بر زندگی خویش ندارند. اساساً ترس، محدودیت به بار می آورد. و اینان ترس در وجودشان نهادینه شده است.
اما سالکی که واصل به نامحدود است، و از این “وصل” آگاه است، رها از هر تعلقی است، او از اینگونه ترس ها، آزاد و رهاست. زیرا چیزی از خود ندارد که بخواهد آن را حفظ کند، او همه ی جان و مالش را به خدا فروخته است. به آیه “اِنَّ اللهَ اشتَری” لبیک گفته است. چنین کسی در اندیشه ی حفظ خود نیست، چه این آسمان است که موظف است در اندیشه ی حفظ او باشد. خریدار خداست، پس همو باید اموالش راحفظ کند، که می کند. چنین سالکی براحتی و در امنیت کامل از هر دیار و بیابانی گذر می کند، شجاعانه به هر عالَمی وارد می شود، هر کجا که مقدّر است بیتوته می کند، با هر کس که صلاح بداند، مصاحبت می کند، و خوفی به دل راه نمی دهد. این چنین زندگیِ آزادمنشانه ای خاص اینان است. انسانهای محدود، انسانهایی که پر از ترس اند، و همواره در اندیشه ی حفظ خویش اند، پیش از مرگ، مرده اند. و مردگان کجا معنا و مفهوم چنین آزادیِ زنده ای را در می یابند. حقیقتاً سخن مسیح (ع) حکیمانه است؛ “آنکه در اندیشه ی حفظ جان خویش باشد، آن را از دست داده است. و آنکه جانش را تقدیم کند، به واقع آن را بدست آورده است” …


ما هر رنج و عذابی که می کشیم حاصل دستاورد خودمان است و خداوند نسبت به بندگانش ستمکار نیست "وَ اَنَّ اللهَ لَیسَ بِظَلّامِِ لِلعَبید". ظلم را به خداوند بخشنده و مهربان نسبت مده که آنچه که می‌کشیم ماحصل تصمیمات و عملکرد خودمان است. تجسم اندیشه‌های تاریکی است که در روند زندگی به آن دامن می‌زنیم. و آدمی همواره با ثمره‌ی همان چیزی روبرو می شود که به آن باور دارد. شرک و خودپرستی جز میوه‌ی تلخ زَقُّوم نخواهد داشت ، تکبّر جز به آتش مذلّت نمی‌انجامد ، و بی‌عدالتی جز به فقر و نکبت و قهر منجر نخواهد شد. این یعنی ما همواره کاشته‌ی خود را درو می‌کنیم.
 حال اگر بشر بخواهد از این رنج خودخواسته بِرَهَد ، چاره‌ای ندارد جز اینکه دست از اندیشه‌های تاریک و نفسانی خود بردارد. چه با تغییر شعور ، بدون شک زندگی تغییر خواهد کرد. زیرا بین "شعور" و "زندگی" رابطه ای قطعی و مستقیم بر قرار است.

طبقات آگاهی و لزوم آگاهی جدید در هر دوره

ای دوست سالکم؛ اگر اختلافی در برداشت‌ها و دریافت‌ها می‌بینی، این بخاطر اختلاف سطح شعور آدمیان است.
از فهم هر کس می‌توانی دریابی که در کدامیک از این لایه‌های هفتگانه و یا عوالم سبعه به سر می‌برد. و اِلّا کلمه واحد است. این میزان شعور انسانهاست که آن را متکثر کرده است.



تناسب آگاهی با حیات”
مراتب آگاهی، هم‌پایهٔ مراتب حیات است. این یعنی جریان حیات همواره با جریان آگاهیِ متناسب با خودش در حرکت است.
‌هر دوره‌ای از حیات، آگاهی خود را دارد و هر آگاهی‌ای حیات خود را. حیات رو به جلو، آگاهی رو به جلو می‌طلبد.
در زندگیِ سالم و متعادل، حیات و آگاهی باید در هماهنگی کامل به سر برند. نباید بین آگاهی و حیات فاصله انداخت.
دانستگی‌های مرده و ناکارآمد به درد حیات زنده نمی‌خورد.
حیات زنده، آگاهی زنده می‌خواهد. اگر کسی این مهم را درک نکند و در تناسب این‌دو اختلال ایجاد کند، بی‌شک زندگیِ خود را به تاریکی رانده و فرصت رشد و تعالی را از خود سلب کرده است.



نکات قرآنی
فَوقَ کُلِّ ذِی عِلمٍ عَلِیمٌ
(بر فراز هر صاحب علمی‌، دانایی برتر و دیگر است)
این آیه به وضوح به تو می‌گوید که نباید در حصار هیچ علمی‌ بمانی. اسارت علمی‌ بدترین اسارت هاست. اینکه تصور کنی آنچه را که دریافته‌ای تام و تمام است و بالاتر از آن دگر چیزی نیست. این همان بیماری جزمی‌‌نگری است که گریبان جهان امروز را گرفته است. ایدئولوژی های گوناگون و تعصب‌های مختلف از همین‌جا سر بر آورده اند. قرآن هرگز دروازه‌های آگاهی را نبسته است. بلکه همواره بسوی آگاهی نامحدود و مرحله به مرحله اشاره دارد. و راه درست و رستگاری نیز همین است. دانستگی اگر زاد و ولد نکند، اگر بارور نشود، تبدیل به زندانی تاریک و خفقان آور می‌گردد. ایدئولوژی های مختلف در سراسر جهان از این رو راه به جایی نمی‌برند که به یک دانستگی جزمی‌ و لایتغیر چسبیده‌اند و تنها فقط همان را درست و به حق می‌دانند. بی شک چنین کسانی از برکات این آیه‌ی شریفه محروم اند. گویی نمی‌خواهند بدانند که بر فراز هر صاحب دانش و ایدئولوگی، دانایی فراتر و بزرگ‌تری هست. ای دوست، قرن جدیدِ پیش رو، عصر فهم و عمل به این آیه شریفه است. قرن گذشته، گذشت! آن عصر ظهور انواع ایدئولوژی های رنگارنگ بود که هر کدام از سرزمین های مختلف با داعیهی نجات و مدیریت جهانی، سر بر آوردند و البته جز خسارت و ویرانی و تاریکی بیشتر نیز به بار نیاوردند. رهایشان کن که عصر پیش رو، عصر نقد ایدئولوژی ها و رهایی از آنهاست. و این اتفاقی جهانی است که در شُرُف افتادن است. زیرا “فَوقَ کُلِّ ذِی عِلمٍ عَلِیمٌ”! این جهان بسوی “عَلِیمٌ” به پیش می‌ رود. بسوی دانایی برتر! باید با جریان “عَلِیمٌ” هماهنگ بود، آن به آن، تسلیم آگاهی برتر بود. چه هر کس با آن هماهنگ نباشد، فرصت حیات طیبه اش را باخته است.
ای دوست، مراتب آگاهی همچون نردبان است. بر فراز هر پله که گام نهی، پله ای دگر بر فراز آن قد علَم کرده است. این یعنی هر لایه ای از آگاهی را که درک کنی، لایه‌ی دیگری از آگاهی انتظارت را می‌‌کشد. بدان که عصر پیش رو، عصر عروج به لایه‌ی دیگر آگاهی است. پس با جریان “عَلِیمٌ” هماهنگ باش و جزم اندیشی را در قلمرو های مختلف اندیشه، رها کن، و با تأسی به این آیهی شریفه، نسبت به جریان آگاهی باز و پذیرا باش.
برگرفته از مجموعه نکات قرآنی
مسعود ریاعی



نکات قرآنیبرای هر زمان معینی، کتابی است!
"لِکُلِ اَجَل ‌ٍ کِتابٌ "
(برای هر زمان معینی، کتابی است!)
"اَجَل"، زمان و فرصت معین را گویند، و هر چیزی سرآمد و پایانی دارد؛ "لِکُلِ شَیءِِ اَجَلٌ". [لطفا با دیدن کلمه اَجَل، فکرت به مرگ و میر متعارف نرود تا با هم در معنایی دیگر سلوک کنیم]. اینکه در آیه به کلمه "کتاب" یعنی حکم نوشته شده، اشاره رفته است نشان از پایان دوره ها و گذرا بودن شان است. هر دوره ای برخوردار از انرژیها و آگاهیهای ویژه خود است. حال چه آن یک دوره از زندگی انسان مشخص باشد، و چه یک دوره از حیات جوامع انسانی. نکته این است که هر دوره و زمان معین، بر طبق کتاب خود یعنی متناسب با مقتضیات زمان و مکان خود ره می سپارد و به پایان خود می رود. هیچ دوره ای مثل هم نیست چه آگاهی ها و انرژی هایشان یکسان نیست. کسی نمی تواند و نباید آگاهی های عصر اموی و عباسی و صفوی و غیره را که به واقع اَجل شان در آن بسر آمده، به عصر کنونی که خود آگاهی های خود را دارد، تلقین و تحمیل کند. چنین کاری یک خسارت بزرگ و خروج از زندگی حکیمانه است. کتاب اَجل ما، مجموعه آگاهی های دوره ی خود ماست، که در وجود خود ما ثبت است و اکنون نیز در آن به سر می بریم. قرآن کریم چنان پر بار است که برای هر اَجل و دوره ی معینی، سخن متناسب با همان دوره را داراست. به عبارتی هر قومی در قرآن، چه آنها که در گذشته بوده اند و چه آنها که بعداً می آیند، حال و روز خودشان را دارند. کتاب، واحد است اما احکام اداره ی هر دوره از حیات، متناسب با شعور و آگاهی های همان دوره است. در روایات داریم که قرآن یک کتاب جاری است و هنوز بسیاری از آیاتش به وقوع نپیوسته اند. و این آن نکته ی حیات بخشی است که نسل های هر دوره باید بدان توجه کنند. یعنی شبیه خود و هماهنگ با دوره ی خود باشند، نه مقلد دوره های دیگر. زیرا اَجَل شان با اَجَل هر دوره ی دیگری متفاوت است. به قول قرآن: "تِلکَ اُمَّهٌ قَد خَلَت لَها ما کَسَبَت وَ لَکُم ما کَسَبتُم " (آنها مردمانی بودند که اکنون در گذشته اند؛ دستاوردشان مالِ خودشان و دستاورد شما نیز از آنِ خودتان!)
برگرفته از مجموعه نکات قرآنی
مسعود ریاعی



آگاهی‌های جدید و دریافت‌های نو”

 حقیقت با آنکه در ذات خود یگانه است، اما در جریان همیشه جاری حیات امری پویا و متغیر می‌نماید. امروز در شأنی است و فردا در شأنی دگر. 

“کُلَّ یَومٍ هُوَ فِی شَأنٍ”.

 حق هر روز تجلّی خاص خود را دارد. کار خود و موقعیت خود را دارد. چه بسا دیروز چیزی برایت کاربرد داشت و امروز چیز دیگری برایت کاربرد داشته باشد. چه بسا دانش دیروز کفایت امروز را نکند و داروی دیروز علاج درد امروز نباشد. این آیه شریفه به صراحت بیان می‌کند که بنیادگرایی دینی به معنای واپسگرایی امروزی‌اش از اساس غلط است. خلاف مشی قرآن و اسلام است. 

□ سالک حق کسی است که با جریان زندهٔ حق هماهنگ به پیش می‌رود. چه نیک می‌داند که هدایت امری پویاست. لایه لایه است. برای گذر از هر مرحله از حیات باید با جریان زندهٔ هدایت الهی همراه و هماهنگ بود و با چشم حق‌شناس حقیقت هر روزه را در هر موقعیتی تشخیص داد. بدان جزم‌اندیشی از بزرگ‌ترین موانع سلوک اِلَی الله است. سالکانه از این مانع گذر کن. هر روز آمادهٔ آگاهی‌های جدید باش. آمادهٔ دریافت‌های نو و ارائه‌طریق‌های زنده و بی‌مانند حق باش. در سطح نمان و راضی نشو که در سطح بمانی، چه در پیش روی‌ات مراحل عدیده و عمیق بسیار است و هر مرحله نو به نو آگاهی‌های خاص خود را می‌طلبد.

مسعود ریاعی



این جهان به پویایی خودش زنده است. خداوند آن را پویا آفریده است. این یعنی چیزی که امروز هست همان چیزی نیست که دیروز بوده است. این جهان آن به آن در حال تحوّل و تطوّر است. فلذا نمی توان آن را با یکسری قوانین جزمی و لا یتغیّر اداره کرد. خداوند خود آن را به پویایی اداره می کند. یکی از دلایل بیشمار بودن اسماء خدا همین است. هر فصل و دوره ای را اسمی حاکم است “وَ لا تَکرارَ فِی التَجَلّی”! فلسفه ی وجودی ناسخ و منسوخ نیز همین است. هم آیات ناسخ و منسوخ دارند و هم احادیث. این یعنی حکمی که دیروز کاربرد داشته، ممکن است امروز کاربرد نداشته باشد. آیات و احادیث، عام و خاص دارند، مطلق و مقید دارند، ظَهر و بَطن دارند… کسی که خالی از چنین درایتی باشد نه قرآن را شناخته نه احادیث را. اینطور نیست که هر که دلش خواست آیه یا حدیثی را برای هر زمان و موقعیتی تجویز کند. همچنانکه نمی توان هر دارویی را در هر زمان و موقعیتی تجویز کرد. چنین کاری نه تنها حلّال مشکلات نیست بلکه دردسر ساز است. بدون شناخت مقتضیات زمان حکم راندن به حق ممکن نیست. زیرا آگاهانه نیست. حاکمیت پویا حاکمیت الهی است. و این فهم می خواهد و حکیم با درایت می طلبد. عالم به دین خدا کسی است که این نکته را به خوبی دریافته و برای هر عصری و نسلی کاربردی ترین شیوه های رشد و تعالی را تقدیم کند.

مسعود ریاعی

قضاوت و مشاهده و لزوم رهایی از ذهن و علوم ذهنی

هیچ عقل سلیمی‌ چیزی را که نمی‌داند و از حقیقت آن بی خبر است، انکار نمی‌ کند. طالب حقیقت آیات خدا را تدبر می‌کند، تحقیق و پژوهش می‌کند، نه انکار. انکار کردن، آن هم بدون آگاهی از حقیقت امر، خبط و نامعقول است. بحث و پژوهش یک چیز است، جدل و انکار چیز دیگریست. فرق این دو را باید به نیکی دریافت. انکار چیزی تنها زمانی صحیح و قابل اتکاست که ریشه در خِرَد و شهودی یقینی داشته باشد. انکار چیز نفهمیده و ندانسته، یک حماقت است. ارزش نیست. محرومیت است. بدان که انکار هر حقیقتی ابتدا گریبان خودِ انکارکننده را می‌ گیرد. خودِ او را از آن حقیقت محروم می‌کند. کسی که “حق” و آیات حق را انکار کند، به واقع خود را محروم کرده است. به خویشتن خویش و به روح حقیقت جُــوی خــــود ضرر زده است

مسعود ریاعی


دست از قضاوت ها و حکم کردن های ذهنی‌ات بردار. انقدر قطعی در باره‌ی هر چیز سخن مگو. حتی اگر مجبور به گفتن شدی، فقط نظر بده و قضاوت نکن.زندگی خودت را در کلاف قضاوت‌ها و نظراتت مپیچان و برای خودت عاقبت سخت و طاقت فرسا مساز. بدان که برخی قضاوت ها غیر قابل جبران‌اند. خونبار و نابودکننده‌اند. از بین برنده‌ی جان و مال و آبروی مردمان‌اند. وقتی حکمی‌ را به قطع و یقین نمی‌دانی و با مصداقش آشنا نیستی، مگو. وقتی از حقیقت و تأویل آیه‌ای بی خبری، از آن داد سخن مده، و خود و دیگران را به دردسر مینداز.

مسعود ریاعی 



دوست، اگر این آیه را نیک دریابی دست از قضاوت‌های ناقص و نفسانی هر روزه خواهی شست. زیرا در خواهی یافت که لازمه‌ی هر قضاوت به حقی، آگاهی همه جانبه است. باید ظاهر و باطن هر قضیه را به تمامی‌ دانست. باید علیم و سمیع و بصیر بود. و اینها همه از اوصاف خداست و از اوصاف نفس بشری ما نیست. تمامی‌ قضاوت های ما، ذهنی است، احساسی است، ظاهری است، ناقص و ابتر است. قضاوت‌های ما تیر در تاریکی انداختن است. به واقع قضاوت نیست، حماقت و جهالت است. ما برداشت های تاریک خودمان را برون فکنی می‌کنیم. ما ناآگاهیم و با این وجود، ذهن‌های تاریک اندیش و افسارگسیخته‌مان، عاشق قضاوت در باره‌ی این و آن است. مدام حکم صادر می‌کند و مـــدام ازقضاوت هایش نشخوار می‌کند. حال آن که در این هستی هیچ قضیه‌ای نیست مگر آن که ظواهر و بواطـــن بسیار دارد. پشت پرده‌های بسیار دارد. ای دوست، بــــــدان کـــه “مِن دُونِ الله”، هیچگونه قضاوت تمام و به حقی ندانند و ندارند؛ "وَالَّذِینَ یَدعُونَ مِن دُونهِ لا یَقضُونَ بِشَیءِِ"! قضاوت درست و به حق، تنها با القا خودِ حق تعالی ممکن است. حق است که قضاوت حق می‌‌کند. باطل را یارای قضاوت حق نیست. چه همواره از کوزه همان برون تراود که در اوست. پس دست از قضاوت ها و حکم کردن های ذهنی‌ات بردار. انقدر قطعی در باره‌ی هر چیز سخن مگو. حتی اگر مجبور به گفتن شدی، فقط نظر بده و قضاوت نکن. و اگر مجبور نشدی حتی نظر هم نده! زندگی خودت را در کلاف قضاوت‌ها و نظراتت مپیچان و برای خودت کارما و عاقبت سخت و طاقت فرسا مساز. بدان که برخی قضاوت ها غیر قابل جبران‌اند. خونبار و نابودکننده‌اند. از بین برنده‌ی جان و مال و آبروی مردمان‌اند. وقتی حکمی‌ را به قطع و یقین نمی‌دانی و با مصداقش آشنا نیستی، مگو. وقتی از حقیقت و تأویل آیه‌ای بی خبری، از آن داد سخن مده، و خود و دیگران را به دردسر مینداز.


حکومت فقط از آنِ خداست، یعنی از آنِ ذهن و ذهنیات من نیست. از آنِ برداشت های من نیست. از آنِ احساسات و عواطف کور من نیست. از آنِ خدای مطلق است. این یعنی از آنِ این گروه و آن گروه نیست. از آنِ قرائت ها و نظریه پردازی های بسته و محدود نیست. از آنِ خدای نامتناهی و نامحدود است

حکم و حکومت خدا، پویاست. بسته و محدود نیست. یک وجه ندارد و دارای وجوه مختلف است. زیرا او هر روز در کاری است؛ "کُلَّ یَومِِ هُوَ فِی شَأنِِ "! این یعنی هر روز جریان آگاهیِ خاص خود را دارد. مقتضیات خود را دارد. حکومت خدا همچون جریان زنده‌ی حیات است. آن به آن، رساننده به رشد و کمال است. سرشار از خلاقیت است. مدام در "خلق جدید" است. نو به نو پیش رونده است. و"لا تَدرِی لَعَلَّ اللهَ یُحدِثُ بَعدَ ذلکَ اَمراً " (و تو چه دانی، شاید خداوند بعد از این حکم جدیدی صادر کند)!
ای دوست، حکومت خدا، یک حکومت زنده است. در "حال" است. منجمد و غیر منعطف نیست. آن حکومت رهایی است. خلاص می‌کند. "مُخلَص" می‌ سازد. و "مُخلَصِین" یعنی رهایی یافتگان، پیروان واقعی حکومت خدایند. زیرا تماماً تسلیم اویند و با اویند و همراه او. آنها زنده و پویایند. اهل پافشاری بر برداشت های تاریک ذهنی خود نیستند. پس نه خود را هلاک می‌ کنند و نه دیگران را.



نگاه ها و برداشت های ذهنی ما، از این جهان، غالباً غیر واقعی و اشتباه است. شرطی شده اند. ما خیال می کنیم که درست می بینیم. ما هنوز دیدن را نیاموخته ایم. و تا وقتی برای این نگاه ها و برداشت هایمان، اصالت قائل باشیم هرگز نمی توانیم همراه خوبی برای خداوند باشیم و از آگاهی هایش بهره مند شویم. دریاب نکته را! یک سالک آن به آن از برداشتها و قضاوت های ذهنی و نفسانی اش دست می شوید، زیرا چنین کسی همراهی با خداوند را طالب است. قصه ی همراهی موسی(ع) با خضر(ع) نیز چنین درسی در مغز آن نهفته است. بدان تنها با “تسلیم” است که نگاهت درست و واقعی می شود. نگاهی که خالی از انگیزه ها و برداشتهای نفسانی است.


اگر مدام گذشته را بیاد آوری، اگر گذشته را مرتب با ذهنت بپرورانی، این یعنی گذشته هنوز نگذشته ‌است. ‌نمی‌گذاری که بگذرد. پس هنوز بر تو مسلط است و بر تو ریاست می‌کند.
‌مگذار ذهنت گذشتهٔ مرده را ریاست بخشد و لحظات حال عمرت را ببلعد. مگذار این مرده زنده‌خواری کند.
‌یکبار برای همیشه با آن خداحافظی کن و نو شو.
که زندگی ماجراهای شگفت بسیار دارد.


وقتی سفره‌ات را از این هستی بیکران جدا کنی، به واقع یک “من” مجزا ساخته‌ای. این “من” همان رنج است. خودْ دستگاه رنج‌ساز است.
در حقیقت هیچکس رنج نمی‌کشد و نباید هم بکشد بلکه تنها این منِ موهوم خودساخته است که می‌پندارد در حال رنج کشیدن است. و تو خودت را با این منِ ذهنی یکی پنداشته‌ای. حال آنکه “من” که نباشد رنجی هم در کار نیست. نکته را دریاب.
‌وقتی  بی‌ذهن و بی‌من می‌شوی.
وقتی به وحدت در می‌آیی، وقتی نفس‌ات کاملاً بی‌خواهش و بی‌آرزو می‌گردد، کدام رنج؟! چه رنجی؟!
‌یکبار  هم که شده به درستی امتحان کن و ببین آیا در آن کیفیت رنجی را حس می‌کنی؟!
اگر یکبار به قول پیامبر(ص)؛ قبل از مرگ، بمیری[یعنی این “منِ ذهنی” بمیرد]، خواهی دید که رنج هم مرده است. زیرا این منِ ذهنی مرده است. لکن چون این “من” را دوباره باز گردانی و ریاست خود را به او سپاری، رنج و رنجیدن نیز با توفانی از افکار و اوهام رنگارنگ دوباره آغاز شده است. این یعنی کلید روشن و خاموش کردن رنج را خداوند در وجود خودت نهاده است.
‌می‌توانی در درون رنج نبری، می‌توانی خودِ متعال‌ات باشی بدون من، می‌توانی با مرگ من، همه باشی، کل باشی، و تسلیم‌وار با جریان ناب حیات با هماهنگی تمام همسفر شوی. هرجا که رفت!



بدون شک تا چندی دگر نسلِ صلح، نسلِ صالح، چون نیلوفری از این باتلاق جنون سر برون خواهند زد. صلحی که ذهنی نیست. قراردادی نیست. حاصل دیپلوماسی نیست. آیین نامه ندارد. بلکه صلحی است آزاد که از قلب اَبَر انسان برون میزند. و چون نوری نسلِ فرهیخته را فرا میگیرد. یک “صلحِ کلِ” همه گیر. دیگر اتصال به الوهیتِ آسمان را ذهن عهده دار نخواهد بود بلکه این فراذهن است که در ارتباط تنگاتنگ با آن است. و ذهن از جایگاه پروردگاری، به جایگاه اصلی خود یعنی در حد یک وسیله تنزل خواهد نمود. جهان اینگونه از هیپنوتیزم ِحق بجانبی، رها خواهد شد. و آنگاه است که خواهند فهمید؛ حق به جانب هیچ کدامشان نبوده است. چه “حق” همواره فراتر از این اوهام است.


ای دوست، یک سالک حق، نظریه‌بافی و ایدئولوژی‌بازی را کنار گذاشته است. از این دام‌ها عبور کرده است. او در هیچ مرحله‌ از سلوکش وارد چنین بازی‌های خطرناک و مهلکی نمی‌شود. جز این باشد سالک حق نیست. بلکه بندهٔ برداشت‌های‌ خودش است.
‌سالک حق کسی است که دارای ذهنی باز و شفاف و آزاد است. کسی است که سلوکش  همواره بسوی آن بیکرانه مطلق ناشناختنی است که در وصف نمی‌گنجد. کسی است که در این مسیر رهایی از همهٔ بندها و اسارت‌سازی‌های ‌ذهن تاریک‌اندیش گذشته است. و یادت باشد که بندگیِ خدای مطلق، با رهایی از هر بندی محقق می‌شود. بی‌بندی و بی‌اتکایی به غیر خدا، بندگی و اتکا به خدای احد واحد است.


خالی بودن چه همراه خوبی است!”


 روند زندگی دنیوی اینست؛

ورود با دست خالی

خروج با دست خالی

و خوشا بحال آن کس که در میان این ورود و خروج، ذهنش هم خالی و بی‌تعلق باشد.

چنین کسی عروج را بر خود آسان نموده است.

 خالی بودن، چه همراه خوبی است.

مسعود ریاعی



.
‍  " تعالی وجودی "
 تعالی معرفتی با تعالی وجودی ارتباط مستقیم دارد. هرچه سالک معرفتش نسبت به هستی ، بیشتر شود ، هستی‌اش نیز گسترش می‌یابد. معرفت ، غیر از حفظ کردن واژه‌ها و جمع‌آوری اطلاعات است. در معرفت ، دریافت‌های خود تو از حقایق هستی است که ارزش دارد ، نه قیل و قال این و آن ...
آخرین و مهمترین و حساس‌ترین مرحله‌ی معرفت آن است که سالک باید شجاعانه همه‌ی دانستنی‌هایش را بدور بریزد تا آگاهیِ فراتر را که از جنس آگاهی‌های پیشین نیست و در زمان و مکان نمی‌گنجد ، در خود متجلی کند.
 اینجا مرحله‌ای است که تمامی دانسته‌ها ، به "ندانستن" و "ناشناخت" تبدیل می‌شوند. و اینجاست که یک "نمی‌دانم" حقیقی بروز می‌کند ، "نمی‌دانمی" که از هر "می‌دانمی"، اصیل‌تر و کارآمدتر است. و دقیقاً "تسلیم محض" در این کیفیت است که بارز می شود. عَلَی الاَسَف بسیاری از سالکان در همین مرحله رسوب می‌کند ، زیرا شجاعت دور انداختن دانسته‌های خود را ندارند
.
مسعود ریاعی


حقیقت ورای کلمات است!"

مرحله ای است متعالی که سالک باید از کلمات عبور کند. از ورطه شان خارج شود. زیرا در این مرحله کلمات خود حجاب می شوند و به جای ایجاد رابطه ای روشن، مخدوش کننده ی حقایق می گردند. سالک در این مرحله ی متعالی تنها با سکوت همه جانبه است که می تواند با حقیقت آنچه که هست ارتباط برقرار کند. انتقال آگاهی در این مرحله، دیگر توسط واژه ها صورت نمی گیرد بلکه از طریق ارتعاش وجود تو میسر می شود. وقتی زبان و ذهن و قلبت آرام است، آنچه که هستی بر تو از حیات و آگاهی بتاباند، در تو ارتعاشی طبیعی و خودانگیخته به وجود می آورد که همان بی تحریف، انتقال دهنده ی پیام حقیقت است. این بالاترین نمود "زنده" بودن است. این غایت وجود انسانی است و هر کسی به این مرتبه متعالی نمی رسد مگر آنکه خاموشی و قدرت سکوت را با سلوکی جانانه دریافته باشد.




 آن روز که ذهن و ذهنیات و برداشت‌ها و فلسفه‌بافی‌ها و عرفان بازی‌ها همه از میان برخیزد ، تو تازه مُلک خدا را خواهی دید. قبل از آن فقط تصورات خودت را دیده‌ای و می‌‌بینی. مُلک خدا تنها زمانی نمایان می‌شود که تو از اسارت برداشت‌ها و نظریه‌هایت رها شده باشی. باز شده باشی. پذیرا شده باشی. از زندان پیش ذهنی‌ها و قضاوت‌هایت خلاص گشته باشی. مُخلَص شده باشی. و دیدن چنین روزی در “حال” اتفاق می‌‌افتد. نه در گذشته و آینده‌ی معدوم. 

 “الیوم” است!

 دقت کن! هم اکنون و همین جاست. این همان روزی است که تو از شر کثرت خلاص می‌‌شوی. یگانگی را فهم می‌کنی. و در خواهی یافت که تنها یک نیروست که جهان را در بر گرفته است. نه دو و نه چند. 

نیرویی که بر همه چیز چیره است. 

ای دوست ، تنها مراقبه‌ای اصیل تو را به چنین آگاهی نابی رهنمون می‌‌شود.



قضاوت و مشاهده 

ریشه خودبزرگ بینی تو همینجاست. تو خودت را ملاک همه چیزهای پسندیده و ناپسند می پنداری. و تا وقتی اینگونه است حماقت و افسردگی هم رهایت نخواهد کرد. تو اینگونه نمی توانی خلق خدا را دوست داشته باشی زیرا آنها را به دوگانگی می بینی. خوب ها و بد ها. خوب ها موافق تو اَند و بد ها مخالف ات. تو دنیایت را به دست خودت تقسیم می کنی، جبهه بندی به راه می اندازی، مخالف تراشی می کنی. و این کار را خودِ ذهنی ات می کند نه کس دیگر. حال آن که از اساس نمی دانی بسیاری از همان کسان که در طول زندگی مخالف خواست تو عمل کردند، به واقع به نفع تو عمل کردند و باعث رشدت شده اند، و بالعکس بسیاری از موافقان خواسته هایت، به خواب و ناهشیاری بیشترت کشانده اند. خودت را از کرسی قضاوت کنار بکش. بس کن این دلسوزی های بی حاصل و احمقانه را. یگانه بینی را یاد بگیر. یکسان نگریستن را. آنگاه خوب و بد های ذهنی و قضاوت های نابجا و دلسوزی های ابلهانه از بین می روند. و آنچه می ماند، خود زندگی است. جریانی که همه چیزش رشد دهنده است. هم باد موافقش رشد دهنده است و هم باد مخالف اش. این کل، آگاهی بخش است. با کل، آشتی کن. نه خوب تو خوب واقعی است و نه بدانگاری تو بد واقعی. اینها همه توهمات احساسی و ذهنی تو اَند. راه این است؛ با جریان پر فراز و نشیب زندگی از در آشتی در آی، با کل آشتی کن، تا تمامیت زندگیت به نیکی دگرگون شود.

تاثیر کلمه،اندیشه،باور، نیت در زندگی

کلام پاک، بسوی او صعود می کند!)

کلام را انواع گوناگون است. کلمه‌ای است گفتنی، کلمه‌ای است نوشتنی، کلمه‌ای است در خیال، کلمه ای است زنده و راه رفتنی... و کلمه ای است، پاک از همه چیز. خالی از هر انگیزه و رها از هر نتیجه. این یعنی؛ مطلقاً پاک است. هیچ خواسته ای آن را آلوده نکرده است. چونان ظرفی است پاک که چیزی جز پاکی در آن نیست و جز پاکی راحامل نباشد. دریاب نکته را. اینچنین کلامی است که بسوی او صعود می‌کند. کلام‌های لفظی و کتبی و ذهنی ما آلوده اند. نفسانی اند. و بدیهی است که آلوده را به عالَم پاکی راه ندهند. کلام پاک از جنس سر و صدا نیست. ارتعاشی منبعث از خواهش و آرزو نیست. آن از جنس "صَمت" است، از جنس “خاموشی” است. از جنس “تسلیم محض” است. و تو آن را تنها در مراقبه ای اصیل و همه جانبه خواهی یافت.

مسعود ریاعی 



ما اَدرِی ما یُفعَلُ بِی وَ لا بِکُم"

(و نمیدانم چه بر من و بر شما خواهد رفت!)

اینجا مرتبه‌ای از آگاهی و شعور است. جهان پس از مرگ ، مرتبه‌ای دیگر است. کسی به تمامی نمی‌داند که بر آگاهیِ اینجایی ، پس از مرگ ، چه خواهد رفت. برخی چنان از جهان پس از مرگ سخن می‌گویند که انگار همه چیز را مو به مو می‌دانند. اینطور نیست. اسیر داستان سرایی‌ها مشو. قرآن از زبان پیامبر (ص) می‌فرماید ؛

"ما اَدرِی ما یُفعَلُ بِی وَ لا بِکُم" 

(نمیدانم که بر من و بر شما چه خواهد رفت)! 

آنچه که مهم است این است ؛ آگاهی‌ها و توصیفات اینجایی‌ات را به آنجا نکش. اندک دانستنی‌هایت را تعمیم نده. با ذهنت ، تصویر سازی نکن. قصه پردازی‌های این و آن را حقیقت مپندار. رها باش و رها کن. اگر ذهنیت‌ها و تصویرهای اینجایی را با خود یدک بکشی چه بسا خود را در جهان بعد از مرگ اسیر جایی شبیه دنیا کنی



افسون زدایی حیاتی"

بشرِ امروز با هزاران عقیده و باور و برداشتِ جور واجور، به شدت افسون شده است. او از درون قفل شده است، و تا به یک افسون زداییِ شجاعانه دست نزند، چشمانش به حقیقت آنچه هست روشن نخواهد شد. رنجی که امروزه بشر از هر سو متحمل می شود، بدون شک محصول محتویات ذهنی اوست.

پروردگارا، نورا، وجودا، ذهن ما را از این افسون زدگیِ تاریک و مخرّب و رنج آور رهایی بخش.



حقیقت و سادگی"

حقایق بزرگ، ساده اند. خدا که خود حقیقة الحقایق است، بسیط است. ساده ترین است. امروزه بشر در پیچیدگی های ناصواب باور های خود به دام افتاده و در شبکه ی تار عنکبوتی برداشت های سخیف و مخرّبش دست و پا می زند. و دقیقاً رنجی که می برَد از همینجاست. بازگشت به سادگی و اتخاذ مشی مدارا، راه برون رفت از این جهنم خودساخته است.



یادت باشد که انسان تسلیم شده، به طرح و نقشه ای احتیاج ندارد، چه او طرح الهی را پذیرفته و همواره هماهنگ با جریان حیات به پیش می رود. انسان الهی، خالی از نقشه های ذهنی و رها از افکار و اوهام بشری است. و دقیقاً از این روست که زندگی اش روان و بدون بن بست است.



سریع الحساب از نگاهی دیگر"
 به طرف هر چیزی که بروی، خداوند از طریق همان چیز حسابت را می رسد. حتی اگر آن چیز یک سراب باشد "حَتَّی اِذا جاءَهُ لَم یَجِدهُ شَیئَاً وَ وَجَدَ اللهُ عِندَهُ و فَوَفّاهُ حِسابَهُ وَ اللهُ سَرِیعُ الحِسابِ"! دریاب این معنای دیگر از "سریع الحساب" را! برگی را از درختی بر کنی، از همان ماجرا وارد جریان حسابرسی شده ای. نگاهی طماعانه کنی، از طریق همان نگاه بر تو وارد شده و حکم می کند! کلام و اندیشه ی سست و باطلی را باور کنی و دامن بزنی، از طریق همان بر تو سیطره می یابد! ای دوست، "سریع الحساب" فقط آن نیست که حکایتش را در روز قیامت شنیده ای! تو با هر گفتار و رفتار و اندیشه ات، وارد حوزه ی حسابرسی می شوی. همینجا، نقداً. چه این روند را درک کنی یا نکنی. حال دقت کن! راه گذر از این وادی خطیر این است؛ هیچگاه با نفس ات به سراغ چیزها نرو که حساب پس دادنی سریع در کار است. کوچک و بزرگ هم ندارد. این یک قانون ازلی است. راه درست این است که رو سوی هر چه می کنی، یا هر چه را که این هستی نشانت می دهد، نگاهت خالی از خواهش و آرزو، و سرشار از خدمت و محبت به مخلوقات او باشد. یک نگاه بی قضاوتِ تسلیم وار. و آنگاه و تنها آنگاه است که از حسابرسی رسته ای. زیرا کسی که چیزی نمی خواهد و بدنبال تملک و تصاحب چیزی نیست، جوابی هم به هستی پس نخواهد داد.


 یقین بالاتر از هر باور است. آیا وقتی خورشید را در آسمان می بینی و حرارتش را بر صورتت حس می کنی، یقین داری که خورشید هست یا باور می کنی؟! حال اگر روزی خورشید را در درونت بیابی، این بار چه، یقین می کنی یا باور؟! ای دوست، چنان سلوک کن تا باورت به حقیقت محض، به یقین بدَل گردد؛ "حَتَّی یَأتِیَکَ الیَقِینُ". این یقین، اصل نجات و آرامش است و همه ی نیروهای شگفت از یقین بر می خیزد. یقین نوعی آگاهی برتر است که هیچ شک و تردیدی به آن راه ندارد. یک دریافت تمام. اما این یقین را برای اباطیل ذهنی ات بکار مبر و خرج القاءات این و آن مکن. آن را فقط تقدیم حقیقت محض نما. تقدیم پروردگارت، که "اَحسَنُ الخالقین" است. زیرا تنها اوست که دارای وجودی حقیقی است.

وجود آدمی، زمین کشت اوست. هر تخمی که در آن کاشته باشد همان را درو می کند. آنچه که می شنوی، چون تخم هاست. آنچه که می بینی، چون تخم هاست. آنچه که باور می کنی، چون تخم هاست. القاءات این و آن چون تخم هاست. به کجا می روی؟! تخم که را در زمین وجودت می پذیری؟! پس همان محصول توست. البته گاه همان هم محصول تو نیست! برخی گندم می کارند، اما تنها کاه برداشت می کنند! گاه مزرعه می سوزد و خاکستر می شود، و گاه سرمای جانسوز و طوفانی بنیان کن از راه میرسد و با کشتزار چنان می کند که به سادگی قابل شناسایی نمی باشد! آیا این همان است؟! این دسترنج من است؟! آنها که خیال می کنند اعمال خوبی داشته اند و همواره در چنین توهّمی بسر برده اند، اغلب از همین گروهِ خسارت زده اند. ای دوست، اگر می خواهی مزرعه ای آباد داشته باشی، ایمانت را از این و آن مگیر، از خودِ خدا دریافت کن. ایمان عاریه ای، محصول خوب نمی دهد. اگر میخواهی خوب ببینی و خوب بشنوی، بی قضاوت ببین و بشنو، دیدن ها و شنیدن های منبعث از پیشداوری ها محصول خوب نمی دهد. اگر می خواهی خودت را و خدایت را بشناسی، مقهور هیچ اندیشه ای مشو، و تمام درها و پنجره های وجودت را بر روی خداوند باز بگذار تا از هر جا که خواست بر تو وارد شود و فیضش را بر زمین تو بباراند. محصول خوب، زمین خوب می خواهد. زمینی که تسلیم است. زمینی که خالی از هرزه انگاری های مخرّب است. و آنگاه خداوند بخشنده و مهربان، زیباترین و کارآمدترین تخم ها را در آن خواهد نشاند، باران لطفش را به موقع خواهد باراند، و گلستانی منحصربفرد خواهد رویاند. و خدا، حافظ محصول خویش است.


ما هر رنج و عذابی که می کشیم حاصل دستاورد خودمان است و خداوند نسبت به بندگانش ستمکار نیست "وَ اَنَّ اللهَ لَیسَ بِظَلّامِِ لِلعَبید". ظلم را به خداوند بخشنده و مهربان نسبت مده که آنچه که می کشیم ماحصل تصمیمات و عملکرد خودمان است. تجسم اندیشه های تاریکی است که در روند زندگی به آن دامن می زنیم. و آدمی همواره با ثمره ی همان چیزی روبرو می شود که به آن باور دارد. شرک و خودپرستی جز میوه ی تلخ زَقُّوم نخواهد داشت، تکبّر جز به آتش مذلّت نمی انجامد، و بی عدالتی جز به فقر و نکبت و قهر منجر نخواهد شد. این یعنی ما همواره کاشته ی خود را درو می کنیم. حال اگر بشر بخواهد از این رنج خودخواسته بِرَهَد، چاره ای ندارد جز اینکه دست از اندیشه های تاریک و نفسانی خود بردارد. چه با تغییر شعور، بدون شک زندگی تغییر خواهد کرد. زیرا بین "شعور" و "زندگی" رابطه ای قطعی و مستقیم بر قرار است.


ریشه ی تمام بدبختی های بشر امروز، ذهن بیمار اوست. ذهنیات ناراستی است که عمری به او القا شده و او همه را باور کرده است. بشر امروز واقعی نیست، موجودی توهّمی است. زنده است بی آن که زندگی کند و مرده است بی آن که به قبر فرو رفته باشد. بشر امروز بین مرگ و زندگی دست و پا می زند. و تا وقتی شجاعانه محتوای ذهن بیمارش را بیرون نریزد، و از شرّش خلاص نشود، از این بیماری کشنده رها نخواهد شد. نه معیشت اش رو به راه خواهد شد و نه به آرامش جان خواهد رسید.
 

تقدیراتت از کجا می آیند؟!
 برای پاسخ به این پرسش، می توانی با یک کلمه بگویی از سوی خدا، و خود را خلاص کنی. اما چنین جوابی همانقدر که میتواند درست باشد، غلط نیز هست. زیرا اگر منظورت این باشد که همه چیز در دستان خداست، درست است زیرا همه چیز در ید قدرت اوست. اما اگر منظورت این است که تو هیچ دخالتی در تقدیراتت نداری، غلط است. زیرا تو خود مرکز تقدیرات و تغییرات هستی. کلمه ی تو، اندیشه ی تو، اعمال تو، تقدیرات تو را شکل می دهند. "المرءُ مَعَ مَن اَحَبَّ"، آدمی هر آنچه را که دوست داشته باشد با همو محشور می شود. و این خود ناموس هستی و قانونی الهی است. اگر کلمه و اندیشه ات تغییر نکند، اگر تو تغییر نکنی، چیزی برای تو تغییر نخواهد کرد، زیرا می فرماید؛ "اِنَّ اللهَ لا یُغَیِّرُ مَا بِقَومِِ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِاَنفُسِهِم" ( خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنها خود درونیات شان را تغییر دهند!). این نکته به ما می فهماند که همواره سرنوشت های ما را باور هایمان می سازند و جهت می دهند. شاید بپرسی پس "شب قدر" چه می شود؟! در شب قدر، به قلب تو می نگرند، به معدل وجودیِ تو می نگرند، به دستاورد تو می نگرند، و متناسب با همان تقدیراتت را رقم می زنند. پس بهترین کار این است که با "استغفار"، وجود خود را پاک و مطهّر کنی. صحیفه ی اعمالت را سفید کنی. هر اندیشه و آرزویی را به دور بریزی. با "توبه"، راه "کارما" را ببندی. خود را از تاثیرات گذشته خالی کنی. به یک خلأ همه جانبه وارد شوی و خود را به تمامی به خدای رحمن بسپاری. تنها این کار است که تو را مرکز نزول خیرات و برکات می کند. آن نیروهای عظیم می آیند و قلبهای پاک را جستجو می کنند زیرا این قلب پاک و بدور از تعلق است که محل فرود و مهبط آنهاست.
 مسعود ریاعی



کتاب خواندن، خوب است، آشنایی با اندیشه ها ی مختلف، خوب است، اما نکته این است که باید در موقفی تمامی خوانده ها و اندیشه ها را رها کنی تا ببینی چه از وجودِ خودت می جوشد. این "جوشیدن درون" مرحله ای اساسی است. چه آنچه از جوشیدن درونت حاصل می شود، از آنِ توست. یک سالکِ حق این روند را به خوبی می شناسد. این روند، چیزی شبیه به جراحی پیوند اعضاء است. اگر وجودت، آنچه را که از کلام و اندیشه به آن خورانده ای، پس نزند، یعنی هماهنگ با طبع و فطرتت باشد، معلوم است که از آنِ تو بوده و هست. و بالعکس هر آنچه که با فطرت اصیل تو هماهنگ نباشد، اگرچه زیبا و دلفریب جلوه کند، دور ریختنی است چه روزی وجودت آن را پس خواهد زد. این یک روند شناخته شده ی باطنی است. پس اسیر خوانده ها و دانسته هایت مشو. مقهور هیچ باور و اندیشه ای نباش. آن به آن رهایشان کن. آنگاه میخواهند بمانند، میخواهند نمانند. اگر ماندند معلوم است که هماهنگ با وجودت بوده اند. و اگر نماندند یعنی ناهماهنگ با وجودت، با زندگیت، و با فطرت الهی ات بوده اند. و چه بهتر که از شرّشان خلاص شدی. بسیاری به خوانده ها و دانسته ها و باورهاشان چسبیده اند، خود را در چهارچوبه شان اسیر کرده اند. تصور می کنند که برداشت هایشان، حقیقت محض است. اینان، زندانیِ زندانی هستند که زندانبانش خودشانند. چه شجاعت رها کردن را ندارند. ای دوست، آنگاه که بندها را بگسلی و به سکوتی سالکانه فرو روی، وجودت جوشیدن می گیرد و تو را صاحب طعام خودت می کند. صاحب کلام و اندیشه و ایمان خودت می سازد. ایمان و اندیشه ای که تقلیدی نیست، عاریه ای نیست، تلقینی نیست، از آنِ خود توست. جوشیده از وجود توست. و این درست است. زندگیِ حقیقی همین است. زندگیِ تو، از آنِ توست نه کس دیگر. آن را مفت و مسلم تقدیم باورها و اندیشه های این و آن مکن.
 
خیال اولیه آغاز می‌شود و چون تکرار گردد روح شخص در آن تثبیت گشته، و پس از مدتی همچون سنگ می‌گردد. روح اینگونه سنگی و متحجر می‌شود و از آزادگی می‌افتد. چنین روندی شبیه پیکرتراشی است. ابتدا طرح آن پیکر در ذهن می‌آید سپس با تکرار و القاءات مکرر عملاً آن طرحْ تراشیده شده و روزی یک پیکر سنگی و متحجر به ظهور می‌رسد. 
تحجر بدین معناست؛ سنگی شدن روح!  

□ روحی که از اول قرار بوده روان باشد. چه معنایش همین است. امروزه در جهان بسیاری از روح‌ها سنگی‌ شده‌اند و خود خبر ندارند. هر روحی در فکر و خیال و آرمانی جاخوش کرده و بجای روان بودن که خصلت ذاتی اوست، جامد و سنگی شده‌است. یک سالک با مشاهدهٔ بی‌قضاوت‌ است که پویایی و روانی روحش را به آن باز می‌گرداند و اجازه نمی‌دهد که روحش، این مایه نجاتش، تحت هیچ عنوان به تحجر گراید. چنین کسی به آزادگی روحش ایمانی یقینی دارد و همواره آن را در جریان همیشه جاری حیات پاس می‌دارد. بدان که روح‌های سنگی شده را به سادگی نمی‌توان رهایی بخشید. این امر تقریباً غیر ممکن می‌نماید. زیرا آنان هر تغییر و تحولی در وضعیت وجودی خود را شیطانی و دشمنانه می‌انگارند. و از آنجا که خود را نجات‌یافته فرض کرده‌اند بدیهی است که هر منجی‌ای توان نجات‌شان را نخواهد داشت؛ “اِلّا مَن رَحِمَ رَبِّی”


باور و بی باوری 
عالَم را نیرویی بی شکل و لایتناهی فراگرفته که بر اساس باور انسان به ظهور میرسد. یعنی از بی شکلی به شکل میآید. وقتی روح و جانت باور داشته باشد که چیزی هست، برای تو خواهد بود، حال آنکه برای کسی که خالی از این باور است، نخواهد بود. وجه اصلی تمایز ایمان با بی ایمانی همین است. آنکه یقیناً باور دارد که خدا هست، پس خدا هست و با آن روبرو خواهد شد و لقائش صورت می پذیرد. و آنکه به خدا بی باور است، پس برایش نیست و لقایی نخواهد داشت. با که لقاء کند!؟ با هر که لقاء کند، او باور به خدایی اش ندارد! خدا در ایمان توست که خدا می شود. و به اندازه ی باور تو، برایت متجلی میگردد. آن نیروی بی شکل و مرموز، با توجه به باور تو، به شکل ظرف ذهنی تو در میآید. زیرا “آزاد” است. “لطیف” است. “مطلق” است. برای “مطلق”، ایمان و بی ایمانی تو یکسان است. زیرا نه ایمان تو، و نه بی ایمانی تو هیچکدام نفع و ضرری به او نمی رساند. ” لَن یَضُرُّ اللّهَ شَیئاً”. او همواره در سکون و لطافت اِعجاب انگیز خود بسر میبرد. بدینسان همواره سرنوشت تو را باورهای تو رقم میزنند. تو همواره به مسیری میروی که به آن باور داری. حتی اگر این باور، بی باوری باشد، تو با همان روبرو می شوی. فضایت همان است. قرآن میفرماید: و اَنَّ الکافِرینَ لا مَولَی لَهُم” (کافران هیچ مولایی ندارند). چرا؟! زیرا آنها به “مولی” باور ندارند. خالی از این ایمان اند. پس برایشان نیست. آنها باید در تقدیراتشان بدون “مولی” سیر کنند. زیرا خود این را خواسته اند. پس تقدیرشان هرچه باشد نوش جانشان. و این عین آزادی است. این یعنی به خود واگذار شده اند. خود باید امور خود را تدبیر کنند… عجب هوشمندی است این ناشناختنیِ نادیدنیِ لایتناهی!
حال میخواهم برای سالکان هم از فواید باور بگویم و هم از فواید بی باوری. آنکه سالکِ حق میشود باید از “بی باوری” شروع کند. بی باوری نقطه ی آغاز است. زیرا باورهای گذشته همه تلقینی بوده اند. ذهنی بوده اند. همه شرطی شده اند. مشتی خواندنی، مشتی گفته ی این و آن بوده اند. تو خود ندیده ای، نرسیده ای، دریافت نکرده ای. در هر جامعه ای که بوده باشی از کودکی به انحاء مختلف مطالبی به تو القاء شده است. تو را به چیزی باورمند کرده اند. آن هم به چیزی که از حقیقتش بی خبری. جز تلقین دریافتی نداشته ای. به تو از خدا، یک ذهنیت داده اند. از بهشت و جهنم یک ذهنیت داده اند. حال آنکه نه خدای ذهنی، خدای حقیقی است و نه بهشت و جهنم های تلقینی، تو را به حقیقت امر رهنمون می شوند. “حقیقت” چیزی است که تنها با سلوک تو دریافت میشود. و اولین مرحله ی سلوک، “بی باوری” است. دور ریختن باورهای گذشته است. یک “تخلیه” است. باید خالی شوی. باید جا باز کنی تا نور حقیقت بر تو تابیدن گیرد. و این قدم اول، اساسی ترین قدم است. و شجاعت میخواهد. کار هر کسی نیست. سالک حق می طلبد. زیرا با این کار تو خواهی مرد. دور انداختن ذهن و ذهنیات، یک مرگ شگفت است. سالک در این مرحله چونان یک “میّت” است که هیچ نمی داند و تسلیم وار در دست غسّال هستی قرار گرفته است. برای رسیدن به باور حق، بی باوری یک نقطه ی طلایی است. تا مرحله ی بی باوری را سلوک نکنی، وصولی در کار نیست. این همان” یَکفُر بِالطّاغُوت” است. از هر آنچه “غیر” است تزکیه شدن. این تخلیه که می گویم برای هر سالکی لازم و ضروری است. فرقی نمی کند که کجای دنیاست و دارای چه باوری است. هر که باشد باید از این وادی گذر کند. این مرحله چون حمام است. تو را از آلودگی های ذهنی بکلی پاک میکند. خوب و بد هم ندارد. این یک تطهیر کامل است. و آماده ات میکند تا از آگاهی های زنده، برخوردار شوی. تازه شوی. و در لایه ی دیگری از هستی، متولد گردی. سالک در این مرحله کاملاً بی باور است. تنها باورش همین بی باوری است. او یک “مشاهده” است. می بیند و میگذرد. او هیچ قضاوتی ندارد. بی برداشت است. او یک “نگاه” است، نگاهی که خنثی است. زیرا در این مرحله، ذهن کاملاً متوقف شده است. در این مرحله شیر خوراک بر ذهن بسته شده است. زیرا سالک قرار نیست جهان را با ذهنش ببیند، قرار است جهان را آنچنان که هست دریافت کند. پس نگاهش بی قضاوت است. تسلیم محض پیش میرود. این بی باوری معجزه میکند. به آنی واصل می سازد اما سالک هنوز از این وصل آگاه نیست. او هنوز نمیداند که بعد از رها کردن ذهن، در چه عالَمی قرار گرفته است. او حیرت زده است. در تحیّری شگرف فرو رفته است. او باید به سلوک اش ادامه دهد، استقامت کند تا این آگاهی جدید را که به واقع یک فرا آگاهی است، بشناسد و نسبت به آن معرفتی ذاتی بیابد. در چنین کیفیتی نباید به عقب برگردد. عقبگرد برای او مرگ سیاه است. فرو شدن در تاریکی های ذهن است. سلوک الی الله، عقبگرد ندارد، بلکه یک سیر جاودانه است. همواره به پیش است. یک هماهنگی با “هستی” است، هر جا که رفت با او میرود. او “کل” را پذیرفته است.
و دست از قضاوت کل شسته است.
در این مرحله، هر باوری تو را متوقف می کند، از سیر باز میدارد. هر باور در این مرحله چونان زنجیری است که به دست و پای خود می بندی. تازگی ات را از دست میدهی و دوباره در باورهای خود جاخوش می کنی. پس از سلوک باز میمانی. اگر این بی باوری را که گفتم خوب بفهمی، هر آنچه “غیر” است را کنار زده ای. پس آن به آن آگاهی های مورد نیازت به موقع به تو عطا میشود. نو به نو. تازه به تازه. زنده. و آنگاه است که در خواهی یافت آگاهی های مرده، همان آگاهی های ذهنی است. محفوظاتی است که به جای رهایی، به زندانهای ذهنی می انجامد. و این همان تاریکی است. اما آگاهی های وارده در سلوک از جنس “نور” است. و همه کاربردی است. زیرا با آن زندگی میکنی، مرحله به مرحله پیش میروی و لطیفتر میگردی. یک سالک باید این روند را بشناسد. و می شناسد زیرا تمامیِ وجودِ خود را به این سلوک هیجان انگیز تقدیم نموده است. آنگاه باور حق، به یقین آمدنی است. اما این باور از جنس باورهای گذشته نیست. این یک “ایمان یقینی” است که سراپای سالک را فرا میگیرد. پس “ذُو حَظّ عَظِیم” می شود. و خودانگیخته است. از جایی نیامده زیرا همواره بوده است. این شعله ی درون است که شعله ور گشته است. عالَم صغیر، واصِل شده است. و اکنون به این وصل، آگاه است. یک سالک حق، حقیقت را اینگونه دریافت میکند. تعریفش نمی کند، دست به تحلیل آن نمی زند بلکه آن به آن دریافتش میکند. زیرا میداند تحلیل کردن آن ناشناختنی، از دست دادنش است. وقتی این “نور”، درخشش بگیرد آنگاه است که حقیقت کتاب و پیامبری و بهشت و جهنم را در خواهی یافت. زیرا تو بعنوان عالَم صغیر، تمام حقایق را در وجود خویش دریافت کرده ای و به چشمه ات واصِل گشته ای. چه تو هر توضیح و تحلیل و تعریف و تحدیدی را بدور انداخته ای. از اختیارت دست شسته ای و با “کل” میثاق بسته ای. تو با “حقیقت محض”، با قاعدۀ “نه این است و نه آن” برخورد کرده ای. و دانسته ای که حقیقت همواره فراتر از تو و ادراک توست، و چون این مهم را دریافته ای و یار و همراه گشته ای، فطرت حقیقی خود را خواهی دید و ” کیستم” و ” چه کنم” از وجودت رخت بر خواهد بست. تو بر اساس فطرت الهی ات خودانگیخته گردیده ای، پس تمامی ارواح طیبه، دوستدار و در خدمت تو خواهند بود.


حقیقت ورای کلمات است!"
مرحله ای است متعالی که سالک باید از کلمات عبور کند. از ورطه شان خارج شود. زیرا در این مرحله کلمات خود حجاب می شوند و به جای ایجاد رابطه ای روشن، مخدوش کننده ی حقایق می گردند. سالک در این مرحله ی متعالی تنها با سکوت همه جانبه است که می تواند با حقیقت آنچه که هست ارتباط برقرار کند. انتقال آگاهی در این مرحله، دیگر توسط واژه ها صورت نمی گیرد بلکه از طریق ارتعاش وجود تو میسر می شود. وقتی زبان و ذهن و قلبت آرام است، آنچه که هستی بر تو از حیات و آگاهی بتاباند، در تو ارتعاشی طبیعی و خودانگیخته به وجود می آورد که همان بی تحریف، انتقال دهنده ی پیام حقیقت است. این بالاترین نمود "زنده" بودن است. این غایت وجود انسانی است و هر کسی به این مرتبه متعالی نمی رسد مگر آنکه خاموشی و قدرت سکوت را با سلوکی جانانه دریافته باشد.

خداوند هر کسی را به واسطۀ نیات و اندیشه هایش هدایت می کند.

اگر اندیشه ها پاک و نورانی و متعالی باشد،
خداوند تو را از طریق روح پاک خود به سوی سرچشمۀ نور و پاکی و مقام متعالی هدایت می کند.

و اگر اندیشه هایت پلید، تاریک، فاسد و پست باشد،
تو را به سوی پستی، پلیدی، تاریکی و رنج و عذاب هدایت می کند. قضیه به همین سادگی است...

"قسم به نفس و آن که آن را به نکوئی آفرید و او که زشتکاری ها و نیکوکاری هایش را به آن الهام می کند". (سوره شمس)

برگرفته از تعالیم

ایلیا میم