یگانه پرستی

درباره خداوند و معنویت

یگانه پرستی

درباره خداوند و معنویت

قضاوت و مشاهده و لزوم رهایی از ذهن و علوم ذهنی

هیچ عقل سلیمی‌ چیزی را که نمی‌داند و از حقیقت آن بی خبر است، انکار نمی‌ کند. طالب حقیقت آیات خدا را تدبر می‌کند، تحقیق و پژوهش می‌کند، نه انکار. انکار کردن، آن هم بدون آگاهی از حقیقت امر، خبط و نامعقول است. بحث و پژوهش یک چیز است، جدل و انکار چیز دیگریست. فرق این دو را باید به نیکی دریافت. انکار چیزی تنها زمانی صحیح و قابل اتکاست که ریشه در خِرَد و شهودی یقینی داشته باشد. انکار چیز نفهمیده و ندانسته، یک حماقت است. ارزش نیست. محرومیت است. بدان که انکار هر حقیقتی ابتدا گریبان خودِ انکارکننده را می‌ گیرد. خودِ او را از آن حقیقت محروم می‌کند. کسی که “حق” و آیات حق را انکار کند، به واقع خود را محروم کرده است. به خویشتن خویش و به روح حقیقت جُــوی خــــود ضرر زده است

مسعود ریاعی


دست از قضاوت ها و حکم کردن های ذهنی‌ات بردار. انقدر قطعی در باره‌ی هر چیز سخن مگو. حتی اگر مجبور به گفتن شدی، فقط نظر بده و قضاوت نکن.زندگی خودت را در کلاف قضاوت‌ها و نظراتت مپیچان و برای خودت عاقبت سخت و طاقت فرسا مساز. بدان که برخی قضاوت ها غیر قابل جبران‌اند. خونبار و نابودکننده‌اند. از بین برنده‌ی جان و مال و آبروی مردمان‌اند. وقتی حکمی‌ را به قطع و یقین نمی‌دانی و با مصداقش آشنا نیستی، مگو. وقتی از حقیقت و تأویل آیه‌ای بی خبری، از آن داد سخن مده، و خود و دیگران را به دردسر مینداز.

مسعود ریاعی 



دوست، اگر این آیه را نیک دریابی دست از قضاوت‌های ناقص و نفسانی هر روزه خواهی شست. زیرا در خواهی یافت که لازمه‌ی هر قضاوت به حقی، آگاهی همه جانبه است. باید ظاهر و باطن هر قضیه را به تمامی‌ دانست. باید علیم و سمیع و بصیر بود. و اینها همه از اوصاف خداست و از اوصاف نفس بشری ما نیست. تمامی‌ قضاوت های ما، ذهنی است، احساسی است، ظاهری است، ناقص و ابتر است. قضاوت‌های ما تیر در تاریکی انداختن است. به واقع قضاوت نیست، حماقت و جهالت است. ما برداشت های تاریک خودمان را برون فکنی می‌کنیم. ما ناآگاهیم و با این وجود، ذهن‌های تاریک اندیش و افسارگسیخته‌مان، عاشق قضاوت در باره‌ی این و آن است. مدام حکم صادر می‌کند و مـــدام ازقضاوت هایش نشخوار می‌کند. حال آن که در این هستی هیچ قضیه‌ای نیست مگر آن که ظواهر و بواطـــن بسیار دارد. پشت پرده‌های بسیار دارد. ای دوست، بــــــدان کـــه “مِن دُونِ الله”، هیچگونه قضاوت تمام و به حقی ندانند و ندارند؛ "وَالَّذِینَ یَدعُونَ مِن دُونهِ لا یَقضُونَ بِشَیءِِ"! قضاوت درست و به حق، تنها با القا خودِ حق تعالی ممکن است. حق است که قضاوت حق می‌‌کند. باطل را یارای قضاوت حق نیست. چه همواره از کوزه همان برون تراود که در اوست. پس دست از قضاوت ها و حکم کردن های ذهنی‌ات بردار. انقدر قطعی در باره‌ی هر چیز سخن مگو. حتی اگر مجبور به گفتن شدی، فقط نظر بده و قضاوت نکن. و اگر مجبور نشدی حتی نظر هم نده! زندگی خودت را در کلاف قضاوت‌ها و نظراتت مپیچان و برای خودت کارما و عاقبت سخت و طاقت فرسا مساز. بدان که برخی قضاوت ها غیر قابل جبران‌اند. خونبار و نابودکننده‌اند. از بین برنده‌ی جان و مال و آبروی مردمان‌اند. وقتی حکمی‌ را به قطع و یقین نمی‌دانی و با مصداقش آشنا نیستی، مگو. وقتی از حقیقت و تأویل آیه‌ای بی خبری، از آن داد سخن مده، و خود و دیگران را به دردسر مینداز.


حکومت فقط از آنِ خداست، یعنی از آنِ ذهن و ذهنیات من نیست. از آنِ برداشت های من نیست. از آنِ احساسات و عواطف کور من نیست. از آنِ خدای مطلق است. این یعنی از آنِ این گروه و آن گروه نیست. از آنِ قرائت ها و نظریه پردازی های بسته و محدود نیست. از آنِ خدای نامتناهی و نامحدود است

حکم و حکومت خدا، پویاست. بسته و محدود نیست. یک وجه ندارد و دارای وجوه مختلف است. زیرا او هر روز در کاری است؛ "کُلَّ یَومِِ هُوَ فِی شَأنِِ "! این یعنی هر روز جریان آگاهیِ خاص خود را دارد. مقتضیات خود را دارد. حکومت خدا همچون جریان زنده‌ی حیات است. آن به آن، رساننده به رشد و کمال است. سرشار از خلاقیت است. مدام در "خلق جدید" است. نو به نو پیش رونده است. و"لا تَدرِی لَعَلَّ اللهَ یُحدِثُ بَعدَ ذلکَ اَمراً " (و تو چه دانی، شاید خداوند بعد از این حکم جدیدی صادر کند)!
ای دوست، حکومت خدا، یک حکومت زنده است. در "حال" است. منجمد و غیر منعطف نیست. آن حکومت رهایی است. خلاص می‌کند. "مُخلَص" می‌ سازد. و "مُخلَصِین" یعنی رهایی یافتگان، پیروان واقعی حکومت خدایند. زیرا تماماً تسلیم اویند و با اویند و همراه او. آنها زنده و پویایند. اهل پافشاری بر برداشت های تاریک ذهنی خود نیستند. پس نه خود را هلاک می‌ کنند و نه دیگران را.



نگاه ها و برداشت های ذهنی ما، از این جهان، غالباً غیر واقعی و اشتباه است. شرطی شده اند. ما خیال می کنیم که درست می بینیم. ما هنوز دیدن را نیاموخته ایم. و تا وقتی برای این نگاه ها و برداشت هایمان، اصالت قائل باشیم هرگز نمی توانیم همراه خوبی برای خداوند باشیم و از آگاهی هایش بهره مند شویم. دریاب نکته را! یک سالک آن به آن از برداشتها و قضاوت های ذهنی و نفسانی اش دست می شوید، زیرا چنین کسی همراهی با خداوند را طالب است. قصه ی همراهی موسی(ع) با خضر(ع) نیز چنین درسی در مغز آن نهفته است. بدان تنها با “تسلیم” است که نگاهت درست و واقعی می شود. نگاهی که خالی از انگیزه ها و برداشتهای نفسانی است.


اگر مدام گذشته را بیاد آوری، اگر گذشته را مرتب با ذهنت بپرورانی، این یعنی گذشته هنوز نگذشته ‌است. ‌نمی‌گذاری که بگذرد. پس هنوز بر تو مسلط است و بر تو ریاست می‌کند.
‌مگذار ذهنت گذشتهٔ مرده را ریاست بخشد و لحظات حال عمرت را ببلعد. مگذار این مرده زنده‌خواری کند.
‌یکبار برای همیشه با آن خداحافظی کن و نو شو.
که زندگی ماجراهای شگفت بسیار دارد.


وقتی سفره‌ات را از این هستی بیکران جدا کنی، به واقع یک “من” مجزا ساخته‌ای. این “من” همان رنج است. خودْ دستگاه رنج‌ساز است.
در حقیقت هیچکس رنج نمی‌کشد و نباید هم بکشد بلکه تنها این منِ موهوم خودساخته است که می‌پندارد در حال رنج کشیدن است. و تو خودت را با این منِ ذهنی یکی پنداشته‌ای. حال آنکه “من” که نباشد رنجی هم در کار نیست. نکته را دریاب.
‌وقتی  بی‌ذهن و بی‌من می‌شوی.
وقتی به وحدت در می‌آیی، وقتی نفس‌ات کاملاً بی‌خواهش و بی‌آرزو می‌گردد، کدام رنج؟! چه رنجی؟!
‌یکبار  هم که شده به درستی امتحان کن و ببین آیا در آن کیفیت رنجی را حس می‌کنی؟!
اگر یکبار به قول پیامبر(ص)؛ قبل از مرگ، بمیری[یعنی این “منِ ذهنی” بمیرد]، خواهی دید که رنج هم مرده است. زیرا این منِ ذهنی مرده است. لکن چون این “من” را دوباره باز گردانی و ریاست خود را به او سپاری، رنج و رنجیدن نیز با توفانی از افکار و اوهام رنگارنگ دوباره آغاز شده است. این یعنی کلید روشن و خاموش کردن رنج را خداوند در وجود خودت نهاده است.
‌می‌توانی در درون رنج نبری، می‌توانی خودِ متعال‌ات باشی بدون من، می‌توانی با مرگ من، همه باشی، کل باشی، و تسلیم‌وار با جریان ناب حیات با هماهنگی تمام همسفر شوی. هرجا که رفت!



بدون شک تا چندی دگر نسلِ صلح، نسلِ صالح، چون نیلوفری از این باتلاق جنون سر برون خواهند زد. صلحی که ذهنی نیست. قراردادی نیست. حاصل دیپلوماسی نیست. آیین نامه ندارد. بلکه صلحی است آزاد که از قلب اَبَر انسان برون میزند. و چون نوری نسلِ فرهیخته را فرا میگیرد. یک “صلحِ کلِ” همه گیر. دیگر اتصال به الوهیتِ آسمان را ذهن عهده دار نخواهد بود بلکه این فراذهن است که در ارتباط تنگاتنگ با آن است. و ذهن از جایگاه پروردگاری، به جایگاه اصلی خود یعنی در حد یک وسیله تنزل خواهد نمود. جهان اینگونه از هیپنوتیزم ِحق بجانبی، رها خواهد شد. و آنگاه است که خواهند فهمید؛ حق به جانب هیچ کدامشان نبوده است. چه “حق” همواره فراتر از این اوهام است.


ای دوست، یک سالک حق، نظریه‌بافی و ایدئولوژی‌بازی را کنار گذاشته است. از این دام‌ها عبور کرده است. او در هیچ مرحله‌ از سلوکش وارد چنین بازی‌های خطرناک و مهلکی نمی‌شود. جز این باشد سالک حق نیست. بلکه بندهٔ برداشت‌های‌ خودش است.
‌سالک حق کسی است که دارای ذهنی باز و شفاف و آزاد است. کسی است که سلوکش  همواره بسوی آن بیکرانه مطلق ناشناختنی است که در وصف نمی‌گنجد. کسی است که در این مسیر رهایی از همهٔ بندها و اسارت‌سازی‌های ‌ذهن تاریک‌اندیش گذشته است. و یادت باشد که بندگیِ خدای مطلق، با رهایی از هر بندی محقق می‌شود. بی‌بندی و بی‌اتکایی به غیر خدا، بندگی و اتکا به خدای احد واحد است.


خالی بودن چه همراه خوبی است!”


 روند زندگی دنیوی اینست؛

ورود با دست خالی

خروج با دست خالی

و خوشا بحال آن کس که در میان این ورود و خروج، ذهنش هم خالی و بی‌تعلق باشد.

چنین کسی عروج را بر خود آسان نموده است.

 خالی بودن، چه همراه خوبی است.

مسعود ریاعی



.
‍  " تعالی وجودی "
 تعالی معرفتی با تعالی وجودی ارتباط مستقیم دارد. هرچه سالک معرفتش نسبت به هستی ، بیشتر شود ، هستی‌اش نیز گسترش می‌یابد. معرفت ، غیر از حفظ کردن واژه‌ها و جمع‌آوری اطلاعات است. در معرفت ، دریافت‌های خود تو از حقایق هستی است که ارزش دارد ، نه قیل و قال این و آن ...
آخرین و مهمترین و حساس‌ترین مرحله‌ی معرفت آن است که سالک باید شجاعانه همه‌ی دانستنی‌هایش را بدور بریزد تا آگاهیِ فراتر را که از جنس آگاهی‌های پیشین نیست و در زمان و مکان نمی‌گنجد ، در خود متجلی کند.
 اینجا مرحله‌ای است که تمامی دانسته‌ها ، به "ندانستن" و "ناشناخت" تبدیل می‌شوند. و اینجاست که یک "نمی‌دانم" حقیقی بروز می‌کند ، "نمی‌دانمی" که از هر "می‌دانمی"، اصیل‌تر و کارآمدتر است. و دقیقاً "تسلیم محض" در این کیفیت است که بارز می شود. عَلَی الاَسَف بسیاری از سالکان در همین مرحله رسوب می‌کند ، زیرا شجاعت دور انداختن دانسته‌های خود را ندارند
.
مسعود ریاعی


حقیقت ورای کلمات است!"

مرحله ای است متعالی که سالک باید از کلمات عبور کند. از ورطه شان خارج شود. زیرا در این مرحله کلمات خود حجاب می شوند و به جای ایجاد رابطه ای روشن، مخدوش کننده ی حقایق می گردند. سالک در این مرحله ی متعالی تنها با سکوت همه جانبه است که می تواند با حقیقت آنچه که هست ارتباط برقرار کند. انتقال آگاهی در این مرحله، دیگر توسط واژه ها صورت نمی گیرد بلکه از طریق ارتعاش وجود تو میسر می شود. وقتی زبان و ذهن و قلبت آرام است، آنچه که هستی بر تو از حیات و آگاهی بتاباند، در تو ارتعاشی طبیعی و خودانگیخته به وجود می آورد که همان بی تحریف، انتقال دهنده ی پیام حقیقت است. این بالاترین نمود "زنده" بودن است. این غایت وجود انسانی است و هر کسی به این مرتبه متعالی نمی رسد مگر آنکه خاموشی و قدرت سکوت را با سلوکی جانانه دریافته باشد.




 آن روز که ذهن و ذهنیات و برداشت‌ها و فلسفه‌بافی‌ها و عرفان بازی‌ها همه از میان برخیزد ، تو تازه مُلک خدا را خواهی دید. قبل از آن فقط تصورات خودت را دیده‌ای و می‌‌بینی. مُلک خدا تنها زمانی نمایان می‌شود که تو از اسارت برداشت‌ها و نظریه‌هایت رها شده باشی. باز شده باشی. پذیرا شده باشی. از زندان پیش ذهنی‌ها و قضاوت‌هایت خلاص گشته باشی. مُخلَص شده باشی. و دیدن چنین روزی در “حال” اتفاق می‌‌افتد. نه در گذشته و آینده‌ی معدوم. 

 “الیوم” است!

 دقت کن! هم اکنون و همین جاست. این همان روزی است که تو از شر کثرت خلاص می‌‌شوی. یگانگی را فهم می‌کنی. و در خواهی یافت که تنها یک نیروست که جهان را در بر گرفته است. نه دو و نه چند. 

نیرویی که بر همه چیز چیره است. 

ای دوست ، تنها مراقبه‌ای اصیل تو را به چنین آگاهی نابی رهنمون می‌‌شود.



قضاوت و مشاهده 

ریشه خودبزرگ بینی تو همینجاست. تو خودت را ملاک همه چیزهای پسندیده و ناپسند می پنداری. و تا وقتی اینگونه است حماقت و افسردگی هم رهایت نخواهد کرد. تو اینگونه نمی توانی خلق خدا را دوست داشته باشی زیرا آنها را به دوگانگی می بینی. خوب ها و بد ها. خوب ها موافق تو اَند و بد ها مخالف ات. تو دنیایت را به دست خودت تقسیم می کنی، جبهه بندی به راه می اندازی، مخالف تراشی می کنی. و این کار را خودِ ذهنی ات می کند نه کس دیگر. حال آن که از اساس نمی دانی بسیاری از همان کسان که در طول زندگی مخالف خواست تو عمل کردند، به واقع به نفع تو عمل کردند و باعث رشدت شده اند، و بالعکس بسیاری از موافقان خواسته هایت، به خواب و ناهشیاری بیشترت کشانده اند. خودت را از کرسی قضاوت کنار بکش. بس کن این دلسوزی های بی حاصل و احمقانه را. یگانه بینی را یاد بگیر. یکسان نگریستن را. آنگاه خوب و بد های ذهنی و قضاوت های نابجا و دلسوزی های ابلهانه از بین می روند. و آنچه می ماند، خود زندگی است. جریانی که همه چیزش رشد دهنده است. هم باد موافقش رشد دهنده است و هم باد مخالف اش. این کل، آگاهی بخش است. با کل، آشتی کن. نه خوب تو خوب واقعی است و نه بدانگاری تو بد واقعی. اینها همه توهمات احساسی و ذهنی تو اَند. راه این است؛ با جریان پر فراز و نشیب زندگی از در آشتی در آی، با کل آشتی کن، تا تمامیت زندگیت به نیکی دگرگون شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد